eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
طبق برنامه ساعت ۱۶:۰۰ روضه مجازی هست
یکم دلای پاکتون رو بهمون قرض بدید... ان شاء الله 10 دقیقه دیگه باوضو کانال باشید 🖤 🖤
تا اینو گوش کنید و دلاتون حاضر شید ما هم اومدیم
بسم نامت که اعجاز میکند...♥️
بِسمِ أَلْلّہِ أَلْرَّحْمَڹِ أَلْرَّحِيم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
خانوم فرمود : ازاینکه کسی دست یتیمی به سر اینها بکشه خودم می خوام بکشم،فضه میگه هر چی خانم گفت:گوش کردم... آب گرم کردم،حسنین و زینبین و آروم می شست... دستش می لرزه،جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه! 😭😭 بچه ها رو که شست... غذا رو مهیا کرد...
غذاشون چی بود؟! چند قرص نان ؛ دو پسرهارو فرستاد مسجد نزد پدر ... دختر هارو هم فرستاد خانه فامیل کنار خونه خودش... بعد فرمود فضه آب داریم؟ آره بی بی جان؛ فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم... این خونها رو پاک کنم...💔
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
غذاشون چی بود؟! چند قرص نان ؛ دو پسرهارو فرستاد مسجد نزد پدر ... دختر هارو هم فرستاد خانه فامیل کنا
فضه میگه: دیدم هی آب می ریخت ؛ کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه...💔😭 پیراهن چسبیده بود به زخم 😭😭 فضه میگه من جرأت نمی کردم،دست بزنم... هی آب می ریخت از زیر پیراهن ؛ بدن و شستشو می داد... می فرمود: امشب اگر علی خواست بشوره،باید همینطوری که خودم شستم بشوره...‌
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
فضه میگه: دیدم هی آب می ریخت ؛ کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه...💔😭 پیراهن چسبیده بود به زخم 😭😭
فضه میگه : زهرای مرضیه(س)فرمود: من نماز مغرب و می خونم... بعد از نماز رو به قبله دراز می کشم؛؛؛ روپوشی رو صورتم می اندازم... لحظاتی که گذشت؛ بیا منو صدا کن... اگه جوابتو ندادم! زود برو مسجد علی رو بگو بیا...💔
میگه : دیدم آروم دراز کشید ؛ رو به قبله بعد از نماز... لحظاتی گذشت دلم پریشون بود..! اومدم صداش زدم ؛ یا بنت خیرخلق الله...یا بنت رسول الله...یا فاطمه...یا اُم الحسن و الحسین... دیدم جواب نمیده ؛ روپوشو از صورتش برداشتم....😭😭😭💔 ای وای........
فضه میگه ؛ دویدم در مسجد ؛ صدا می زدم ؛ یاعلی پاشو بیا فاطمه ات از دنیا رفت.... سلمان میگه : من نشسته بودم کنار آقا؛؛؛ آقا وقتی صدای فضه رو شنید؛ بلند شد که بیاد به سمت در یه وقت دیدم از پشت رو زمین اُفتاد....😭💔😭
لحظاتی گذشت؛ حالش به جا اومد... هی میگفت: بمن العذا!؟ کیه دیگه به من تسلی بده!؟😭💔
فرمود: من علی‌ام.... کلمینی یا فاطمه.... با من حرف بزن عزیز دل علی.... تا ابر ولایت شد؛ زهرایی که جان داده بودددوباره رجعت کرد... صدای علی دوباره زنده اش کرد💔😭
فرمود: از پدرم شنیدم؛ همه جوره کمک مظلوم کنید... دستمو بلند کن می خوام اشکاتو پاک کنم علی جان😭💔
بچه ها اومدن پیش مادر.... آقا امام حسن(ع) سر روی صورت مادر میزاره... آقا امام حسین(ع) سرش رو می‌زاره کف پای مادر...😭💔 زینب و ام کلثوم ؛ یه گوشه مثل ابر بهار اشک میریزن....
بچه ها خطاب به فضه میگن ؛ فضه؛؛؛ مگه حال مادرمون خوب نشده بود!؟💔 مگه امروز خودش موهای مارو شونه نکرد!؟😭 مگه امروز خودش برامون نون طبخ نکرد😭💔
چرا مادرم چشماشو باز نمیکنه!؟😭💔 چرا مادرم جواب ناله های زینب رو نمیده!؟😭 پس کی موهای زینب رو شونه کنه!؟😭😭😭 دیگه کی میخواد نصف شبا که حسین تشنه از خواب میپره ؛ بالا سرش آب بزاره؟!😭💔 کی میخواد سنگ صبور بابا باشه!؟😭💔
فضه؛نگو مادرمون‌داره از پیشمون میره..😭💔
مادر سادات.... به خودم قول داده بودم ؛ این فاطمیه بشم یه آدم دیگه.... بشم همونی که مادر(س) میخواد...💔
اومدم دم در خونت... نه اون خونه که درش شکسته ها😭😭 نه💔😭 ما از اون در خاطره خوشی نداریم....
اومدم در دلت رو به روم باز کنی مثل بچه سیدا راهم بدی به دلت...