فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️👆از دست ندید
🔶 ماجرای تشرف «حاج محمد» محضر امام زمان ارواحنا فداه با توسل به مادر گرامی شان حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها
💠 مرحوم آیت الله ناصری اصفهانی
👌بسیار شنیدنی
#امام_زمان
#اللھمعجللولیڪالفࢪج🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای امت حزب الله نسبت به جامعتون بی تفاوت نباشید......
#شهیدحاج_منصورخادم_صادق
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
دو خاطره از شهیدی گرانقدر از شهرستان فسا
🌷 خانه کوچکمان پر بود از مهمان. در حیص و بیص رسیدگی به مهمان ها بودم که دیدم از کنار درب حیاط صدای گریه می آید. دنبال صدا رفتم، دیدم فرامرز پشت در نشسته و گریه می کند. گفتم: «چی شده مادر، چرا گریه می کنی؟»
هق هق کنان گفت: «هیچی، جایی نیست که من نماز بخوانم.»
هنوز سن و سالی نداشت که نماز این قدر ها برایش اهمیت داشته باشد. مهمان ها که متوجه موضوع شدند، جایی برای فرامرز باز کردند تا نمازش را بخواند!
🌷 شهید رضا بدیهی نحوه شهادت فرامرز را اینگونه روایت می کند؛ « عملیات بدر بود، هنگام عقب نشینی فرمانده گردان کمیل شهید شد. من هم دچار موج گرفتگی شده بودم و تسلط کافی بر اوضاع نداشتم. فرامرز نزد من آمد و گفت: «من قبلاً فرماندهی کرده ام، اگر اجازه بدهی گردان را جمع کنم و به عقب بفرستم.»[ فرامرز در لشکر امام حسین(ع) اصفهان حضور داشته و در عملیات بدر به لشکر المهدی(عج) ملحق شده بود]
با کمک هم گردان را جمع کردیم و به عقب فرستادیم. من، فرامرز و هفت نفر دیگر در آخر گردان سد راه عراقی ها شدیم تا گردان به سلامت خارج شود. تانک های دشمن ما را با گلوله مستقیم می زدند. ناگهان دیدم یک گلوله تانک هم به سمت فرامرز آمد. فرامرز را دیدم که به حالت سجده به سمت قبله افتاد. تن مجروحم قدرت حمل او را نداشت، فرامز همان جا ماند، تا او هم جزء بی نام و نشان های فسا باشد.»
📚 منبع: بی نام و نشان!( جلد سوم از مجموعه همسفر تا بهشت!)
🌾🌷🌾
↘️
تولد:3/2/1344 - یاسریه (خورنگان) فسا
سمت: فرمانده گردان
شهادت: 1363، عملیات بدر
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌷گفت: آقا محسن ساعتت را به من میدی؟
با تعجب گفتم: محمد آقا، شما که خودتون ساعت دارید؟
- می خواهم با هم عوض کنیم!
- من ساعتم ده تا یه تومنی خریدم، قیمتش یک سوم قیمت ساعت شما هم نیست!
- می دونم، این ساعت من هم ساعت عروسیم هست، اما من ساعت شما را می خواهم!
- چرا؟
- آخه ساعت شما دیجیتال است،چراغ قوه دارد، شب ها می شود آن را روشن کرد و ساعت را فهمید. ساعت من عقربه ای هست. شب ها مجبورم چند بار بلند شوم و از کنار بچه ها رد بشوم و برم زیر نور تا ساعت را بفهمم. می ترسم این جور بچه ها اذیت بشوند.
ساعتم را در آوردم و دو دستی جلو محمد گرفتم. او هم ساعتش را در آورد و در دست من گذاشت و ساعت من را گرفت. هرچه گفتم قابل ندارد، ساعت خودت هم یادگاری است، قبول نکرد و ساعتش را به من داد. این ساعت دیجیتال تا زمان شهادت پشت دستش بود.
گاهی شب ها که کنارش بودم می دیدم چندین بار این چراغ ساعت را روشن می کند تا ساعت را ببیند. مقید بود به مناجات و نماز نیمه شب و این ساعت خیلی کمکش می کرد. تمام سال هایی که کنارش بودم، محال بود ببینم نماز شبش ترک شود.
وقتی هم جنازه محمد برگشت، روی دستش دنبال ساعت بودم تا یادگاری آن را بردارم، اما عراقی ها آن را از دستش باز کرده بودند.
📖برشی از کتاب ستاره سهیل
@khademfars
#شهیدمحمداسلام_نسب
#نمازشب
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌷گفت: آقا محسن ساعتت را به من میدی؟ با تعجب گفتم: محمد آقا، شما که خودتون ساعت دارید؟ - می خواهم با
یک خاطره خیلی زیبا از
شهید محمد اسلام نسب
حتما بخونید
تصویری هم ک گذاشتیم برای اول بار بود که میدیدم.
