⚘الســــلام علیکــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
سلام مولاے من، مهدے جان
صبح جمعه دمید و آفتاب با گوشه چشمے از آستان احمدےات جهان را روشن کرد.
منتظرانت با لاله هاے سرخ انتظار، ندبه خوان و اشک آلود، در مسیر روشنِ ظهور ایستاده اند تا تو بازآیے و جانهاے به لب رسیده از فراقت را مرهم نهے
به امید ظهورت...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
•°
•°🌱
#یااباعبداللہ📿
مادَرَمْ گُفْت:حُسِینْ تِکِه کَلامَتْ باشَد
هَروَقْتشُدیمَسْتِرُخَششیرَمْحَلالَتباشَد
مِثلِیِکمُردِهکِهیِکْمَرتَبهجانمیگیرَد
دِلَم اَز بُردَنْ نامَت هَیِجان میگیرَد
قَلَبم اَزکار کِهاُفْتادبِهمَنشُوکنَدَهید
اِسمِ اَرْبابْ بیایَد،ضَرَبان میگیرَد..♥️(:
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله✨
#شهیدانه
به #شهدا بگوييد
قصهی شما
اینجا تمام نمي شود
شما
بود و نبودِتان
برکت باران رادر پي دارد..
شوينده ي آلاينده هاي ماست
طراوت ايمان ماست...
راز سر به مهر دلهاي #عاشق ماست
ما را از برکت خود محروم نکنيد
هر چند ما روسياهيم...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
متبرکـ استـ
تمـامـ روزی که صبحش
با یاد تـو آغاز شـود ؛😍
ای شهیــد ...✨🌸
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_شهدایی🕊
💠 چرا هر روز به کربلا نمی روی؟
🔷 سدیر بن حکیم می گوید: امام صادق عليه السلام فرمود: «اى سَدير! قبر حسين عليه السلام را در هر روز، زيارت مى كنى؟».
گفتم: فدايت شوم، نه!
فرمود: «چه قدر جفاكاريد!».
فرمود: «او را هفته اى يك بار، زيارت مى كنيد؟».
گفتم: نه.
فرمود: «در هر ماه، چه طور؟».
گفتم: نه.
فرمود: «در هر سال، چه؟».
گفتم: گاه، چنين مى شود.
فرمود: «اى سَدير! چه قدر به حسين عليه السلام جفا مى كنيد! آيا نمى دانى كه خداى عزوجل، دو هزار هزار فرشته پريشان غبارآلود دارد كه مى گِريند و زيارت مى كنند و خسته نمى شوند. چه مى شود اى سَدير كه قبر حسين عليه السلام را در هر هفته، پنج بار و در هر روز، يك بار، زيارت كنى؟».
گفتم: فدايت شوم! ميان ما و او فرسنگ ها راه است.
امام عليه السلام به من فرمود: «به بالاى بام خانه ات برو. سپس به راست و چپ ، توجّه كن و آن گاه، سرت را به سوى آسمان، بالا ببر و به سوى قبر حسين عليه السلام رو كن و بگو: « السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلیکَ یابنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُه» برايت، يك زيارت نوشته مى شود و زيارت، [معادل] يك حج و عمره است».
[پس از آن،] گاه در يك ماه، بيش از بيست بار، آن را به انجام مى رساندم.
🔻كامل الزيارات ، ص 481
الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 589
البلد الأمين و الدرع الحصين،ص: 275
الوافي، ج14، ص: 1579
وسائل الشيعة، ج14، ص: 494
مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج18، ص: 319
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج98، ص: 365
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج10، ص: 306
❎ برخی بزرگان معاصر سفارش می فرمودند هر روز این عمل صورت گیرد و ثوابش به محضر امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف تقدیم شود.
در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم . بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم .
صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود . خیلی تعارف می کرد . ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت ! خلاصه کم نگذاشت . تقریبا چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد !
جعفر جنگروی از دوستان ماهم آنجا بود . بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا می کرد .
یکی یکی آن ها را می آورد و می گفت : ابرام جون ! ایشون خیلی دوست داشتن شما را ببینند و ...
ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت ، پایش درد می کرد ، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند . جعفر هم پشت سرشان آرام و بی صدا می خندید .
وقتی ابراهیم می نشست ، جعفر می رفت و نفر بعدی را می آورد ! چندین بار این کار را تکرار کرد .
ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت : جعفر جون نوبت ما هم می رسه !
آخر شب می خواستیم برگردیم . ابراهیم سوار موتور من شد و گفت : سریع حرکت کن !
جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد . فاصله ما با جعفر زیاد شد . رسیدیم به ایست و بازرسی !
من ایستادم . ابراهیم با صدای بلند گفت : برادر بیا اینجا !
یکی از جوان های مسلح جلو آمد .
ابراهیم ادامه داد : دوست عزیز ، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه های سپاه هستند . یک موتور دنبال ما داره میاد که ...
بعد کمی مکث کرد و گفت : من چیزی نگم بهتره ، فقط خیلی مواظب باشید . فکر کنم مسلحه !
بعد گفت : با اجازه و حرکت کردیم . کمی جلوتر رفتم توی پیاده رو و ایستادم . دوتایی داشتیم می خندیدیم .
موتور جعفر رسید . چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند .
بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند ! دیگر هر چه می گفت کسی اهمیت نمی داد و ...
تقریبا نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت . کلی معذرت خواهی کرد و به بچه های گروهش گفت : ایشون ، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهدا (ع) هستند .
بچه های گروه ، با خجالت از ایشان معذرت خواهی کردند . جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود ، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد .
کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید . در پیاده رو ایستاده و شدید می خندید !
تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده .
