فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
به بهانه آغاز امامت و ولایت حضرت صاحب الزمان(عج)
حکایت بسیار زیبای
عنایت خاص و ویژه امام زمان عج
به یک طلبه نوجوان
السلامــ علیک یاصاحب الــزمان🌱
▫️برای دیگران ارسال کنید...
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در رابطه با #شهیدعلیماهانی از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله . . http://Eita
از جمله صوتهایی که باید همیشه شنید و سپس در موردش تامل و فکر کرد.
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور...
اگر سوال کنید بزرگترین تجربه ای که کسب کردی چیه؟
جواب میدم هیچگاه از مدد الهی ناامید نشو ، مخصوصا زمانهایی ک تمام معادلات بر علیه تو هست!
چون ما از آنچه در جهان غیب برای چیدن تقدیر و فرج ما در حال رقم خوردن هست بی خبریم!
25.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدهمت
یک لحظه غفلت براثر هوای نفس
21.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌شهید قهرمان کازرونی❌
...................
لحظه شهادت شهید رسولی
««بشنوید از زبان رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس برادر بابری»»
ارسالی از خادمین شهدای کازرون
شهیدحاج قاسم سلیمانی:
" جنگ ما مَملو بود
از بِهشتیانی که
بهشت مشتاق دیدارشان بود. "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 زیاد کربلا میرفت...
💠 خاطره ای از مرحوم آیت الله یعقوبی قائنی، شاگرد مرحوم علامه قاضی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️👆از دست ندید
🔶 ماجرای تشرف «حاج محمد» محضر امام زمان ارواحنا فداه با توسل به مادر گرامی شان حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها
💠 مرحوم آیت الله ناصری اصفهانی
👌بسیار شنیدنی
#امام_زمان
#اللھمعجللولیڪالفࢪج🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای امت حزب الله نسبت به جامعتون بی تفاوت نباشید......
#شهیدحاج_منصورخادم_صادق
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
دو خاطره از شهیدی گرانقدر از شهرستان فسا
🌷 خانه کوچکمان پر بود از مهمان. در حیص و بیص رسیدگی به مهمان ها بودم که دیدم از کنار درب حیاط صدای گریه می آید. دنبال صدا رفتم، دیدم فرامرز پشت در نشسته و گریه می کند. گفتم: «چی شده مادر، چرا گریه می کنی؟»
هق هق کنان گفت: «هیچی، جایی نیست که من نماز بخوانم.»
هنوز سن و سالی نداشت که نماز این قدر ها برایش اهمیت داشته باشد. مهمان ها که متوجه موضوع شدند، جایی برای فرامرز باز کردند تا نمازش را بخواند!
🌷 شهید رضا بدیهی نحوه شهادت فرامرز را اینگونه روایت می کند؛ « عملیات بدر بود، هنگام عقب نشینی فرمانده گردان کمیل شهید شد. من هم دچار موج گرفتگی شده بودم و تسلط کافی بر اوضاع نداشتم. فرامرز نزد من آمد و گفت: «من قبلاً فرماندهی کرده ام، اگر اجازه بدهی گردان را جمع کنم و به عقب بفرستم.»[ فرامرز در لشکر امام حسین(ع) اصفهان حضور داشته و در عملیات بدر به لشکر المهدی(عج) ملحق شده بود]
با کمک هم گردان را جمع کردیم و به عقب فرستادیم. من، فرامرز و هفت نفر دیگر در آخر گردان سد راه عراقی ها شدیم تا گردان به سلامت خارج شود. تانک های دشمن ما را با گلوله مستقیم می زدند. ناگهان دیدم یک گلوله تانک هم به سمت فرامرز آمد. فرامرز را دیدم که به حالت سجده به سمت قبله افتاد. تن مجروحم قدرت حمل او را نداشت، فرامز همان جا ماند، تا او هم جزء بی نام و نشان های فسا باشد.»
📚 منبع: بی نام و نشان!( جلد سوم از مجموعه همسفر تا بهشت!)
🌾🌷🌾
↘️
تولد:3/2/1344 - یاسریه (خورنگان) فسا
سمت: فرمانده گردان
شهادت: 1363، عملیات بدر
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌷گفت: آقا محسن ساعتت را به من میدی؟
با تعجب گفتم: محمد آقا، شما که خودتون ساعت دارید؟
- می خواهم با هم عوض کنیم!
- من ساعتم ده تا یه تومنی خریدم، قیمتش یک سوم قیمت ساعت شما هم نیست!
- می دونم، این ساعت من هم ساعت عروسیم هست، اما من ساعت شما را می خواهم!
- چرا؟
- آخه ساعت شما دیجیتال است،چراغ قوه دارد، شب ها می شود آن را روشن کرد و ساعت را فهمید. ساعت من عقربه ای هست. شب ها مجبورم چند بار بلند شوم و از کنار بچه ها رد بشوم و برم زیر نور تا ساعت را بفهمم. می ترسم این جور بچه ها اذیت بشوند.
