#یاصاحب_العصر_والزمان
تا بنده ی عشق و مال دنیا هستیم
دور از نفس امام تنها هستیم😔
افتاده گره به کارمان از بس که
غافل ز دل یوسف زهرا هستیم💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#میشه_برای_ظهوروسلامتی_آقاامام_زمان_عج_الله_سه_صلوات_بفرستی☺️🌸🌸🌸
@khademe_alzahra313
•دوشنبههاحسنیهبپاستدرقلبم•
•سلاممیدهمازعمقِجانبهسمتبقیع•
#دوشنبھهایحسنے؏
@khademe_alzahra313
اعمال امروز مستحبی خود را تقدیم به پیشگاه مقدس ایشان و مادر بزرگوارشان میکنیم
شھدا جاذبہی عجیبۍ دارند.اثر ومغناطیسی شھدا در آدمهای
سالمفوق تصور است:)
•پناهیانگࢪامے
رفیق شهیدم مرا دریاب😔
@khademe_alzahra313
روز ۷ مهر ۱۳۶۰ به دنبال سقوط هواپیمای سی -۱۳۰ ارتش در منطقه کهریزک تهران پنج تن از فرماندهان نظامی کشور سرلشگر ولیالله فلاحی جانشین رئیس ستاد ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه، سید موسی نامجو وزیر دفاع، جواد فکوری مشاور جانشین ستاد ارتش و محمد جهانآرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر به شهادت رسیدند.
پس از پایان موفقیت آمیز عملیات ثامنالائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه، جهت تقدیم گزارش به حضرت امام خمینی ره فرماندهی معظم کل قوا، عازم تهران میشوند.
به این منظور، یک فروند هواپیمای سی 130 با چهل نفر سرنشین و 27 مجروح و 32 تن از شهدای عملیات ثامنالائمه از فرودگاه اهواز به مقصد تهران به پرواز در آمد.
اما این هواپیما در 30 کیلومتری فرودگاه مهرآباد در جنوب غربی کهریزک دچار سانحه شد.
خلبان سعی نمود هواپیما را در همان منطقه به زمین بنشاند که پس از طی مسافت 270 متری، بال چپ هواپیما به زمین اصابت میکند.
هواپیما متلاشی شده و آتش میگیرد که در نتیجه 49 نفر از سرنشینان هواپیما از جمله این پنج فرمانده به شهادت رسیدند.
شادی روحشان #صلوات
🌺🍃 @khademe_alzahra313 🍃🌺
4_6001398355782011084.mp3
3.02M
#مداحے
تاحالاشدهڪربوبلاباشے
روزاربعیـݩ🙂؟!
تاحالاشدهگنبدشوببینے
بیافتےزمیـن؟!
@khademe_alzahra313
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارانت پر ثمر گشته...
○هفتم مهرماه روز عروج خونین سرداری است که به گفته خیلیها اگر نبود شاید خرمشهر به همین سادگیها آزاد نمیشد.
📎 پ ن :امروز روز شهادت شهید جهان آرا است.. یاد تمامی مردان غیور و دلیر گرامی❤️
#شهید_محمد_جهان_آرا
#سالروز_شهادت🌷
روح همه شهدا شاد به برکت صلوات بر محمد وآل محمد
@khademe_alzahra313
مداحی آنلاین - خاطرات حرمو - محسن عراقی.mp3
7.83M
⏯ #شور #جاماندگان #اربعین
🍃خاطرات حرم
🍃می گیرم تو بغلم
🎤 #محسن_عراقی
👌 #پیشنهاد_ویژه
@khademe_alzahra313
♥️🎉♥️🎉
🎉♥️🎉
♥️🎉
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی)
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هفتم
از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد. یه لحظه به خودم اومدم.
- اما من بچه دارم. زینب رو چی کارش کنم؟
- نگران زینب نباش، بخوای کمکت می کنم.
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم. گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود.
خودش پیگر کارهای من شد، بعد از 3 سال!
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود، کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد.
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانیه داره برمی گرده مدرسه.
ساعت نه و ده شب، وسط ساعت حکومت نظامی، یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده، از نگاهش خون می بارید. اومد تو. تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی.
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش؛
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید، زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد. بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم. نازدونه علی بدجور ترسیده بود.
علی عین همیشه آروم بود. با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد،
_هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟
قلبم توی دهنم می زد. زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم. از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه. آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید.
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم،
_دختر شما متاهله یا مجرد؟
و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید.
- این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده
- می دونید قانونا و شرعا، اجازه زن فقط دست شوهرشه؟
همین که این جمله از دهنش در اومد، رنگ سرخ پدرم سیاه شد.
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی، مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه.
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟
♦️ادامه دارد..
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هفتم از خوشحالی گریه ام گر
♥️🎉♥️🎉
🎉♥️🎉
♥️🎉
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی)
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هشتم
علی سکوت عمیقی کرد،
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم. باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد.
