#سلام_مولا_جان ✋
#آقا_جانم ❤🌹
🌼 عاقبٺ نور توپهناے جهان میگیرد
🌼 جسم بی جان زمین از تو توان میگیرد
🌼 سالها قلب من از دوریتان مرده ولی
🌼 خبرے از تو بیاید ضربان میگیرد
🌹💞ا للهم عجل لولیک الفرج 💞🌹
#صبحتون_مهدوی 💚
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷
─┅─═इई🍂🍁🍂ईइ═─
🔴چگونہ میتوان با "امامزمان"
رابطہ معنوی برقرار ڪرد؟
نخستین قدمها برای ایجاد ارتباط معنوی امام عصر(ع)
🔹خواندن #دعایعهد در هر صبحگاه؛
🔹عرض سلام خدمت آن حضرت در آغاز و پایان هر روز؛
🔹خواندن #زیارتآلیاسین یا #دعایندبہ در هر روز جمعہ؛
🔹دعا برای سلامتی آن حضرت در مواقعی چون قنوت نماز و تعقیب نمازهای روزانہ؛
🔹خواندن نماز امامزمان؛
🔹توسل بہ آن حضرت در مواقع سختی و مشکلات و...
❌ لازم نیست همہ این ڪارها را بہ یڪباره و همزمان آغاز ڪنید،
🔹🔹یڪی دو مورد از ڪارهای یاد شده را انتخاب و سعی ڪنید بہ طور مرتب و مستمر آن را انجام دهید و بہ تدریج کارهای دیگر را نیز بہ برنامہ خود اضافه ڪنید.
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🌷 خاطرات شهید همت:
🌿 یک شال مشکی انداخته بود. خیلی زیبا شده بود.
مهدی چند روزه بود تازه خبر شده بود.
نیمه شب بود. آمد و کنارمان نشست. تا خود صبح با هم گفتیم و خندیدیم.
بچه را بغل گرفت و دو زانو نشست. از مهدی چشم بر نمی داشت. توی گوشش اذان گفت و شروع کرد به حرف زدن با او؛ انگار با یک مرد طرف بود.
بعضی وقت ها چه قدر دل تنگ آن لحظه می شوم.
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
#عقرب_زرد
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#علی_چیت_سازان
همه نیروهایش در عملیات شهید شدند و او تنها مانده بود و باید عقب نشینی می کرد. در این میانه، با گروهانی از نیروهای بعثی مواجه شد. سینه را سپر کرد و گفت: من علی چیت سازیان هستم، عقرب زرد. حال دیگر خود دانید اگر می خواهید مقاومت کنید من تا آخرین گلوله با شما خواهم جنگید در غیر این صورت تسلیم شوید تا جان سالم به در برید. وحشت بر جانشان افتاد از بس که درباره شهامت هایش از فرماندهانشان شنیده بودند و خود را تسلیم کردند، گروهان به حرکت در آمد و علی دور آنها می چرخید. دیده بان فریاد زد که گروهانی در حال پیشروی است و باز هم فریادی دیگر که دست نگه دارید، شلیک نکنید به نظر می رسد علی باشد. نزدیک و نزدیکتر شدند بله علی بود و گروهانی که به اسارت گرفته بود .
🌹 🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🦋تهذیب نفس به سبک شهید هادی
✨جعفر جنگروی تعریف میکرد که یکبار بعد هیئت داشتیم با بچهها حرف میزدیم. ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود.
وقتی بچهها رفتن. اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. با تعجب دیدم هرچند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزنه. یکدفعه گفتم: “چیکار میکنی داش ابرام؟!”
✨انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: “هیچی، هیچی، چیزی نیست”.
✨گفتم:”به جون ابرام ولت نمیکنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت”
مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهایی که بغض کردهاند گفت:
♨️“سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه.”
✨اون زمان نمیفهمیدم که ابراهیم چکار میکنه و این حرفش چه معنی داره!
ولی بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان رو میخوندم. دیدم که اونها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه (حتی فقط یک نگاه به نامحرم که برای خیلی از ماها عادی شده)چنین تنبیههائی برای خودشون داشتن.