ساعتم را در آوردم و دو دستی جلو محمد گرفتم. او هم ساعتش را در آورد و در دست من گذاشت و ساعت من را گرفت. هرچه گفتم قابل ندارد، ساعت خودت هم یادگاری است، قبول نکرد و ساعتش را به من داد. این ساعت دیجیتال تا زمان شهادت پشت دستش بود.
گاهی شب ها که کنارش بودم می دیدم چندین بار این چراغ ساعت را روشن می کند تا ساعت را ببیند. مقید بود به مناجات و نماز نیمه شب و این ساعت خیلی کمکش می کرد. تمام سال هایی که کنارش بودم، محال بود ببینم نماز شبش ترک شود.
وقتی هم جنازه محمد برگشت، روی دستش دنبال ساعت بودم تا یادگاری آن را بردارم، اما عراقی ها آن را از دستش باز کرده بودند.
📖برشی از کتاب ستاره سهیل
@khademfars
#شهیدمحمداسلام_نسب
#نمازشب
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🌷گفت: آقا محسن ساعتت را به من میدی؟ با تعجب گفتم: محمد آقا، شما که خودتون ساعت دارید؟ - می خواهم با
یک خاطره خیلی زیبا از
شهید محمد اسلام نسب
حتما بخونید
تصویری هم ک گذاشتیم برای اول بار بود که میدیدم.
23.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سید ابراهیم اکبری
افغانی بود
از برکت انقلاب گفت
از نعمت امام گفت
و از مظلومیت واقع در کشور افغانستان گفت
آسدابراهیم جمعی تخریب لشکر ۱۹ فجر بود که در عملیات قدس ۳ به شهادت رسید
و هیچگاه هم پیکرش برنگشت
43.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک چیزی که خیلی در زندگی من اثر بخش بود در رابطه با خدا ...
بشنویم از زبان مداح و ذاکر امام حسین (ع)، سردار بی سر شهید حاج شیرعلی سلطانی
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🔹به بهانه سالروز شهادت یک زوج جوان
✨هنـوزچندماه ازازدواج لیلا و احمد نگذشته بودڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود.
قصدش این بودکه بعداآن به جبهه برود و بیشترنگران این بود که درجبهه شهـید شود اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد.✨
لیلا پرسیـد :مگراین مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی #تـنها شهـید بشے⁉️
احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ے مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود💞💕
خندیدوگـفت :نه❗
ولیلا جـواب داد :پس مامے رویم #زیارت آقا امام رضا(ع)وبعـدبرمی گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت #شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم.
درمسـیر برگشت از مشهد،وقتی درمسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند،مـنافقان آن مسافرخانه رابرای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند .
و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند.💖
#شهیداحمدکشاورزی
#شهیده_لیلازارع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وداع_مادر_شهیدان
🌷 به هادی گفتم: هادی، تو بمان. نمی خواهم تو بروی، یکی دیگر را جای تو می فرستم!
جا خورد. با تعجب گفت: برای چی؟
گفتم: تو خانواده شهیدی. دو تا برادرات شهید شدند. شما دینتان ادا کردید.
اشک توی چشمش پیچید. با التماس گفت: آنها برای خودشان رفتند. وظیفه خودشان را انجام دادند. چه ربطی به من دارد.
بغض نمی گذاشت سریع حرف بزند. ادامه داد: آنها رفتند و شهید شدند، چرا من را نمی گذارید بروم!
دیدم خیلی ناراحت است و بغض گرفته. گفتم: حرفت منطقی است. بیا برو...
رفت و شهید شد و ماند.
🌷بعد از شهادت کریم، دومین شهید مادرم، دوران سختی برای مادر شروع شد. نزدیکان به جای اینکه مادرم را تسلی بدهند، به ایشان سرکوفت و طعنه می زدند. مادرم معرفت خیلی بالایی داشتند. وقتی به او طعنه می زدند که تو بچه هایت را دوست نداری که می فرستی جلو تیر و ترکش، خیلی راحت می گفت: من چون بچه هایم را دوست دارم به جبهه می فرستم، من می دانم کجا می روند. اما شما فکر می کنید بچه هایتان را دوست دارید، در صورتی که شما خودتان را دوست دارید. دوست ندارید در سوز و ناراحتی و هجران باشید. برای همین نمی گذارید بچه هایتان به جبهه بروند. من دوری و هجران پسرانم را تحمل می کنم که بچه هایم به آنجایی که باید برسند.
بعد آنها هادی پسر کوچکش هم شهید شد
بعد از حدود هشت سال چند تکه استخوان از او برگشت. مادر جمجمه آقا هادی را در دست گرفت.آن را بوسید،خدا را شکر کرد و گفت: تقدیم می کنم به علی اکبر حسین (ع).
🌾💐🌾
هدیه به شهیدان کریم، مهدی و هادی اوجی و مرحومه مادر بزرگوارشان صلوات