ابراهیم جلو آمد ،جعفر را بغل کرد و بوسید . اخم های جعفر باز شد . او هم خنده اش گرفت . خدا را شکر با خنده همه چیز تمام شد .
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱
♡#مصطفی_صدرزاده ♡
🍃هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در مُحرم خلاصه می شود. #قرار_بی_قرار را ورق زدم فهمیدم مادرش، او را نذر حضرت عباس کرده بود.
🍃حسرت هایش برای نبودن در کربلا، کار دستش داد. بی قراری اش با چهارشنبه های نذر #علمدار و روضه هیئت بیشتر شد، پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف حرم عمه سادات آرام گرفت.
🍃 نام جهادی #سیدابراهیم را انتخاب کرد.شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند. گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش.
🍃دلش در #سوریه گرفتار شده بود. اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد. در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده #شهدا و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود.
🍃مردانه پای قولش می ماند. با ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش #ارباب کند. با شهادتش #شفاعت رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست.
🍃مصطفی در صدر قلب ها بود چه
در سوریه که سردار دلها از محبتش به او گفت و چه در #شهریار که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند.
🍃او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، #شهادت می خواست. در روز #تاسوعا شهید شد، نگاهی کن به ما اسیران بلاتکلیف.
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌹به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_مصطفی_صدرزاده
📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت رضوان
🕊محل شهادت : حلب، سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
یاصاحب الزمان این جمعه هم گذشت
[💔]
سلام مولای من ، مهدی جان
وقتی قلبم در حرارت روضهها گُر میگیرد و سیلاب اشک بی امان، پهنای صورتم را میپوشاند، با ذره ذرهی وجودم زیر لب زمزمه می کنم : این الطالب بدم المقتول بکربلا...
▪️اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
▫️منتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها
یا صاحب الزمان ادرکنی
یا صاحب الزمان اغثنی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
-_🌱°°
اَلسلٰام اِے پَناھِ دلَم ..؛
آخَرین تِڪٖیھ گٰاھِ دلَم!
#دلمودریابمهدیجان..(:♥️
چقـدرنبودنت،
حالِجهـانرا
پریشانکردهاست!
مـولاۍمـن...💔
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
•°🌱
#السلام_علیک_یا_سیدالشهدا
تشنگان عشق را با مُشت آبی جان بده
کربلا دورست، مارا باسرابی جان بده
زندگی یعنی سلام سادهای سمت شما
ایها الارباب مارا باجوابی جان بده
عشقـــ♥ــــ ما حسین ابن علی است
•♥️🌱•
± بر ما برسانید ، دوایی لطفاً
از غصه مریضیم ، شفایی لطفاً
در نسخه ی ما جای دوا بنویسید
یک چای غلیظ کربلایی لطفا🫖☕️
#صبحٺون_حسینۍ 🌸
#حسینجانم♥️
اَللّٰــــُهم عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْفرَج
میخندی و زمین بهشت میشود😍
باید بوسید🌸
دستِ " طراح خنده هایت " را🌱
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_لبخندشهید✨
﷽
#شنبه_های_نبوی
اى برگزيدهى همهى انتخابها
قران تو، كتاب تمام كتاب ها☝️
خورشيد مكّه! ماه مدينه! رسول من
اى خاكسار مدحت تو، بوتراب ها😍
#استاد_حسین_منزوی
#برمحمد_وآل_محمد_صلوات💚
🌿ابراهیم در زمانی که در میان اهل دنیا حضور داشت، به خواهران و بستگانش در مورد حجاب بسیار تذکر می داد. تمام نزدیکان او در رعایت حجاب دقت داشتند.
🌿ابراهیمبهخواهرشمیگفت:چادر یادگارحضرت زهرا سلام الله علیها
است.ایمانیکزنوقتیکاملمیشود
که حجاب را کامل رعایت کند.
🌿اگر می خواهید الگویتان حضرت زهرا سلام الله علیها باشد کاری کنید
که ایشان از شما راضی باشند.
این اهمیت بهحجاب هنوز هم دررفتار ابراهیم ادامه دارد! این را از میان پیام هایی که به ما رسیده می توان فهمید.
🌿ابراهیم در بیشتر هدایت هایی که برای خواهران دینی خود داشت به موضوع حجاب که همان تاج بندگی استتاکید داشتهاست.
برگرفتھازڪتابسلامبرابراهیمدو📚
آدم خوب، هیچوقت عوض نشو...
رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم:
ببخشید این تبلت من صفحهش یهویی تاریک شد.
مغازهدار گفت :
-بله حتما یه نگاهی بهش میندازم ممکنه ال سی دیش سوخته باشه اگر سوخته بود عوضش کنم...؟
بله لطفاً، خیلی بهش احتیاج دارم
-فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین
روز بعدش رفتم و تبلت را سالم بهم تحویل داد.
هزینهش را پرسیدم گفت :
هیچی، چیز مهمی نبود، فقط کابل فلشش شل شده بود، سفت کردم همین.
تشکر کردم و اومدم بیرون...
نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد ...
میتونست هر هزینهای را به من اعلام کنه....
خودم را آماده کرده بودم...
کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود.
یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش،
گذاشتم رو پیشخون و بهش گفتم: دنیا به آدمهایی مثل شما نیاز داره... هیچوقت عوض نشو
از بالای عینکش یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد...
لبخندی زد و گفت: عین جمله پدرم را تکرار کردید...حیف که ماه پیش بخاطر کرونا از دنیا رفت...
تسلیت گفتم و ازش خداحافظی کردم...
در راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر در آدمها به تدریج اتفاق میافته، تنها چیزی که میتونه ما را در مسیر درستکاری و امانتداری حفظ کنه باور این حقیقته که خدا میبینه و خیلی وقتها یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمون این حقیقت رو تثبیت میکنه
آدم خوب، هیچوقت عوض نشو...