❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_82
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و شهدا
@khademe_alzahra313
صبح شد؛
برخیز و بنشین رو به رو آینه!
تا ببینی 🌿
بهتر از خورشید، رویارویِ توست😍
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
@khademe_alzahra313
🌸احادیث نورانی از امام هادی (ع)🌸
💠 اُذکُر حَسَراتِ التَّفریطِ بِأَخذِ تَقدیمِ الحَزمِ
🔹به جای حسرت و اندوه برای عدم موفقیتهای گذشته، با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن.
📚 (میزان الحکمة، ج. ۷، ص. ۴۵۴)
💠مَن هانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه
🔹کسی که ارزش و شخصیت خود را پست شمارد، از شرّ او آسوده مباش.
📚(میزان الحکمة، ج. ۳، ص. ۴۴۱)
💠أَلهَزلُ فُکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الجُهّالِ
🔸مسخره کردن (و بذله گویی) دیگران، تفریح سفیهان و کار جاهلان است.
📚(بحارالانوار، ج. ۷۵، ص. ۳۶۹)
@khademe_alzahra313
سلام
✨صبح روز چهارشنبه تون پر از خیر و برکت و به شادی
☀️امروز متعلق است به امام موسی کاظم، امام رضا ،امام جواد و امام هادی علیهم السلام
🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه می دهیم
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
دعای روز چهارشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/85
زیارت روز چهارشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/86
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامہ سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷💐🌹🌷💐🌹🌷💐🌹🌷🌹💐 فصل پنجم قسمت 3⃣9⃣ مے شنوے ڪه!این رو
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🌺🌸🌸🌻🌸
فصل پنجم
قسمت5⃣9⃣
حسین جهانی رفت دنبال شان و فرداش آن ها را با خودش آورد اندیمشک.👌ژیلا و مهدے کوچولو به شوق آمده بودند.ڪربلایے علی اکبر و نصرت خانم بر سر بغل کردن مهدے،دعوایشان می شد و ژیلا ازاین همه محبت ، از این همه صفا و صمیمیت به وجد آمده بود.☺️ابراهیم هم زنگ زده بود و ژیلا گفته بود که:امشب را هرجوری هست بیا خانه. 👌من و مهدے که هیچ، پدرومادرت آمده اند .مهمان مایند.😊😉
سعی مے کنم بیایم .فعلا خودت به آن ها برس!حتما خسته اند.😌
چشم !دیر نکنی ها!😌
و ابراهیم دوباره دیر کرد.غروب شد و نیامد . سرشب و نیامد.😢😢ساعت ۸شد نیامد.۹شب شد،نیامد.👌😞
ژیلا هی می رفت دم در،هی به بیرون نگاه می کرد. 👌به کوچه نگاه می کرد خودش را با حرف هاے با معنی و بی معنی سرگرم می کرد تا دیر آمدن ابراهیم را سبک تر جلوه دهد.😢😢😢
اما انتظار همه را خسته کرده بود.😢😞😐
ابراهیم بالاخره ساعت۱۰شب به خانه رسید.مقداری میوه 🍎🍊🥝گرفته بود.کمی هم سیب زمینی🥔🥔 و پیاز و گوجه فرنگی🍅🍅 .👌
ژیلا دوید به کمک اش و وسایل را از او گرفت.👌
نصرت خانم ابراهیم را بغل کرد و از شوق اشک ریخت😭
کربلایے علی اکبر هم ، سیر و پر ابراهیم را بغل کرد.😌
مهدی🙇♂ هم به آغوش ابراهیم پناه برد و ژیلا که این همه را میدید، از شوق و شادی سرپا نبود.😌☺️
((چه عجب ما امشب تو را دیدیم!))☺️
ابراهیم رو به ژیلا لبخند زد :☺️
ببخش خانم جان!خودت که می دانی در اختیار خودم نیستم.☺️☺️
ژیلا سفره انداخت.کمے سوپ پخته بود . نان و پنیر هم گذاشت سر سفره .😊👌
و میوه هم آورد و گفت:بسم الله بفرمایید.😌☺️
بفرمایید.همه دور هم سر سفره نشستند و
آن چه بود خوررند.شاد و سرحال بودند اما موشک باران ها ادامه داشت و این شادی را گاهی به نگرانی تبدیل می کرد.😢😊
ننه،این ها خسته نمی شوند این همه موشک می اندازند؟!😢
ابراهیم خندید و گفت:😄😄
زورشان به بچه ها توی جبهه نمی رسد،
فشار می آورند به زن و بچه ی مردم توی شهرها.😁😁😁
کربلایی می گفت: ان شاالله به زودی سرنگون می شوند.😢
ان شاالله!خب،شهرضا چه خبر کربلایی؟😉
هیچی شهرضا سرجای خودش مانده و تکون نمی خوره، هرچی خبر هست این جاست ، پیش شماها.😊
دادا حبیب چه طوره؟فروزالسادات؟آبجی ها؟آقای مروت؟....☺️☺️
همه مشغول زندگی اند دیگه!☺️👌😌
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌸🌺🥀🌹🌸🌼
فصل پنجم
قسمت6⃣9⃣
حرف ها تا ساعتی دیگر ادامه یافت. وقت خواب ،نصرت خانم و ژیلا و مهدی از ترس عقرب ها🦂🦂که همچنان از در و دیوار بالا می رفتند روی تخت خوابیدند و ابراهیم و کربلایی هم روی زمین.😢
ننه،ابراهیم یک دعایی، چیزی بخوان ، نیش این عقرب ها🦂🦂 را ببندد نیش تان نزنند تا صبح!😱
نه دیگر ننه با ما که آشنایند و کاری ندارند . شما هم که اون بالا جات خوب است کربلایی را هم خدا نجات می دهد ان شاالله ...😌☺️
و کربلایی علی اکبر گفت: امید به خدا ،فعلا که این پتو را پیچانده ام دور خودم.☺️نیش هم بزنند به پتو می زنند.😁
ابراهیم و پدرش صبح زود به منطقه رفتند .👌
زن ها ماندند توی خانه که در حقیقت یک اتاق بود و یک موکت کفش با آشپزخانه ای کوچک و یک انباری خالی.👌👌😢
نصرت خانم پیش از رفتن ابراهیم و کربلایی، به پسرش گفت:ناهار را دور هم باشیم.☺️
و ابراهیم جواب داد :
((کار دارم ننه.مجبورم بروم.))😔
کربلایی رو به زنش گفت:
تو ناهارت را درست کن .برای ناهار با ابراهیم برمی گردیم.☺️
ابراهیم گفت:👌
حسین جهانی را می فرستم برای شما نان و مرغ بخرد.شما به خودتان برسید.👌😊
بیاییدها، می خوام براتان یک ناهار درست حسابی بپزم.😉😌
و ابراهیم گفت:😌
رفتن ما با خودمان است،برگشتن با خدا....خداحافظ.☺️
خدا پشت و پناهتان .به سلامت!☺️
ابراهیم و کربلایی علی اکبر که رفتند ،نصرت خانم و ژیلا نمازشان را خواندند.👌
نصرت خانم رو به عروسش گفت:😉
ناهار امروزتان با من.😍
شما خسته اید،خودم درست میکنم.😌😀
نه دیگه عروس جان. من هم دلم می خواد یک بار برای بچه ام و عروسم یک غذایی بپزم.☺️😀
ژیلا رفت سراغ مهدی که گریه می کرد و گفت: هر جور راحتید ننه جان☺️☺️
تازه آفتاب زده بود که حسین جهانی آمد.نان خریده بود.😌
گفت: مرغ فروشی هنوز باز نکرده بود. گفتم: اول نان بیارم صبحانه بخورید بعد بروم مرغ فروشی چیز دیگری هم اگر لازم دارید ،بگید بخرم حاج خانم.☺️😌
🌹
ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد حسین انصاریان؛ توصیف زیبای امام هادی(ع) از جد بزرگوارش امیرالمومنین(ع)
ویژه #غدیر
#فقط_به_عشق_علی
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم💐 سیزدهمین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷مرتضی زرهرن 🌷 هستیم.
سلام علیکم💐
چهاردهمین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷حمید مختاربند 🌷 هستیم.