با سلام
چنانچه از نمونه داستانهایی از قبیل رمانی ک در کانال قرار داده میشه
استقبال میشه
نظرات خودتون را به آیدی زیر ارسال کنید!
همچنین آثار خودتون و مطالبی که امکان استفاده در کانال هست را نیز برای ما ارسال کنید
@Yazahra_pas1402
ما چه جوری در مقابل خون شهدا باید جوابگو باشیم....؟!
بدهکاریم بد...
روایتگری بخش دوم.mp3
19.69M
🍃روایتگری شهدا(بخش سوم)
🎵شــــب بیستــم ماه رمضــان
🎤#شیــــخ_داوود_هاشـم_پور
https://eitaa.com/khademfars
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🍃روایتگری شهدا(بخش سوم) 🎵شــــب بیستــم ماه رمضــان 🎤#شیــــخ_داوود_هاشـم_پور https://eitaa.com/kha
قبل از عرفه اگر خلوتی داشتید این روایتگری را گوش بدید....
اعزام خادمین به مناطق غرب آغازشد
ثبت نام در khademin.koolebar.ir
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
قسمت سوم رمان
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۴
🌟من جذاب ترم یا..
بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم ... رفتم سمتش و گفتم:
_آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم ... .
سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد ...
چهره اش رفت توی هم ...
سرش رو پایین انداخت ... اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم ... .
دوباره جمله ام رو تکرار کردم ...
همون طور که سرش پایین بود گفت:
_لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید ...
رنگ صورتش عوض شده بود ...
حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده ...
به خودم گفتم:
آفرین داری موفق میشی ...
مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم ... .
با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم:
_اما اینجا کتابخونه است ... .
حالتش بدجور جدی شد ...
_الانم وقت نمازه ...
اینو گفت و سریع از جاش بلند شد ... تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش ... .
مغزم هنگ کرده بود ...
از کار افتاده بود ... قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه ... .
دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم ... با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید ... .
با تعجب گفتم:
_داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ ...
سرش رو آورد بالا ...
با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت:
_نه ... .
ادامه دارد...
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/khademfars
شب خاکسپاری مجتبی دیدم پسر جوانی کنار قبر مجتبی نشسته و زار زار گریه می کند. کنجکاو شدم، از او پرسیدم: «شما چه کاره شهید هستید؟»
گفت:« من یکی از بسیجیهای گردان آقا مجتبی هستم.»
ابتدا از گفتن دلیل گریهاش امتناع میکرد اما ساعتی بعد، آمد و کنارم نشست و این گونه تعریف کرد: « در گردان ایشان بودم که در عملیات مجروح شدم. از آن زمان به بعد هر وقت ایشان به شیراز میآمد، با جعبه شیرینی به عیادت من میآمد. وقتی جراحتم بهبود پیدا کرد، دوباره به گردان ایشان برگشتم. مدتی بعد مسأله ازدواج من پیش آمد و از ایشان خواستم که پنج هزار تومان به من قرض بدهد. ایشان هم بیآنکه چیزی بگوید یا چیزی بخواهد، روز بعد پول را برایم آورد. از روز بعد هرگاه من را می دید، راهش را کج میکرد تا چشم در چشم نشویم. حالا که ایشان شهید شدهاند، نمیدانم پول ایشان را به چه کسی پس بدهم.»
گفتم: «نمی خواهد پس بدهی.»
هر چه اصرار کرد، گفتم ما قبول نمیکنیم. وقتی به همسر ایشان موضوع را گفتم، گفت: « درست است. این دفعه آخر خودش گفت، یک نفر است که پنج هزار تومان از او میخواهم، اگر آورد از او نگیرید.»
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
شب خاکسپاری مجتبی دیدم پسر جوانی کنار قبر مجتبی نشسته و زار زار گریه می کند. کنجکاو شدم، از او پرسید
خاطره ای از شب خاکسپاری شهید مجتبی قطبی
مزارشهید در گلزارشهدای شیراز
قطعه یا مهدی ادرکنی است.
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🔰 امشب را ساده از دست ندهید
📌سه خصوصیت مهم شب عرفه
1⃣ توبه مقبول است
2⃣دعا مستجاب است
3⃣ عبادات در آن معادل ۱۷۰ سال است
🎙مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی
#عرفه
•┈••✾🔹✾••┈•
https://eitaa.com/khademfars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارا مثل دلقک فرعون ببخش
آمادگی برای عرفه
https://eitaa.com/khademfars
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
از خطای همدیگه بگذرید
تا خدا هم از خطای ما بگذره.
ما محتاج نگاه خدائیم
Hossein Sibsorkhi - Bas Kon Robab (128) (1).mp3
7.44M
بس کن رباب
گهواره را تکون نده....
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو 🌟قسمت ۴ 🌟من جذاب ترم یا.. بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم ... رفتم سمتش و گ
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۵
🌟مرگ یا غرور
غرورم له شده بود ...
همه از این ماجرا خبردار شده بودن ... سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم ... .
بدتر از همه زمانی بود که دوست سابقم اومد سراغم و بهم گفت:
_اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ ...
تا مرز جنون عصبانی بودم ...
حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت ... .
رفتم دانشگاه سراغش ...
هیچ جا نبود ... بالاخره یکی ازش خبر داشت ... گفت:
_به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن ... .
رفتم خونه ...
تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم ... مرگ یا غرور؟ ...
زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود ...
اما غرورم خورد شده بود ... .
پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن ... .
عین همیشه لباس پوشیدم ...
بلوز و شلوار ... بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان ...
در رو باز کردم ...
و بدون هیچ مقدمه ای گفتم:
_باهات ازدواج می کنم ...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/khademfars
بچه ها برای فردا بیاید ی عادت بدمون را قربونی کنیم!
#عیدتون_مبارک
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
زمین سراسر صحرای عرفات است
و تو همان آدمی که با خطاب إهبطوا بر این سیاره رنج فرو افتادهای!
عرفات مثالی از حقیقت زمین است که تمثیل یافته مشقت جوع و عریانی و تشنگی و سوز آفتاب و...
آن خطاب را تو از یاد بردهای، اما آدم
به یاد داشت که آن همه گریست تا بازش پذیرفتند.. :)
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