♨️نمازشب در سیره شهدا
🔸ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود خیلی هم عوامانه صحبت می کرد اما شب ها معمولاً قبل از سحر بیدار بود و مشغول #نمازشب می شد تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد.
🔸 ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد بیداری سحرهایش طولانی تر بود گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نمازشب معرفی کرده اند.
📚سلام بر ابراهیم (زندگی شهید ابراهیم هادی)
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#چهارشنبه_های_امام_رضایی 💚
🌱باید به پای عکس ضریحت بلند شد...
شوخی که نیست صحبت سلطان قلبهاست...
🌱از هر طرف که رد بشوم باز خاطرم...
در گیر سمت و سوی خراسان قلبهاست...
#السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا
#دلتنگزیارت
💚🌺🍃
🌺
❇️ سلام امام زمانم 🌤
بی تو در این کوچههای زندگی
مانده ایم آواره و بی خانمان
کی میآیی تا دهی
آرامشی بر ما نشان
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲
#امام_زمان علیهالسلام
نگاه هایت؛
گاهی نگران است...
گاهی ناراحت!
شاید هم دلگیر...
اما هر چه هست
هیچگاه سایه چشمهایت را
از سرم برندار...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهیدانہ
بہیڪےازدوستاشگفتم:
جملہایازشھیدبہیاددارید؟!
گفت:
یڪبارکهجایدوستامقیافہگرفتهبودم
ابراهیمڪنارماومدوگفت:
نعمتےڪہخداوندبهتودادهروبہرخ
دیگراننڪش..(:
-شهید ابراهیم هادی
به برکت صلوات خاصّه، آتش خاموش شد!
از مرحوم حاج سید حمزه موسوی تبریزی نقل شده که ایشان مریض شدند و من به عیادت شان رفتم و یک کتیبه که صلوات حضرت رضا علیه السلام را بر آن نوشته بود برای ایشان به عنوان هدیه بردم. وقتی باز کردند این جریان را نقل نمودند که:
«من معمولا قبل از اذان صبح به حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف می شدم و وقتی بر می گشتم هنوز آفتاب طلوع نکرده بود و اهل خانه را ا برای نماز بیدار می کردم. روزی خواستم از حرم مطهر بیرون بیایم، به یاد مدفونین در یکی از قبرستان های تبریز افتادم. برگشتم و یک صلوات خاصه حضرت رضا علیه السلام را برای آنان خواندم و به منزل برگشتم. تا اهل خانه را بیدار کردم، همسرم سراسیمه بیدار شد و گفت: کجا بودید، گفتم: حرم مطهر مشرف بودم. گفت: چه کردید؟ جریان را گفتم. گفت: خواب دیدم که وارد آن قبرستان در تبریز شدم و دیدم از قبرها آتش بیرون می آید، شما آمدید و آتش فرو نشست!»
منبع:
ما سمعت ممن رأیت(آنچه شنیدهام از آنان که دیدهام)، سیدمجتبی بحرینی، مشهد: آفتاب عالمتاب ، ۱۳۹۲، ص 624 و 625.
به پیشگاه رئوف ترین امام، صلوات فاطمی هدیه بفرمائید.
ماجرای خلقت.mp3
2.79M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 ماجرای خلقت
• تک تک اتفاقات زندگی ما...
• فرد فردِ آدمهایی که سر راهمون قرار میگیرن...
با هدف خاصی انتخاب شدند
👈 اون هدف چیه؟!
#استاد_شجاعی
نه نیروی امنیتی بود نه بسیجی مقابل #اغتشاشگران، نه سپاهی، چرا سلبریتی ها شهادت🌷 این بنده خدا رو محکوم نمی کنند⁉️
برای یزدان قجری لوکوموتیوران قطار باری راه آهن مبارکه #اصفهان که در حمله وحوش داعشی و در اثر پرتاب کوکتل مولوتوف💥 و سوختگی جانش رو از دست داد و #شهید شد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌹🍃🌹🍃
🌷 خاطرات همت:
🌿 چند بار #وضو می گرفت و نقشه ها را به دقت وارسی می کرد. یک وقت می دیدی همان جا روی نقشه ها خوابش برده.
🌿 می گفت: من کیلومتری می خوابم. واقعا همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که باماشین می رفتیم.
🌿 #عملیات_خیبر، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بی هوش می شد. این قدر بی خوابی کشیده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ رَسُـــولُ اللّه 🕋
🌀همخوانی استدیویی قصیده معروف عربی "کُل القلوب الی الحبیب تمیل"
🌴در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
⭕️اجرا:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
📽تصویر برداری شده در:
🕌مدرسه تاریخی چهارباغ اصفهان
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/SOha0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانیکه اهل نماز شب هستند، حتماً این کلیپ رو ببینند، تا با این ذکر بعد از نماز وتر پاداشی عظیم نصیبشان شود🌹
التماس دعا🌹🤲
#صبحتبخیرمولایمن
دلِمـابہدورِ رویتزچـمنفـراغدارد
کهچوسَرو،پایبندستوچولالہداغدارد
سَرِمافرونیایدبهگمانِ اَبروےکَس
کهدرونِگوشهگیران،زجهانفراغدارد
"حافظشیرازے"
🏝سلام بابای مهربانم!
من عادت کردهام
هر صبح
قبل از باز شدن چشمهایم
دوستت داشته باشم؛
وَ برایم مهم نباشد که تو را
در این شهر شلوغ
به فراموشی سپردهاند...
آدمهایی که کارشان فراموش کردن خوبیهاست !🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
#
🌺 زیارت امام حسن عسكرى عليه السلام در«روز پنجشنبه»🌺
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍ أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ»
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_شهید
#حاج_محمدابراهیم_همت
سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و "صلوات" گاه به گاه بچهها. تو همین اوضاع پچ پچی توجهها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجیهای کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت میکرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر میداد که ساکت شود و به صحبتهای فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمیکرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً میخواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمیترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمهای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبتهایش را قطع کرد و پرسید: « برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم میکنیم ».
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: « آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو .»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن .
حاجی صدایش را بلندتر کرد : « بدو برادر! بِجُنب»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت : « بشمار سه پوتین هات را در بیار » و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند .
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت : « بجنب برادر! پوتین هات »
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد، همه شاهد صحنه بودند.
بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت : « بده به من برادر !»
بسیجی یکهای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمهاش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد.
همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت : « برو سرجایت برادر !»
بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زد بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت : « ابراهیم همت خاک پای همه شما بسیجیهاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجیها آب میخوره ».
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفتهها دستش را بالا برد و فریاد زد : برای سلامتی فرمانده لشگر حق، "صلوات" و انفجار "صلواتگ ، محوطه صبحگاه را لرزاند .
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو