🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
خيلي آرام گفتم: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سالها طوري از دنيا ميرود كه هيچ كاري
قسمت بیست و سوم
يكي از آنها علي خادم بود. علي پسر ساده و دوستداشتني سپاه
بود. آرام بود و بااخالص. در فرودگاه جايي نشست كه هيچ كسي در
مقابلش نباشد. تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود.
در جريان شهادت رفقاي ما، علي هم مجروح شد، اما همراه با ما
به ايران برگشت. من با خودم فكر ميكردم كه علي به زودي شهيد
خواهد شد، اما چگونه و كجا؟!
يكي ديگر از رفقاي ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل
كرمي بود. او در ايران بود و حتي در جمع مدافعان حرم حضور
نداشت. اما من او را در جمع شهدايي كه بدون حساب و كتاب راهي
بهشت ميشدند مشاهده كردم!
من و اسماعيل، خيلي با هم دوست بوديم. يكي از روزهاي سال
1397 به ديدنم آمد. ساعتي با هم صحبت كرديم. او خداحافظي كرد
و گفت: قراراست براي مأموريت به مناطق مرزي اعزام شود.
رفقاي ما عازم سيستان و بلوچستان شدند. مسائل امنيتي در آن
منطقه به گونهاي است كه دوستان پاسدار، براي مأموريت به آنجا اعزام
ميشدند. فرداي آن روز سراغ علي خادم را گرفتم. گفتند سيستان
است. يكباره با خودم گفتم: نكند باب شهادت از آنجا براي او باز شود!؟
سريع با فرماندهي مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضاي حضور در
مرزهاي شرقي را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد.
مدتي گذشت. با رفقا در ارتباط بودم، اما نتوانستم آنها را همراهي
کنم. در يکي از روزهاي بهمن 97 خبري پخش شد. خبر خيلي كوتاه
بود. اما شوك بزرگي به من و تمام رفقا وارد كرد.
يك انتحاري وهابي، خودش را به اتوبوس سپاه ميزند و دهها
رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت ميرساند.
سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علي خادم و
اسماعيل كرمي هر دو در ميان شهدا بودند
وقتي با آن شهيد صحبت ميكردم، توصيفات جالبي از آن سوي
هستي داشت. او اشاره ميكرد كه بسياري از مشكالت شما با توكل
به خدا و درخواست از شهدا برطرف ميگردد.
مقام شهادت آنقدر در پيشگاه خداوند با عظمت است كه تا وارد
برزخ نشويد متوجه نميشويد. در اين مدت عمر، با اخالص بندگي
كنيد و به بندگان خداوند خدمت كنيد و دعا كنيد مرگ شما هم
شهادت باشد.
بعد گفت: »اينجا بهشتيان همچون پروانه به گرد شمع وجودي
اهلبيت: حلقه ميزنند و از وجود نوراني آنها استفاده ميكنند.«
من از نعمتهاي بهشت که براي براي شهداست سؤال كردم. از
قصرها و حوريه ها و...گفت: »تمام نعمتها زيباست، اما اگر لذت
حضور در جمع اهلبيت: را درك كني، لحظهاي حاضر به ترك
محضر آنها نخواهي بود. من ديدهام كه برخي از شهدا، تاكنون سراغ
حوريه هاي بهشتي نرفتهاند، از بس كه مجذوب جمال نوراني محمد و
آل محمد: شدهاند.«
صحبتهاي من با ايشان تمام شد. اما اين نکته که زيبايي جمال
نوراني اهل بيت: حتي با حوريه ها قابل مقايسه نيست را در ماجراي
عجيبي درک کردم.
در دوران نوجواني و زماني که در بسيج مسجد فعال بودم، شبها
در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت وآمد داشتيم.
ما طبق عادت نوجواني، برخي شبها به داخل قبرهاي خالي
ميرفتيم و رفقا را ميترسانديم! اما يکشب ماجراي عجيبي پيش
آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناري
فروريخته و سنگ لحدهاي قبر پيداست! من در تاريکي، از حفره
ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از
نشانه هاي روي قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است.
همان لحظه يکي از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او ميخواست
اسکلتهاي مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار
را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. لحظاتي بعد صداي جيغ اين
دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد!
من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقي
بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن
خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم.
در آن سوي هستي و درست زماني که اين ماجرا را به من نشان
دادند، گفته شد: آن قبري که پوشاندي، مربوط به يک زن مؤمن و
باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعاي آن زن، چندين حوريه بهشتي در
بهشت منتظر شما هستند. همان لحظه وجود نوراني اهل بيت:در
مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهرههاي نوراني
شدم. از طرفي چهرهي زيباي آن حوريه ها را نيز به من نشان دادند.
اما زيبايي جمال نوراني اهل بيت: کجا و چهرهي حوريه هاي
بهشتي؟! من در آنجا هيچ چيزي به زيبايي جمال اهل بيت: نديدم.
