#سلامٌعَلےاِبراهیم 🌱✨
خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. اما عراقیها مطمئن بودند که زنده نیستم. زیر لب می گفتم: "یا صاحب الزمانﷻ ادرڪنی"
هوا تاریک شده بود.جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد.آن آقا کلی با من صحبت کرد و بعد فرمود : کسی می آید و شما را نجات می دهد.او دوست ماست.لحظاتی بعد از ابراهیم آمد.با همان صلابت همیشگی.آن مرد ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد. خوش به حالش..
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلامٌعَلےاِبراهیم 🌱✨
خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. اما عراقیها مطمئن بودند که زنده نیستم. زیر لب می گفتم: "یا صاحب الزمانﷻ ادرڪنی"
هوا تاریک شده بود.جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد.آن آقا کلی با من صحبت کرد و بعد فرمود : کسی می آید و شما را نجات می دهد.او دوست ماست.لحظاتی بعد از ابراهیم آمد.با همان صلابت همیشگی.آن مرد ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد. خوش به حالش...