eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
600 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 رانت فرماندهے به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده بگیرد ؛☺️ اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید تنبلی می كردند و ظرف های شام را نمی شستند 😕 از یك طرف گرمای طاقت فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات ، حسابی كلافه مان كرده بود ؛😑 البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح نشسته نمی ماند بالاخره كسی بور تا آن ها را بشوید ناراحتی و گله ی من از بعضی از دوستان به گوش حاج همت رسید با خودم گفتم این بار حاجی از شناسایی منطقه بیاید ،تكلیفم را با این قضیه یك سره می كنم 😡 آن روز داغ ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند ♂همه جا را گند گرفته بود و پشه از سر و روی ساختمان بالا می رفت 😬 وقتی حاجی آمد توجه نكردم كه چقدر خسته و كوفته است هر چی كه دلم خواست ، گفتم او هم دلخور شد و گفت به آن ها تذكر بده ؛ اگر قبول نكردند ، اشكالی ندارد ☺️ بگذار صبح بشود لابد خسته هستند راحت بگیر و آن شب كه حاج همت به خواب رفت، پشه ها مدام به سر و گردنش می نشستند و او به خودش می پیچید 😨من رفتم و چفیه سیاهم را خیس كردم و آرام روی صورتش انداختم و او آرام گرفت بعد هم كنارش دراز كشیدم و خوابیدم نیمه های شب نیش یك پشه ی سمج مرا از خواب بیدار كرد 😶 به كنار دستم كه نگاه كردم ، حاج همت نبود به شتاب از اتاق بیرون زدم درست حدس زدم 😌 ظرف ها دم در نبودند آرام پیش رفتم در سوسوی نور كسی ظرف ها را می شست چهره اش معلوم نبود ، چفیه ای را به سر و صورتش محكم بسته بود تا شناخته نشود آن ، چفیه ی خود من بود😔 🌹 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احترام به حاج قاسم در پیاده روی اربعین امسال... قدر شناسی عراقی ها از شهدای ایرانی @khademe_alzahra313
شهادت میخوای؟! پس بدان که... تنها کسانی شهید می شوند که شهید باشند... به این سادگی ها نیستـــــ باید قتلگاهی رقم زد... باید کُشت!! منیت‌را تکبر را دلبستگی را غرور را غفلت‌را آرزوهای‌دراز را حسد را ترس را هوس را شهوت را حب دنیا را... باید از خود گذشت! باید کشت «نَفس» را... شهادت درد دارد! دردش کُشتن " لذت " هاست... باید کشته شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا... @khademe_alzahra313
💠آیت الله دستغیب(ره): 🌸 اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ ، سگ میرود؟! چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست، اما اگر هیچ همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و میرود… 🌸 شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان : 🔴 حب مال 🔴 زر و زیور 🔴 شهوت 🔴بخل 🔴حسادت و… درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند. و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد. 🌸 اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند... تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم : نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا! تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!, مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!!! باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم..
4_6017181604680566952.mp3
15.21M
به مناسبت سالروز وفات فخر ایران زمین، جناب سلمان فارسی علیه الرحمة (هشتم صفر)
هشتم صفر شهادت تسلیت باد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر زمان جنگ اینترنت بود این عکس پر بیننده‌ترین عکس میشد📸 تصویری تأمل برانگیز از «علی حسن احمدی» که با سیم پای خودش را به دوشکا بسته⛓ که وقتی با RPG و تیربار میزنندش از ترس فرار نکنه @khademe_alzahra313
🍁 آسمون قلب آدم‌های پاک، وسعتی داره به اندازه‌ دلتنگی‌ها ... به اندازه‌ آرزوهای قشنگ ... 💕 برای همین، کافیه دلت، هواییِ یه حرم پر از نور بشه تا با پَر محبت، سمتش پرواز کنی 🕊 امروز با یه سلام ساده، همسفر مهربون ما باش: 💚 اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَـرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 @khademe_alzahra313
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت سوم با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود. اون شب وقتی به حال اومدم تمام شب خوابم نبرد. هم درد، هم فکرهای مختلف. روی همه چیز فکر کردم. یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم. برای اولین بار کم آورده بودم. اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم. بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم. به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه. از طرفی این جمله اش درست بود. من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم. حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود. با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره. اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم. یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم. وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ما اون شب شیرینی خوردیم. بله، داماد طلبه است. خیلی پسر خوبیه. کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد. وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم. اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد. البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد. فکر کنم نزدیک دو ماه بعد... پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد. با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر. بعد هم که یه عصرانه مختصر، منحصر به چای و شیرینی. هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور. هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی. هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد. همه بهم می گفتن: هانیه تو یه احمقی. خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد، تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟ هم بدبخت میشی هم بی پول. به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی. دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی. گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید. گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده. من جایی برای برگشت نداشتم. از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود. رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی. حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی باید همون جا می مردی. واقعا همین طور بود... ♦️ادامه دارد... @khademe_alzahra313