🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و چهارم گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس ش
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و پنجم
روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم، دلخوریش از من واضح بود. سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه. مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه. توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید و من رو خطاب قرار نمی داد. اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم. حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود.
سه، چهار ماه به همین منوال گذشت. توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو. بدون مقدمه و در حالی که اصلا انتظارش رو نداشتم، یهو نشست کنارم،
- پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن، چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟
همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن. با دیدن رفتار ناگهانی دایسون، شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد. هنوز توی شوک بودم اما آرامشم رو حفظ کردم،
_دکتر دایسون واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن و وقتی یه مرد، بعد از سال ها زندگی، از اون زن خواستگاری می کنه، اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟ یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ یا بوده اما حقیقی نبوده؟
خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم. خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود.
منم بی سر و صدا و خیلی آروم، در حال فرار و ترک موقعیت بودم. در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون. در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه، توی اون فشار کاری.
که یهو از پشت سر، صدام کرد.
دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد. می خواستم گریه کنم. چشم هام مملو از التماس بود. تو رو خدا دیگه نیا، که صدام کرد،
- دکتر حسینی، دکتر حسینی. پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟
ایستادم و چند لحظه مکث کردم،
- من چطور آدمی هستم؟
جا خورد
- شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ با تمام خصوصیات مثبت و منفی.
معلوم بود متوجه منظورم شده،
- پس علائق تون چی؟
- مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ چند لحظه مکث کردم. طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه، ممکنه نتونن. در کنار اخلاق، بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است. اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار، آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن.
اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت. بدون توجه به واکنش دیگران. مدام میومد سراغم و حرف می زد.
با اون فشار و حجم کار، این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود. دیگه حتی یه لحظه آرامش، یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم.
دفعه آخر که اومد، با ناراحتی بهش گفتم،
- دکتر دایسون، میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ و حرف ها صرفا کاری باشه؟
خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد،
- یعنی، شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟
چند لحظه مکث کردم. گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود، اما حالا،
- صادقانه، من اصلا به شما فکر نمی کنم. نه به شما، که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم. نه فکر می کنم، نه...
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد،
- شخص دیگه که خیلی خوبه، اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟
خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود،
- نه نمی تونم دکتر دایسون. نه وقتش رو دارم، نه، چند لحظه مکث کردم؛ بدتر از همه، شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید.
- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون توجه کنید.
یهو زد زیر خنده.
_اینقدر شناخت از شما کافیه؟ حالا می تونید بهم فکر کنید؟
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر. من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته. حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید، من ندارم. بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده. وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم. حتی اگر هم داشته باشم، من یه مسلمانم و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید، از نظر شما، خدا، قیامت و روح، وجود نداره.
در لاکر رو بستم،
- خواهش می کنم تمومش کنید.
و از اتاق رفتم بیرون.
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید. شده بودم دستیار دایسون. انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم. باورم نمی شد. کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد. دلم می خواست رسما گریه کنم.
برای اولین عمل آماده شده بودیم. داشت دست هاش رو می شست. همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد. ولی سریع لبخندش رو جمع کرد.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
خیالاتُ،منوحرم..... اه،دلتنگی💔😭
همهامسالدلشونرو
بخاطراتاربعین،خوشڪردند ..
آقاجاناوناییڪهخاطرهندارنچی؟😔
ـــــــــــــــــ🍂🖤🍂ـــــــــــــــــــــ
یابن الحسن..🌹
▪️بر سر نی،سر جدّت به عقب برگشته
طفل افتاده ز پا،منتظر توست بیا...
🌿به رسم هرشب انتظار،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡️
@khademe_alzahra313
#نماز_شب_بخون_رفیق😊
🌼فردی خدمت بزرگی رسید و دستوری، #دعایی یا ذکری برای توفیق نماز شب خواست.
🌳آن بزرگ فرمود: اول باید نماز شب بلد باشی و بدانی! بعد باید ساعت را کوک⏰ کنی و به موقع بیدار شوی! بعد باید وضو بگیری! .
🌸آن فرد گفت: آقا این ها را می دانم آن بزرگ گفت: دیگر همتش با خودت!
🌾به راستی چگونه است که برای مسافرت نیمه شب خود، آرام و قرار نداریم که مبادا تاخیری داشته باشیم! وگرنه احساس خسارت می کنیم. اما برای ملاقات و مناجات و گفتگو با خالق خود برنامه نداریم!
💠بیدار شدن برای نماز شب برنامه و همت می خواد، دنبال راهکار خاص و فرمول پيچيده نباش..
🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
التماس دعای فرج
#شبتون_شهدایی 😴
@khademe_alzahra313
السلام حضرٺ عشق❤️
🌿ڪربَلایے شدنِ مـا♡
🌷بہ همین سادگے اسٺ♡
🌿دسٺ بَر سینہ گذاریم♡
🌷و بگوییم ، حُسین♡
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❤️
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_143
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
#سلام_امام_زمانم
دل ها همه منتظر برای فرج است
در نای بنفشه ها نوای فرج است
ذکری که حجاب غیب از او می گیرد
ای عاشق منتظر، دعای فرج است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#میشه_برای_ظهوروسلامتی_آقاامام_زمان_عج_الله_سه_صلوات_بفرستی☺️🌸🌸🌸
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 چهارشنبه هاے امام رضایی(ع)
🌹ای همه درهاے صحنت ،خلق را باب الجواد
🌹اے همه عالم مرید و ڪوے تو باب المراد
🌹تا قیامت از گدا آید عنایاتت زیاد
🌹زائر تو با تو محشور است در روز معاد
💚السلامُ علیڪَ ایها الامامُ الرئوف...
@khademe_alzahra313
#ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید حاج محمد ابراهیم همت:
می خواهید خدا عاشق شما شود:
قلم میزنید برای خدا باشد
گام بر می دارید برای خدا باشد
سخن میگویید برای خدا باشد
همه چی و همه چی برای خدا باشد..
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#یادش_باصلوات
@khademe_alzahra313
▪️اربعین یعنی چهل منزل عزا
▪️اربعین یعنی شبی بی انتها
▪️اربعین یعنی غریبی بی کسی
▪️اربعین یعنی همه دلواپسی
▪️اربعین یعنی چهل منزل سفر
▪️اربعین یعنی همه خوف وخطر
🏴پیشاپیش فرا رسیدن اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد
#ماملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
🕊 #اربعین به #مزار_شهدا برویم یا در پشتبام خانه #زیارت_نامه بخوانیم
🔹روز اربعین-اگر شرایط کرونا اجازه داد- به مزار شهدا برویم؛ با مراسم یا بیمراسم!
اربعین روز زیارت شهداست. ما سنت زیارت شهدا را از حضرت زهرا(س) یاد گرفتهایم؛ ایشان با آن مقام بلندش، هر هفته به زیارت شهدا میرفت.
🔹اصلاً رسم بشود که اربعین به یاد شهیدان کربلا به مزار شهدایمان مراجعه کنیم. اگر توانستیم آنجا یک صوتی از نوحههای اربعین را پخش کنیم و اگر توانستیم آنجا مراسم بگیریم؛ با توجه به اینکه آنجا فضای باز هست.
🔹امامباقر(ع) میفرماید: عاشورا اگر نتوانستید کربلا بروید، به صحرا بروید و عزاداری کنید. این اتفاق در اربعین هم میتواند تکرار شود. (کاملالزیارات/۱۷۴) همچنین میفرماید: اگر نتوانستید کربلا بروید، به پشتبام خانه بروید و از آنجا امامحسین(ع) را زیارت کنید.
🔹چقدر زیباست که عصر روز اربعین، آدم به پشتبام خانه برود و یک زیارتنامهای بخواند و یک نالۀ غریبی را از چند خانه آنطرفتر خطاب به کربلای امامحسین(ع) بشنود.
🔹در پشتبام خانه هم اگر همسایهها موافق باشند و صدا اذیتشان نکند، میشود یک بلندگوی کوچکی بگذارید و زیارت عاشورا بخوانید تا صدایش به بقیه برسد.
#استاد_پناهیان
@khademe_alzahra313
#شهید_حسین_همدانی🌷
#سالروز_شهادت
من رفتم خدمت آقا (رهبر معظم انقلاب) برای مجوز کاری که ایشان (شهید حسین همدانی) میخواست انجام بدهد، برای این رفته بودم مجوز بگیرم، چون آن وقت ما هنوز مجوز اینکه پاسدار داخل میدان ببریم نداشتیم. ما میخواستیم که پاسدار ببریم برای اینکه فوعه و کفریا را بتوانیم آزاد بکنیم؛ لذا آمدیم مجوز برای این کار را بگیریم.
شهید همدانی هم چون فرماندهی قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها میآیند و پاسدارها باید بیایند و همهی این حرفها، اصلاً _چون خودش سالها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمیمانم و به سمت آنجا آمد.
آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است.
اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم.
وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد:
چون رهد از دست خود دستی زند/ چون جهد از نفس خود رقصی کند.
من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.
✍ به روایت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
📎بنیانگذار سپاه کردستان و همدان ، فرماندهٔ لشگر۳۲انصارالحسین، ۱۶قدس،قرارگاه نجف اشرف
ولادت : ۱۳۲۹/۹/۲۴ آبادان
شهادت : ۱۳۹۴/۷/۱۶ حلب سوریه
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴 سالروز حماسه نادر
🔻 امروز 16 مهرماه سالروز حماسه رویارویی پاسداران نیروی دریایی در برابر آمریکا در نزدیک جزیره فارسی در دل خلیج فارس است.
عملیاتی به فرماندهی شهید نادر مهدوی در سال ۶۶ که با رشادت دریادلان، حماسهای ماندگار شد.
#ایران
#اقتدار
#شهید_نادر_مهدوی
@khademe_alzahra313
▫️ قرائت زیارت اربعین، همنوا با رهبر انقلاب
📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰
📲 پخش زنده از شبکه یک و شبکههای اجتماعی KHAMENEI.IR
پیغام یک عراقی از مقابل حرم سید الشهدا
به نیابت از برادران ایرانیام زیارت میروم❤️
@khademe_alzahra313