eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
به نحو شديدي مجروح شده بود در حالي كه سرتا پا تركش خورده بود. بالاجبار مدتي در منزل بستري شد. با تعدادي از بچه ها به عيادتش رفته بوديم، مثل هميشه شاد و سر حال بود!. و اين بار از اينكه مجروح شده بود بيشتر از هميشه خوشحال بود!. بچه ها از او پرسيدند: «آقا كاظم تو چطوري مجروح شدي؟!» كاظم خنده‌اي كرد و گفت: «يك تنه ارتفاع (چغاله وند) را فتح كردم و داشتم سنگرهاي روي ارتفاع را پاكسازي ميكردم كه يك نارنجك از توي يك سنگر منو به اين روز انداخت. اين در حالي بود كه من 30 نفر را هم اسير گرفته بودم؛ فقط من بودم و بيسيمچي!، مابقي شهيد شده بودند يا مجروح! چونكه با خود عهد كرده بودم به هر قيمتي كه شد ارتفاع را فتح كنم! تا آن زمان چندين بار توسط ساير نيروها به اين ارتفاع تك شده بود همه ناموفق بودن! و من هم با تمام توانم توانستم اين ارتفاع را فتح كنم، خيلي دلم ميخواهد يك مطلب را بگم و اون اینکه اگر از اين جراحت جان سالم به در ببرم و دوباره توفيق حضور در منطقه را پيدا كنم ميدانم كه با خداي خود چه عهدي ببندم، ميدانم چطوري عمل كنم كه خداوند مرا هم به پيشگاه خود بپذيرد!.» در اين لحظه اشك مانند مرواريد بر گونه‌هايش غلطان شده و ديگر حرفي نزد. به هر حال آن روز و آن عيادت سپري شد و مدتي بعد كاظم به جبهه رفت، اما اين بار ديگر برنگشت و طبق عهدي كه با خداي خود بسته بود در جبههٔ سومار به ديدار حق شتافت. 📎فرماندهٔ گردان بلال حبشی لشگر ۲۷محمدرسول‌الله(ص) 🌷 ولادت : ۱۳۴۲/۱/۹ شهرری ، تهران شهادت : ۱۳۶۱/۷/۱۵ سومار ، عملیات بیت‌المقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همت برجانها حکومت میکند صحبتهای ناب ازسرداردلها شهید حاج قاسم دروصف همت شهید سردار همت اینطوری میشودکه امروز برجانها حکومت میکند وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khademe_alzahra313
یکی از شاگردان آقای جوادی آملی میگفتند: نگویید جامانده‌ایم..! {کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست} جامانده اونی هست که عشق و طلب و زیارت و اربعین، به ذهنش هم نمی‌رسه و علاقه‌ای نداره..! اگر به هر دلیلی اشتیاق و طلب رفتن هست و شرایط جور نشده، حتما خیری بوده و ثواب نیت را برده‌اید و شاکر باشید و نگویید جامانده ایم! همین...😭😭😭
⚘﷽⚘ 💎 حجاب چـــــادر چیست؟ چــــــــــادر:یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ؛ولی از سر زهرا نیفتاد 💗چــــــــــادر : یعنی آنچه با میخ به بدن زهرا س دوخته شد؛ ولی از سر فاطمه س نیفتاد. 💜چــــــــــادر : یعنی آنچه زهرا س با یڪ دستش او را گرفت؛که ازسرش نیفتد و با یڪ دستش ڪمربند علی را گرفت که او را نبرند،و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت،حتما چــــــادر بود 💓چــــــــــادر : یعنی آنچه ظهر عاشورا بر سر زینب سوخت،ولی از سرش نیفتاد 💙چــــــــــادر : یعنی زینب س راضے به تکه تکه شدن عباسش شد ؛ ولی راضی به دادن نخی از آن نشد. ❤چــــــــــادر : یعنی حسین علیه السلام در لحظات آخر درگودال که فرمود :(حرامزاده ها) تا من زنده ام سراغ حـــرمم نروید؟ 💚چــــــــــادر : یعنی شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله چادر یادگار حضرت مادر است🌸 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیـن آرزومـه همینـه مسیـرم حسینـی بمونـم حسینـی بمیـرم یا حسین اربعین کربلا اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @khademe_alzahra313
🍁 آسمون قلب آدم‌های پاک، وسعتی داره به اندازه‌ دلتنگی‌ها ... به اندازه‌ آرزوهای قشنگ ... 💕 برای همین، کافیه دلت، هواییِ یه حرم پر از نور بشه تا با پَر محبت، سمتش پرواز کنی 🕊 امروز با یه سلام ساده، همسفر مهربون ما باش: 💚 اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَـرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و سوم وضو گرفتم و ایستادم به نماز، با یه وجود خسته و
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و چهارم گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم. از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم. به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد. سخت تر از همه، رمضان از راه رسید. حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم. عمل پشت عمل. انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره. اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود. از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم. کل شب بیدار. از شدت خستگی خوابم نمی برد. بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک. رفتم توی حیاط، هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد. توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد، - امشب هم شیفت هستید؟ - بله - واقعا هوای دلپذیری شده با لبخند، بله دیگه ای گفتم و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره . بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم. اون هم سر چنین موضوعاتی. به نشانه ادب، سرم رو خم کردم. اومدم برم که دوباره صدام کرد، - خانم حسینی؟ من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه، می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم. برای چند لحظه واقعا بریدم، - خدایا، بهم رحم کن. حالا جوابش رو چی بدم؟ توی این دو سال، دکتر دایسون، جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد. از طرفی هم، ارشد من و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده. - دکتر حسینی، مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما، کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت. پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده. نه رئیس تیم جراحی. چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه، - دکتر دایسون، من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی، احترام زیادی قائلم. علی الخصوص که بیان کردید این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه. اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم و روابطی که اینجا وجود داره، بین ما تعریفی نداره. اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن. حتی بچه دار بشن و این رفتارها هم طبیعی باشه. ولی بین مردم من، نه. ما برای خانواده حرمت قائلیم و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم. با کمال احترامی که برای شما قائلم، پاسخ من منفیه. این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم. در حالی که ته دلم، از صمیم قلب به خدا التماس می کردم، یه بلای جدید سرم نیاد. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و چهارم گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس ش
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و پنجم روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم، دلخوریش از من واضح بود. سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه. مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه. توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید و من رو خطاب قرار نمی داد. اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم. حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود. سه، چهار ماه به همین منوال گذشت. توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو. بدون مقدمه و در حالی که اصلا انتظارش رو نداشتم، یهو نشست کنارم، - پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن، چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن. با دیدن رفتار ناگهانی دایسون، شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد. هنوز توی شوک بودم اما آرامشم رو حفظ کردم، _دکتر دایسون واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن و وقتی یه مرد، بعد از سال ها زندگی، از اون زن خواستگاری می کنه، اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟ یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ یا بوده اما حقیقی نبوده؟ خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم. خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود. منم بی سر و صدا و خیلی آروم، در حال فرار و ترک موقعیت بودم. در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون. در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه، توی اون فشار کاری. که یهو از پشت سر، صدام کرد. دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد. می خواستم گریه کنم. چشم هام مملو از التماس بود. تو رو خدا دیگه نیا، که صدام کرد، - دکتر حسینی، دکتر حسینی. پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ ایستادم و چند لحظه مکث کردم، - من چطور آدمی هستم؟ جا خورد - شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ با تمام خصوصیات مثبت و منفی. معلوم بود متوجه منظورم شده، - پس علائق تون چی؟ - مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ چند لحظه مکث کردم. طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه، ممکنه نتونن. در کنار اخلاق، بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است. اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار، آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن. اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت. بدون توجه به واکنش دیگران. مدام میومد سراغم و حرف می زد. با اون فشار و حجم کار، این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود. دیگه حتی یه لحظه آرامش، یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم. دفعه آخر که اومد، با ناراحتی بهش گفتم، - دکتر دایسون، میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ و حرف ها صرفا کاری باشه؟ خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد، - یعنی، شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ چند لحظه مکث کردم. گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود، اما حالا، - صادقانه، من اصلا به شما فکر نمی کنم. نه به شما، که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم. نه فکر می کنم، نه... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد، - شخص دیگه که خیلی خوبه، اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود، - نه نمی تونم دکتر دایسون. نه وقتش رو دارم، نه، چند لحظه مکث کردم؛ بدتر از همه، شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید. - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون توجه کنید. یهو زد زیر خنده. _اینقدر شناخت از شما کافیه؟ حالا می تونید بهم فکر کنید؟ - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر. من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته. حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید، من ندارم. بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده. وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم. حتی اگر هم داشته باشم، من یه مسلمانم و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید، از نظر شما، خدا، قیامت و روح، وجود نداره. در لاکر رو بستم، - خواهش می کنم تمومش کنید. و از اتاق رفتم بیرون. برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید. شده بودم دستیار دایسون. انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم. باورم نمی شد. کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد. دلم می خواست رسما گریه کنم. برای اولین عمل آماده شده بودیم. داشت دست هاش رو می شست. همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد. ولی سریع لبخندش رو جمع کرد. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... @khademe_alzahra313
خیالاتُ،منوحرم..... اه،دلتنگی💔😭
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
خیالاتُ،منوحرم..... اه،دلتنگی💔😭
همه‌امسال‌دلشون‌رو بخاطرات‌اربعین،خوش‌ڪردند .. آقاجان‌اونایی‌ڪه‌خاطره‌ندارن‌چی؟😔 ـــــــــــــــــ🍂🖤🍂ـــــــــــــــــــــ
یابن الحسن..🌹 ▪️بر سر نی،سر جدّت به عقب برگشته طفل افتاده ز پا،منتظر توست بیا... 🌿به رسم هرشب انتظار،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡️ @khademe_alzahra313
😊 🌼فردی خدمت بزرگی رسید و دستوری، یا ذکری برای توفیق نماز شب خواست.  🌳آن بزرگ فرمود: اول باید نماز شب بلد باشی و بدانی! بعد باید ساعت را کوک⏰ کنی و به موقع بیدار شوی! بعد باید وضو بگیری! . 🌸آن فرد گفت: آقا این ها را می دانم آن بزرگ گفت: دیگر همتش با خودت! 🌾به راستی چگونه است که برای مسافرت نیمه شب خود، آرام و قرار نداریم که مبادا تاخیری داشته باشیم! وگرنه احساس خسارت می کنیم. اما برای ملاقات و مناجات و گفتگو با خالق خود برنامه نداریم! 💠بیدار شدن برای نماز شب برنامه و همت می خواد، دنبال راهکار خاص و فرمول پيچيده نباش.. 🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم التماس دعای فرج 😴 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام حضرٺ عشق❤️ 🌿ڪربَلایے شدنِ مـا♡ 🌷بہ همین سادگے اسٺ♡ 🌿دسٺ بَر سینہ گذاریم♡ 🌷و بگوییم ، حُسین♡ ❤️ @khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️ @khademe_alzahra313
هدایت شده از آرشیو کانال قرآن
143_Page.MP3
903.4K
دل ها همه منتظر برای فرج است در نای بنفشه ها نوای فرج است ذکری که حجاب غیب از او می گیرد ای عاشق منتظر، دعای فرج است ☺️🌸🌸🌸 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 چهارشنبه هاے امام رضایی(ع) 🌹ای همه درهاے صحنت ،خلق را باب الجواد 🌹اے همه عالم مرید و ڪوے تو باب المراد 🌹تا قیامت از گدا آید عنایاتت زیاد 🌹زائر تو با تو محشور است در روز معاد 💚السلامُ علیڪَ ایها الامامُ الرئوف... @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ‌شهـــید حاج محمد ابراهیم همت: می خواهید خدا عاشق شما شود: قلم میزنید برای خدا باشد گام بر می دارید برای خدا باشد سخن میگویید برای خدا باشد همه چی و همه چی برای خدا باشد.. @khademe_alzahra313
▪️اربعین یعنی چهل منزل عزا ▪️اربعین یعنی شبی بی انتها ▪️اربعین یعنی غریبی بی کسی ▪️اربعین یعنی همه دلواپسی ▪️اربعین یعنی چهل منزل سفر ▪️اربعین یعنی همه خوف وخطر 🏴پیشاپیش فرا رسیدن اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد @khademe_alzahra313
🕊 به برویم یا در پشت‌بام خانه بخوانیم 🔹روز اربعین-اگر شرایط کرونا اجازه داد- به مزار شهدا برویم؛ با مراسم یا بی‌مراسم! اربعین روز زیارت شهداست. ما سنت زیارت شهدا را از حضرت زهرا(س) یاد گرفته‌ایم؛ ایشان با آن مقام بلندش، هر هفته به زیارت شهدا می‌رفت. 🔹اصلاً رسم بشود که اربعین به یاد شهیدان کربلا به مزار شهدایمان مراجعه کنیم. اگر توانستیم آنجا یک صوتی از نوحه‌های اربعین را پخش کنیم و اگر توانستیم آنجا مراسم بگیریم؛ با توجه به اینکه آنجا فضای باز هست. 🔹امام‌باقر(ع) می‌فرماید: عاشورا اگر نتوانستید کربلا بروید، به صحرا بروید و عزاداری کنید. این اتفاق در اربعین هم می‌تواند تکرار شود. (کامل‌الزیارات/۱۷۴) همچنین می‌فرماید: اگر نتوانستید کربلا بروید، به پشت‌بام خانه بروید و از آنجا امام‌حسین(ع) را زیارت کنید. 🔹چقدر زیباست که عصر روز اربعین، آدم به پشت‌بام خانه برود و یک زیارتنامه‌ای بخواند و یک نالۀ غریبی را از چند خانه آن‌طرف‌تر خطاب به کربلای امام‌حسین(ع) بشنود. 🔹در پشت‌بام خانه هم اگر همسایه‌ها موافق باشند و صدا اذیت‌شان نکند، می‌شود یک بلندگوی کوچکی بگذارید و زیارت عاشورا بخوانید تا صدایش به بقیه برسد. @khademe_alzahra313