23.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سید ابراهیم اکبری
افغانی بود
از برکت انقلاب گفت
از نعمت امام گفت
و از مظلومیت واقع در کشور افغانستان گفت
آسدابراهیم جمعی تخریب لشکر ۱۹ فجر بود که در عملیات قدس ۳ به شهادت رسید
و هیچگاه هم پیکرش برنگشت
43.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک چیزی که خیلی در زندگی من اثر بخش بود در رابطه با خدا ...
بشنویم از زبان مداح و ذاکر امام حسین (ع)، سردار بی سر شهید حاج شیرعلی سلطانی
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🔹به بهانه سالروز شهادت یک زوج جوان
✨هنـوزچندماه ازازدواج لیلا و احمد نگذشته بودڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود.
قصدش این بودکه بعداآن به جبهه برود و بیشترنگران این بود که درجبهه شهـید شود اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد.✨
لیلا پرسیـد :مگراین مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی #تـنها شهـید بشے⁉️
احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ے مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود💞💕
خندیدوگـفت :نه❗
ولیلا جـواب داد :پس مامے رویم #زیارت آقا امام رضا(ع)وبعـدبرمی گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت #شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم.
درمسـیر برگشت از مشهد،وقتی درمسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند،مـنافقان آن مسافرخانه رابرای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند .
و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند.💖
#شهیداحمدکشاورزی
#شهیده_لیلازارع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وداع_مادر_شهیدان
🌷 به هادی گفتم: هادی، تو بمان. نمی خواهم تو بروی، یکی دیگر را جای تو می فرستم!
جا خورد. با تعجب گفت: برای چی؟
گفتم: تو خانواده شهیدی. دو تا برادرات شهید شدند. شما دینتان ادا کردید.
اشک توی چشمش پیچید. با التماس گفت: آنها برای خودشان رفتند. وظیفه خودشان را انجام دادند. چه ربطی به من دارد.
بغض نمی گذاشت سریع حرف بزند. ادامه داد: آنها رفتند و شهید شدند، چرا من را نمی گذارید بروم!
دیدم خیلی ناراحت است و بغض گرفته. گفتم: حرفت منطقی است. بیا برو...
رفت و شهید شد و ماند.
🌷بعد از شهادت کریم، دومین شهید مادرم، دوران سختی برای مادر شروع شد. نزدیکان به جای اینکه مادرم را تسلی بدهند، به ایشان سرکوفت و طعنه می زدند. مادرم معرفت خیلی بالایی داشتند. وقتی به او طعنه می زدند که تو بچه هایت را دوست نداری که می فرستی جلو تیر و ترکش، خیلی راحت می گفت: من چون بچه هایم را دوست دارم به جبهه می فرستم، من می دانم کجا می روند. اما شما فکر می کنید بچه هایتان را دوست دارید، در صورتی که شما خودتان را دوست دارید. دوست ندارید در سوز و ناراحتی و هجران باشید. برای همین نمی گذارید بچه هایتان به جبهه بروند. من دوری و هجران پسرانم را تحمل می کنم که بچه هایم به آنجایی که باید برسند.
بعد آنها هادی پسر کوچکش هم شهید شد
بعد از حدود هشت سال چند تکه استخوان از او برگشت. مادر جمجمه آقا هادی را در دست گرفت.آن را بوسید،خدا را شکر کرد و گفت: تقدیم می کنم به علی اکبر حسین (ع).
🌾💐🌾
هدیه به شهیدان کریم، مهدی و هادی اوجی و مرحومه مادر بزرگوارشان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 شهیدی که برای #نمازشب، ساعتش رو کوک کرده بود #به_وقت_خدا🌱
غافلان از غوغای ملائک در ملکوت بی خبرند.
نمی دانند که سحر چییست! بالکل بی خبرند.
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
عنایت الله ثانوی یکی از مخلص ترین وشجاع ترین نیروهای ما بود. بچه بسیار عاطفی وبا محبت وهروقت من رو میدید اگه روزی چند یار هم بود باید مصافحه میکرد وگاهی خم میشد و میخواست دستم رو ببوسد که مانع میشدم وگاهی وقت ها هم زرنگی میکرد وموفق میشد وقتی اعتراض میکردم میگفت مطمعنم امام دست شما ها رو به عنوان مثال بوسه زدند وبه آن بوسه افتخار کردند وخلاصه یه جوری توجیح میکرد.