٭٭٭
اما نكته مهمي كه در آنجا فهميدم و بسيار با ارزش بود اينكه؛ توفيق
شهادت نصيب هر كسي نميشود.
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
قسمت بیست و سوم يكي از آنها علي خادم بود. علي پسر ساده و دوستداشتني سپاه بود. آرام بود و بااخالص.
انسان با اخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايي دل بكند، لياقت
شهادت مييابد. شهادت يك اتفاق نيست، يك انتخاب است. يك
انتخاب آگاهانه كه براي آن بايد تمام تعلقات را از خود دور كرد.
مثالي بزنم تا بهتر متوجه شديد. همان شبي كه با دوستانم در سوريه
دور هم جمع بوديم وگفتم چه كساني شهيد ميشوند، به يكي از رفقا
هم تأكيد كردم كه فردا با ديگر رفقا شهيد ميشوي.
روز بعد، در حين عمليات، تانك نيروهاي ما مورد هدف قرار
گرفت. سيديحيي و سجاد، در همان زمان به شهادت رسيدند. درست
در كنار همين تانك، آن دوست ما قرار داشت كه من شهادت او را
ديده بودم. اما اين دوست ما زنده ماند و در زير بارش سنگين رگبار
نيروهاي داعش، توانست به عقب بيايد!
من خيلي تعجب كردم. يعني اشتباه ديده بودم؟! دو سه سال از اين
ماجرا گذشت. يك روز در محل كار بودم كه اين بنده خدا به ديدنم
آمد. پس از كمي حال و احوال، شروع به صحبت كرد و گفت: خيلي
پشيمانم. خيلي... باتعجب گفتم: از چي پشيماني؟
گفت: »يادته تو سوريه به من وعده شهادت دادي؟ آن روز، وقتي
كه تانك مورد هدف قرار گرفت، به داخل يك چاله كوچك پرت
شدم. ما وسط دشت و درست در تيررس دشمن بوديم.
يقين داشتم كه الان شهيد ميشوم. باور كن من ديدم كه رفقايم
به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم
آمدند. ديدم نميتوانم از آنها دل بكنم!
در درونم به حضرت زينب عرض كردم: خانم جان، من
لياقت دفاع از حرم شما را ندارم. من ميخواهم پيش فرزندانم برگردم.
خواهش ميكنم... هنوز اين حرفهاي من تمام نشده بود كه حس
كردم يك نيروي غيبي به ياري من آمد! دستي زير سرم قرار گرفت و
مرا از چاله بيرون آورد. آنجا رگبار تيربار دشمن قطع نميشد.
من به سمت عقب ميرفتم و صداي گلوله ها كه از كنار گوشم
رد ميشد را ميشنيدم، بدون اينكه حتي يك گلوله يا تركش به من
اصابت كند! گويي آن نيروي غيبي مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم.
اما حاال خيلي پشيمانم. نميدانم چرا در آن لحظه اين حرفها را
زدم! توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نميآيد.«
او ميگفت و همينطور اشك ميريخت...
درست همين توصيفات را يكي ديگر از جانبازان مدافع حرم
داشت. او ميگفت: وقتي تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم
خارج شد و به آسمان رفتم.
يك دلم ميگفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلي تنهاست.
حيفه در جواني بيوه شود. من خيلي او را دوست دارم...
همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين
پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه،
پيكرهاي شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل
بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و...
شبيه اين روايت را يکي از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه
داشت. او ميگفت: همين كه انفجار صورت گرفت، همراه دهها
پاسدار شهيد به آسمان رفتم! در آنجا ديدم كه رفقاي من، از جمع
ما جدا شده و با استقبال مالئك، بدون حساب وارد بهشت ميشدند،
نوبت به من رسيد. گفتند: آيا دوست داري همراه آنها بروي؟
گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يکباره
در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند.
من بالفاصله به درون بدنم منتقل شدم.
حاال چقدر افسوس ميخورم. چرا من غفلت كردم!؟ مگر خداوند
خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خيلي اشتباه كردم. ولي
يقين پيدا کردم که شهادت توفيقي است که نصيب همه نميشود.
اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهي
مرزهاي شرقي شدم.
مدتي را در پاسگاههاي مرزي حضور داشتم. اما خبري از شهادت
نشد! در آنجا مطالبي ديدم که خاطرات ماجراهاي سه دقيقه براي من
تداعي ميشد.
يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها
حالم تغيير کرد! من هر دوي آنها را ديده بودم که بدون حساب و در
زمرهي شهدا و با سرهاي بريده شده راهي بهشت بودند.
براي اينکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوي شما محمد
است؟ آنها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه
دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزي نگفتم.
از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. با حسرتي
كه غير قابل باور است.
يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته
بودند. جلو رفتم و سالم كردم.
خيلي چهره آنها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم: من نميدانم
شما را كجا ديدم. ولي خيلي براي من آشنا هستيد. ميتوانم فاميلي
شما را بپرسم؟
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
انسان با اخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايي دل بكند، لياقت شهادت مييابد. شهادت يك اتفاق نيست،
نفر اول خودش را معرفي كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از
چهرهام پريد!
ياد خاطرات اتاق عمل و ... برايم تداعي شد. بالفاصله به دوست
كناري او گفتم: نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟
او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از كجا آنها را
ميشناسم. اما من كه حال منقلبي داشتم، بلند شدم و خداحافظي
كردم.
خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد
برزخ شدند و بدون حسابرسي اعمال راهي بهشت شدند. هر دو با هم
شهيد شدند درحاليكه در زمان شهادت مسئوليت داشتند!
باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها براي من
آشنا بودند.
پنج نفر ديگر از بچههاي اداره را مشاهده كردم كه االن از هم جدا
و در واحدهاي مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده
بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت ميرسند.
چند نفري را در خارج اداره ديدم که آنها هم...
هرچند ماجراي سه دقيقه حضور من در آن سوي هستي و بررسي
اعمال من، خيلي سخت بود و آن لحظات را فراموش نميكنم، اما
خيلي از موارد را سالها پس از آن واقعه، در شرايط و زمانهاي
مختلف به ياد ميآورم.
چند روز قبل در محل كار نشسته بودم. چاپ اول كتاب سه دقيقه
در قيامت انجام شده بود. يكي از مسئولين از تهران، براي بازرسي به
ادارهي ما آمد.
همينكه وارد اتاق ما شد، سالم كرد و پشت ميز آمد و مشغول
روبوسي شديم. مرا به اسم صدا كرد و گفت: چطوري برادر؟
من كه هنوز او را به خاطر نياورده بودم، گفتم: الحمدلله
گفت: ظاهراً مرا نشناختي؟ ده سال قبل، در فالن اداره براي مدت
كوتاهي با شما همكار بودم. من كتاب سه دقيقه در قيامت را كه
خواندم، حدس زدم كه ماجراي شما باشد، درسته؟
گفتم: بله و كمي صحبت كرديم. ايشان گفت: يکي از بستگان من
با خواندن اين كتاب خيلي متحول شده و چند ميليون رد مظالم داده
و به عنوان بازگشت حقالناس و بيتالمال، كلي پول پرداخت كرده.
بعد از صحبتهاي معمول، ايشان رفت و من مشغول فكر بودم كه
او را كجا ديدم!
يكباره يادم آمد! او هم جزو كساني بود كه از كنار من عبور كرد
و بيحساب وارد بهشت شد. او هم شهيد ميشود.
ديدن هر روزه اين دوستان بر حسرت من ميافزايد، خدايا نكند
مرگ ما شهادت نباشد
پایان داستان
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
نفر اول خودش را معرفي كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهرهام پريد! ياد خاطرات اتاق عمل و ...
واقعا خیلی اموزنده وقابل تامل هست
امیدوارم عاقبتمون ختم بخیر و شهادت بشه،😭😭😭 ان شاءالله
خوشبحالتون شهداء،شمارو بخدا ماروهم دعا کنید،شفاعتمون کنید😔
سپاس فراوان از ادمین داستان
اجرکم عندالله و شهدا ان شاءالله عاقبت بخیر بشویدبزرگوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اثر عجیب خواندن یک #آیه_الکرسی برای تمام اموات !
☘از سخنرانی های فوق العاده زیبا و تاثیر گذار استاد عالی...
شب جمعه اموات وشهداء رو دریابیم
@khademe_alzahra313
#شب_زیارتی_ارباب
اے دلــ💔ــم
غصہ مخور فاصلہ ...ڪم خواهد شد
عاقبت کرب وبلا ... برتو کرم خواهد شد
منشأ گريہ ما هر "شب جمعہ" #زهراست
که خودش گريہ کنان سوی حرم خواهد شد
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
@khademe_alzahra313
یابن الحسن..🌹
▪️بر سر نی،سر جدّت به عقب برگشته
طفل افتاده ز پا،منتظر توست بیا...
🌿به رسم هرشب انتظار،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡️
@khademe_alzahra313
#نماز_شب_بخون_رفیق❤️
بذارید این شبا فردای قیامت
شهادت بدن...
یه جایی که کارمون گیره،دستمونو بگیرن🌿
اگه دوست داری تو هم الان پاشی ،
پس همین الان بلندشو..
چون شیطون بسرعت منصرفت میکنه...