- اون وقت، تو می خوای اون دنیا، جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود. حالت صورتش بدجور جدی شد،
- ایمان از سر فکر و انتخابه. مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام، چادر سرش کرده. ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ، ایمانش رو مثل ذغال گداخته، کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه. ایمانی که با چوب بیاد با باد میره.
این رو گفت و از جاش بلند شد.
_شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما، قدم تون روی چشم ماست. عین پدر خودم براتون احترام قائلم، اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه.
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد. در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در.
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو. تو آخوند درباری.
در رو محکم بهم کوبید و رفت.
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم. خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت، یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند. بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید.
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام. نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم.
چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق. با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد. سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم.
- تب که نداری، ترسیدی این همه عرق کردی یا حالت بد شده؟
بغضم ترکید. نمی تونستم حرف بزنم. خیلی نگران شده بود.
- هانیه جان، می خوای برات آب قند بیارم؟
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد، سرم رو به علامت نه، تکان دادم.
- علی؟
- جان علی؟
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟
لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار.
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟
- یه استادی داشتیم، می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم، خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده.
سکوت عمیقی کرد.
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست، تو دل پاکی داشتی و داری. مهم الانه. کی هستی، چی هستی و روی این انتخاب چقدر محکمی. و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی حزب بادن، با هر بادی به هر جهت. مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی.
♦️ادامه دارد...
@khademe_alzahra313
🍁 #یه_سلام_دوباره
آسمون قلب آدمهای پاک،
وسعتی داره
به اندازه دلتنگیها ...
به اندازه آرزوهای قشنگ ... 💕
برای همین،
کافیه دلت، هواییِ
یه حرم پر از نور بشه تا
با پَر محبت، سمتش
پرواز کنی 🕊
امروز
با یه سلام ساده،
همسفر مهربون ما باش:
#سلام_امام_خوبم 💚
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَـرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز ، اولین بارش باران پاییزی در حرم مطهر رضوی
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
••• تـا نور قمر هستــ به سـر سایه سر هستــ #ارهوالا #ماملت_شهادتیم @khademe_alzahra313
•••
| می گویند زن های عربــ دلشان که می گیـرد، غصه کـه می افتد به جانشان، راه کج می کنند سوی حرم تـو آقا!
می نشینند یك گوشـه چادرشان را روی صورتشان می کشند هی می گویند «یـا عباس ادرکنی ؛ ادرکنی بحق اخیك الـحسین»
اصلا حرم ات معروف است به عقده گشایی و باز ـکردن سفـره دل.
می گویند شیعیان مدینـه کارشان که گیر می کند روزگار که سختــ می گیرد، یك راستــ می روند پشت دیوارهای بقیع ستون دوم روبـروی حرم نبوی آدرس مـزار مادرتـان استــ می روند و مادرتـان را قسم می دهند به شما ؛ به شمایی کـه مشکل گشای دلهایـی
مـی گویند شما کاشفــ الکربــ حسـینی آقا..
مـی گویند هر کـه می رود کربلا غم های دلـش حواله می شود به سوی حرم شمـا عقده های دلـش باز مـی شود در آن صحن، دلـش آرام مـی گیرد..
یـا عباس!
| "يا كاشِفَــ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْــ كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْن ”
دریابـــ ما را |
#اربعین🥀
#ماملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
┄┅✵•○✫🌺✫○•✵┅┄
❣️جمالش قبلهٔ دلها ،دَمَش حلّال مشکلها
❣️به پشت پردهٔ غیبت ،حقیقت همچنان باقیست
❣️دعا کن تا که بازآید ،جمالش جلوه گر گردد
❣️نیاید یوسف زهرا ، مصیبت همچنان باقیست
💞اللهم عجل لولیک الفرج💞
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌸🍃
👇👇
@khademe_alzahra313
#نماز_شب_بخون_رفیق😉
((راه توفیق سحر خیزی))
🌠 مرحوم حضرت آیت الله محمّدتقی بهجت :
🌷 ما برای اوقات خواب خود افسوس میخوریم که چرا برای نماز شب بیدار نمیشویم ،
🌹 در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم!
💠 زیرا اگر در بیداری به توجه و بندگی مشغول بودیم ، توفیق بیداری شب را نیز برای تهجّد و خواندن نافلهی شب و تلاوت قرآن پیدا میکردیم.
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج
@khademe_alzahra313
اے معطّر از عطرِ خدا یا حسین
اے هم قدَرے و هم قضا یا حسین
تو نورِ یقینِ همہ ے دلهایے
ما را برسان بہ ڪربلا یا حسین
سلام ارباب خوبم.🌸🌸
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_135
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
@khademe_alzahra313
#سلام_مولا_جانم 💖
#صبحت_بخیر_عزیزتر_از_جانم 💚🌼
☀️ در وفایت روز و شب
هر دم صدایت میکنم
روح خود آزاد و
قلبم را فدایت میکنم
چشمهایم را برای روز وصل
جان و تن را هر دو با هم من نثارت میکنم
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#میشه_برای_ظهوروسلامتی_آقاامام_زمان_عج_الله_سه_صلوات_بفرستی☺️🌸🌸🌸
@khademe_alzahra313