کمیتهخادمینشهدااستانفارس
جایی نوشته بود هرگاه به مزارشهدای سادات رسیدید؛ مکث کنید؛ فاتحه ای بفرستید و بعد بروید.تاثیرشو خواهی
گر من گنه روی زمین کردستم
لطف تو امید است که گیرد دستم
گفتی که به روز عجز دستت گیرم
عاجز تر از این مخواه که اکنون هستم
3.mp3
21.47M
•#دوره_جهادتبیین
•جلسه سوم:
انسان موجود پیچیده ای است
(برای موفقیت در جهاد تبیین، لازم است انسان را بشناسیم)
#جهاد_تبیین
#استاد_پناهیان
http://Eitaa.com/khademfars
(برشی از کتاب قصه دلبری)
تمام مدت ماموریتش ، خانه پدرم بودم و آنها باید اخم هایم را به جان میخریدند.دلم از جای دیگر پر بود، سر آنها غر میزدم. مثل بچه ها که بهانه مادرشان را میگیرند، احساس دلتنگی میکردم. پدرم از بیرون زنگ میزد خانه که( اگه کسی چیزی نیاز داره، براش بخرم!) بعد میگفت( گوشی را بدین مرجان!) وقتی ازم میپرسید سفارشی چیزی نداری، میگفتم(( همه چی دارم فقط محمدحسین اینجا نیست. اگه میتونی اون رو برام بیار!)
نه که بخوام خودم را لوس کنم، جدی میگفتم.پدرم میخندید و دلداری ام میداد.
شرایطی نبود که مرا همراه خودش ببرد.بقول خودش، در آن بیابان مرا کجا میبرد.البته هروقت از آنجا پیام میفرستاد یا تماس میگرفت ، میگفت( تنها مشکل اینجا، نبود توئه! همه سختی ها را میشه تحمل کرد الا دوری تو!)
روزهایی را که نبود میشمردم ، همه میدانستند دقیقا حساب روزها و ساعت های نبودش را دارم. یکدفعه خانمی از مادرشوهرم پرسید( چند روزه رفته؟) ایشان گفتند( ۲۵ روز ) .گفتم یکروز کم گفتین! گفتند چطور مگه؟ گفتم ماه قبل ۳۱ روزه بوده.
4.mp3
14.58M
•#دوره_جهادتبیین
•جلسه چهارم :
قیام زنان برای جهادتبیین
#جهاد_تبیین
#استاد_پناهیان
http://Eitaa.com/khademfars
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
دیشب تا حواسم متوجه مادرم شد؛ دیدم که روبروی قاب نشسته و خیره به قاب شده است
گفتند: امروز چندمین بار هست که روبروی قاب با او حرف میزنم!
وقتی چشمهای مادر اشک بار میشود ناخداگاه تمام چشمانم پر از اشک میشود
هیچگاه طاقت اشکهایش را نداشتم!
.
هم صحبت شدیم
بمن میگفت هیچگاه مرا ناراحت نکرد
و
حتی اگر گاهی باید از من ناراحت میشد
تنها یک لبخند میزد....
.
همیشه در نامه هایش مینوشت : به امید دیدار
و دوست داشت برگردد
فقط آن اواخر از شهادتش میگفت!
!
دلتنگی مادرم را سالهاست درک کرده ام اما دلتنگی آن طرف قصه را به تازگی درک میکنم!
چند شب پیش با خودم فکر میکردم که در آن لحظات قبل از شهادت
یا آن لحظاتی که در دل شب
در دل دورترین منطقه ها
بدون هیچ راه ارتباطی دلتنگ میشدند چه میکردند؟؟؟؟
قلبهایی که مالامال از دلتنگی بود اما به عشق وطن به عشق اسلام
مردان این سرزمین را دور از محبوب های خود در مقابل کسانی قرار میداد که چشم طمع به این آب و خاک دوخته بودند!
فنای فی الله شدن شرط بقاست و اکنون
۳۶ سال از مهرماه سال ۶۵ گذشته است
اما عشق هیچگاه آلوده به زمان نمیشود و همیشه جاریست!
بیاد همه شهدا....
.