التماس دعا ی فرج🌿💚
یاحسین
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک_یااباصالح
💫ز عاشقان شنیدهام
🌼جمعه ظهور می کنی
💫ز مرز انتظارها
🌼دگر عبور می کنی
💫شب سیاه می رود
🌼صبح سپید می رسد
💫جهان بى چراغ را
🌼غرق به نور می کنی
🌼 أللَّهُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
🍃🌺@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_165
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
بر تو درود
اےکه میلادت
نقطه عطف خلقت است
بر تو درود
که عشق، خود
را با نام تو تجلی داد
و خلقت
بی وجود تو معنایی نداشت
🎊میلادفرخنده پیامبراکرم
حضرت محمد (ص)
وهفته وحدت مبارڪ🎊
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوࢪے
کہجهانبهناممحمدﷺاست.🌱!
#م_محمد_را_دوست_دارم
🌹هفته_وحدت_مبارک
#ما_ملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
2633409.mp3
7.28M
تبت یدا ابی لهب وتب...
مداحی حاج میثم مطیعی در پی اهانت به حضرت رسول(ص)
#پیشنهاد_دانلود🌱👌
@khademe_alzahra313
✨پویش ختم ۱۱۴,۰۰۰صلوات نذر قدوم پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم✨
💐ای نام تو جان بخش تراز آب حیات
💐محتاج تو خلقی به حیات و به ممات
💐از بعثت انبیا وارسال رسل
💐مقصود تو بودی به جمالت صلوات
✅تا ۱۷ ربیع الاول
✅مشارکت از طریق لینک زیر👇
https://EitaaBot.ir/counter/gp85j
💐 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💐
@khademe_alzahra313
#گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد....
🌹شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
🌷منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم. نخورد.
🌷یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست. یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پريد و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
🌷پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…. بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
🌹 #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹
🎥زیارت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روز جمعه
🎤با نوای استاد فرهمند
@khademe_alzahra313
میشه برای سلامتی وفرج
آقا امام زمان عج الله
پنج تا صلوات بفرستی؟
ممنونم ازت رفیق🌹
لطفا نشردهید😊
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🌹 سلام و صبح بخیر به همراهان عزیز از امروز چله همراهی با شهدا رو خواهیم داشت یکی از اساتید میفرمودن
سلام علیکم 💐 دومین روز از چله 💫🌟
سر سفره 🌷شهید محسن وزوایی 🌷 هستیم.
محسن وزوائي در پنجم مرداد ماه 1339 در تهران متولد شد . شش ساله بود كه قدم در راه تحصيل علم گذاشت . او پس از اتمام دوره ابتدائي دوره متوسطه رادردبيرستان دكتر هشترودي به پايان رساند ودر سال 1355به دانشگاه راه يافت ودر رشته شيمي دانشگاه صنعتي شريف مشغول به تحصيل شد .
شهيد وزوائي از كودكي بدليل اينكه پدرش همرزم آيت الله كاشاني بود با الفباي سياسي آشنا شد .اوبا شناختي كه از سياست پيدا كرده بود و نيزشناخت صحيحي از مكتب اسلام داشت در دانشگاه از طيف گونان و منحرف سياسي پرهيز مي كرد تا اينكه با تشكيل انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه به اين انجمن مي پيوندد.
شهيد وزوائي با تشكيل سپاه به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در مي آيد و مدتي به عنوان فرمانده مخابرات سپاه انجام وظيفه كرده سپس سرپرستي واحد اطلاعات عمليات به او محول مي گردد.
وي به دنبال تجاوز عراق داوطلبانه به جبهه غرب عزيمت مي كند كه با ورودش به اين منطقه تحولي در اين محور پديد مي آيد . بطوريكه در عمليات سرنوشت ساز پارتيزاني به عنوان فرمانده گردان نهم مسئوليت محور تنگ كورك تا حد فاصل تنگ حاجيان را به عهده مي گيرد .
در ارديبهشت 1360طرح آزاد سازي ارتفاعات بازي دراز در دستور كار قرار مي گيرد . وزوائي نيز در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور مي يابد ودر آنجا رابطه صميمانه با خلبان شهيد شيرودي پيدا مي كند .
در اين عمليات فرماندهي محور چپ به وزوايي واگذار مي شود و فرماندهي محور سمت چپ نيز توسط « محسن حاجي بابا » صورت مي پذيرد . محسن در اين عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق
مي شود با تعداد اندك نيرو 350نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد .
محسن در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد . موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي "گويد : « من هرچه بيشتر درد مي كشم ، بيشتر لذت مي برم حس مي كنم از اين طريق به خدا نزديك مي شوم . »
او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود . دلتنگي دوري از جبهه به سراغش مي آيد و او هنوز بهبودي كامل نيافته به جبهه « گيلانغرب » باز مي "گردد و فرماندهي عمليات سپاه «سرپل ذهاب » را بر عهده مي گيرد .