کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو 🌟قسمت ۲۰ 🌟نذر چهل روزه همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام ص
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۲۱
🌟دعوتنامه
فردا، آخرین روز بود ...
می رفتیم شلمچه ...
دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ...
تمام شب رو گریه کردم ... .
راهی شلمچه شدیم ...
برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ...
ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ...
با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... .
بین خواب و بیداری ...
یه صدا توی گوشم پیچید ...
✨_چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما #دعوتتون کردیم ... پاشو ... #نذرت_قبول ... .
چشم هام رو باز کردم ...
هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... .
اتوبوس ایستاد ...
در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ...
زمان متوقف شده بود ...
خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... .
اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ...
_بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ...
شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ...
هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ...
💖بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو 🌟قسمت ۲۱ 🌟دعوتنامه فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بو
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۲۲ (قسمت اخر)
🌟غروب شلمچه
اتوبوس توی شلمچه ایستاد ...
_خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ...
از اتوبوس رفت بیرون ...
منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... .
صداش کردم ...
_نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... .
برگشت سمت من ... با گریه گفتم:
_کجایی امیرحسین؟ ... .
جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ...
گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... .
امیرحسین_همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ...
گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... .
اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ...
اون روز ...
غروب شلمچه ...
ما هر دو مهمان شهدا بودیم ...
دعوت شده بودیم ...
#دعوت_مون_کرده_بودن ... .
🕊پایان🕊
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/khademfars
باسلام
قسمت آخر رمان هم در کانال قرار داده شد!
شاید از قسمتهای ابتدایی نمیشد فکر کرد که چنین پایان زیبایی قراره رقم بخوره؛ انصافا این رمان روح امید و پایداری و صبر را در وجود هرکسی زنده میکنه!
شاید انتقاداتی راجع به نحوه قرار دادن رمان در کانال داشته باشید یا اینکه پیشنهادهایی راجع به رمان های آینده؛
برامون بنویسید که آیا استقبال شد از این رمان یا خیر؟
و اینکه اگر منتظر رمان های بعدی هستید حول چه موضوع هایی رمان بگذاریم؟
منتظر نظرات و.... شما هستیم!
رمان ها را برای دوستان خودتون ارسال کنید
که جمع همراهان شهدا بیشتر شود.
@Yazahra_pas1402
Karevani az shaghayegh.mp3
9.92M
کارِوانی از شقایِق ، هر زمان آیَد به یادم
مَن که در یک نیمه روزی ، هستیَم از دست دادَم
بیاد همه شهدا
https://eitaa.com/khademfars
سرود امید دنیا_طرح نهایی.mp3
13.07M
اجرایی از
گروه سرود حبیب الشهدا شیراز
اجرا شده در عیدسعیدقربان
#امام_زمانم💚
میگفت: نمیشه توی کار نیارید. زمین باتلاقیه که باشه، برید فکر کنید چطور میشه ازش رد شد. هر کاری راهی داره.
#شهید_حسن_باقری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
برداشت شما چیه؟؟
نکنه دچار روزمرگی شدیم
و خیلی چیزها را فراموش کردیم؟؟