┄═❁๑☘๑💗๑☘๑❁═┄
✨#بـه_نـام_مـادر_بـه_عشـق_فـرزنـد
💕شدت علاقه#مـادر به #ابـراهیـم، به حدی بود که هر چه ابراهیم میگفت: سریع انجام میداد. مادر ما یک زن دنیا دیده و بسیار فهمیده بود. توی فامیل و همسایهها، هرکسی مشکل خانوادگی پیدا میکرد، راه منزل ما را در پیش میگرفت! منزل ما شده بود یک دادگاه خانواده به تمام معنا، مادر ما هم قاضی وقتی کسی مشکلاتش را برای مادر بیان میکرد، بهترین راهنماییها را می شنید، مادر همیشه تلاش میکرد تا زندگی جوانها از هم نپاشد.
💢من خانوادههای بسیاری را دیدم که با نصیحتهای مادرم، از سراشیبی سقوط نجات یافتند. ابراهیم نیز دست کمی از مادر نداشت. سخنان مادر و نصیحتهای او را شنیده بود؛ لذا در چندین مورد دعوای خانوادگی وارد شد! هرچند که من به او اعتراض میکردم و میگفتم: این افراد از تو بزرگترند، تو مجرد هستی، چرا وارد این ماجراها میشوی؟ اما او به خوبی کار را پیش میبرد.
🌾شاید به همین دلایل بود که داغ ابراهیم، مادر را از پا انداخت. وقتی که خبر #شهادت ابراهیم پخش شد و زمانی که خبری از بازگشت پیکر ابراهیم نشد، دیگر نمیشد حال و روز مادر را وصف کرد. هر روز یکی میآمد و خبر جدیدی میداد. یکی میگفت: صدایش را از رادیو عراق شنیدهاند و زنده است. دیگری میگفت: شهید شده، رزمندهها او را دیدهاند و. تا اینکه یک مراسم ختم برای او برگزار شد.
🔘درست بعد از مراسم که مادر ما قبول کرد که پسرش شهید شده، شخصی آمد و در مورد زنده بودن ابراهیم حرف زد: بعد هم گفت: میخواهم برای او آئینهّبین بیاورم تا با کمک جن بگوید زنده است یا نه؟ فردای آن روز با خوشحالی آمد