با اینکه خیلی خجالتی بود،در احکام دین اصلا خجالتی نبود، در سرما بسیار شدید سومار در کنار رودخانه کانی شیخ که حتی وضو گرفتنش هنر میخواست، یک شب قبل از اذان بیدار شدم دیدم کسی در رودخانه داره شنا میکنه!
چراغ قوه انداختم دیدم ثانوی است. گفتم پسر مگه دیوانه شدی تو این سرما سکته میکنی؟
گفت دارم غسل میکنم. مجبور بودم!
شب عملیات قدس۳ امد گفت میخواستم خدا حافظی کنم، عصر تا حالا یه حس عجیبی دارم،احساس میکنم موقع رفتنمه، ولی خیلی دلم برا خانواده هم تنگه شد و هم دلم میسوزه، چون خیلی فقیر هستیم وبه سختی زندگی میکنند.
ادامه داد یه چیزی بگم ناراحت نشیدا .اگه شما شهید بشید بچه های گردان رو میارن خونه شما و مراسم خوبی دارید ولی اگه من شهید بشم نه شما ونه بچه های گردان خونه ما نمیاید چون ما عشایر خمسه هستیم و جابجایی داریم .تازه خودم هروقت میرم مرخصی چند روز طول میکشه تا خانواده رو پیدا کنم.شما که دیگه جای خود دارید!
ان شب اولین شهید گروهان ما در حین عملیات وپاک سازی مقر تراجل (فرماندهی تیپ 805) بود ک جنازه اش سال ها ماند!
راوی حاج قاسم مهدوی
🌹🌷🌹
هدیه به شهید عنایت الله ثانوی صلوات.
#شهدای_فارس
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
آیت الله بهاءالدینی(ره):
"بروید صیاد شیرازی شوید ،
اگر صیاد شیرازی شدید هم دنیا دارید و هم آخرت...
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
از صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود.
در یکی از سفرهای دانشجویان به مناطق جنگی جنوب(گروه معارف جنگ) که شهید صیاد راه انداخته بود همراه او بودم. قطار به راه افتاد. شهید صیاد به من گفت برو با مسئولین صحبت کن حرکت قطار را جوری تنظیم کنند که موقع اذان در یکی از ایستگاههای بین راهی باشیم و نماز را بتوانیم اول وقت بخوانیم. در قطار هم به همه پیج کرد که موقع اذان همه وضو گرفته آماده نماز باشند. شهید صیاد در سفرها هم معمولا چند نفر از آقایان روحانی را همراه گروه میآورد که هم سوالها را پاسخ دهند و هم زمانهایی که مکان گنجایش همه افراد را برای برگزاری یک نماز جماعت نداشت بتوانیم به کمک آنها دو یا سه نماز برگزار کنیم و به این طریق همه نمازشان را اول وقت به جماعت بخوانند.
برای اطاعت از حرف شهید صیاد من رفتم رئیس قطار را پیدا کردم و به او گفتم که تیمسار صیاد(آن موقع اصطلاح امیر به کار برده نمیشد) گفتهاند موقع اذان برای نماز بایستیم. او گفت این قطار مثل اتوبوس نیست. من باید با همه هماهنگ باشم تا در حین حرکت مشکلی پیش نیاید. توقفات غیر اختیاری هست که بعضی از آنها دست من نیست. نمیتوانم تضمین کنم که موقع اذان ایستگاه باشیم. وقتی پاسخ مسئول قطار را به شهید صیاد دادم گفت: “پس برو بگو موقع اذان که شد، هرجایی که بودیم حتی وسط بیایان، قطار را نگه دارد ما پیاده شده نماز را اول وقت بخوانیم و بعد به حرکت ادامه دهیم.” وقتی به مسئول قطار گفتم گفت: “اگر دستور اینقدر جدی است من همه تلاش خودم را میکنم.” وقت اذان، ما چراغهای ایستگاه را از دور میدیدیم. من به سرعت پیش شهید صیاد رفتم که خبر خوشحال کننده را به ایشان بدهم. دیدم ایشان برافروخته شده و قبل از آنکه من حرفی بزنم جدی و ناراحت گفتند پس چه شد؟ به ایشان گفتم آنها چراغهای ایستگاه است و ما ۱۰ دقیقه دیگر میرسیم. شهید صیاد گفت: “۱۰ دقیقه فضیلت اول وقت را از دست بدهیم؟”
دیدم ایشان خیلی ناراحت است. گفتم کاری کنم که ایشان از این حالت ناراحتی بیرون بیاید. به ایشان گفتم بروم در سیستم قطار پیج کنم که همه بیایند در قطار و اذان را بگویند؟ گفت: “این خوب است حداقل به فضیلت اذان برسیم.” قبل از اینکه من بروم
#نمازاول_وقت
#شهیدصیادشیرازی