میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد آئینه‌ی جنگیدن مرد جملت کرد آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد از بسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد اندام تو در بین عسل ریخت، کش آمد

یه کم این بند رو بازش کنم...

حسین با زحمتْ قاسم رو از زیر سم اسب ها نجات داد 😔 یه نگا به صورتش کرد...

دید نظم صورت قاسم بهم خورده... 😭

یه نگاه به قد و بالای قاسم کرد دید تو همین مدت زمان کم، قاسم قد کشیده و رعنا تر شده... 😭😭

لخته خونای روسر و صورت قاسمو پاک کرد...

در این دقایق کوتاه قد بلند شدی چه کرده اند قدت این قَدَر شده است

قاسم هم مثل رقیه و عبدالله یه جور دیگه از بی بی زهرا ارث برد... 😭

ارثی که برده ای تو زمادربزرگ خود باعث شده در اوج جوانی خمت کنند  😭 #عبدالحسین‌مخلص‌آبادی

زبان حالِ...

آقای غریبِ ما خواست تنهایی قاسمو بغل کنه بیاره خیمه...

اما دید بدن قاسم انگار خمیر شده... نمیتونه جموجورش کنه... 😭😭