۲۰ مهر ۱۴۰۱
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐ویژه #ولادت_حضرت_محمد (ص)
🔷زندگی حضرت #محمد (ص)
🔶قسمت سوم
۲۰ مهر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 #طبق_برنامه_چهارشنبه_ها:
⛳️#بازی #سرگرمی
بازی با لیوان های پلاستیکی
🌸مفید برای تقویت تمرکز حواس و دقت
تقویت حس تعادل
۲۰ مهر ۱۴۰۱
23.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 #طبق_برنامه_چهارشنبه_ها:
💐#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
🌷 #حضرت_محمدمصطفی(ص)
🔷 زندگی حضرت #محمد (ص)
🔶قسمت پنجم (قسمت پایانی)
۲۰ مهر ۱۴۰۱
16.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷زندگی حضرت #محمد (ص)
🔶قسمت چهارم
🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷
۲۰ مهر ۱۴۰۱
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏👏👏🌹🌹🌹🌹👏👏👏
🌈 #هفته_وحدت مبارک
❤️#تولد_حضرت_محمد (ص) و #امام_صادق_(ع)
❤️ #تولد #تولدتون_مبارک👏👏
🎥 مولودی زیبا حاج محمود کریمی
❤️#آقاجون_دوستتون_داریم و برای #زیارتتون در مدینه #بی_تابیم🎊🌈
۲۰ مهر ۱۴۰۱
۲۰ مهر ۱۴۰۱
🔍#انچه__باید_بدانیم(❤️#کلاس_مجردها❤️)
🔘۱۰ نشانه#بلوغ_فکری
1️⃣ صحبتهای کوتاه و بی اهمیت شما رو به وجد نمیاره
2️⃣ خوابیدن بهتر از گذروندن شب جمعه بیرون از خونه هست
3️⃣ بیشتر دیگرانُ میبخشی
4️⃣ ذهنت باز میشه
5️⃣ به تفاوتها احترام میذاری
6️⃣ عشق و دوست داشتن رو تحميل نمیکنی
7️⃣ غم و اندوه رو قبول میکنی
8️⃣ به راحتی قضاوت نمیکنی
9️⃣ سکوت رو به یه جر و بحث بی اهمیت ترجیح میدی
🔟 خوشحالیت به دیگران بستگی نداره و فقط خودت میتونی خودت رو خوشحال کنی
🍎#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
۲۰ مهر ۱۴۰۱
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
پیرمردی در دامنه کوههای دمشق هیزم
جمع میکرد و میفروخت تا مایحتاج
زندگی را برطرف کند
روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال
جمع آوری هیزم دید تصمیم گرفت
تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد
او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد
تا شاید زندگیاش بهبود یابد
پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد
وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را
به همسرش نشان داد
همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را
در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی
فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته
زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود
به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما وقتی زن همسایه به خانهاش رفت
و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود
مخفی کرد
پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار
مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت
و عصبانی و زن پیرمرد هم گریه میکرد
که چرا نگین را گم کردهام
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت
آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد
و جریان گم شدن نگین را گفت
حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد
و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت
در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد
و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم
دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد
در این وقت ناگهان پرندهای نگین را
به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت
پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده
نداشت تصمیم گرفت چند روز از خانه
بیرون نرود
بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک
چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی؟
پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم
جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت
سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده
و با حیرت بسوی او مینگرد
پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد
که پرنده آن را ربود
حضرت سلیمان به او گفت: میدانم که تو
به من دروغ نمیگویی ایرادی ندارد
بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر
است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت
تغییری بوجود آید
پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب
بفروشد پشته هیزم خود را گرفت
و بسوی خانه حرکت کرد
در مسیر خانه پیرمرد رودخانهای بود
هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا
کمی استراحت کند و نفس تازه کند
نگین را از جیب خود بیرون آورد که در
آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد
به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد
و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و
دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمیرفت
همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین
هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد
اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو
من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت
پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه
روان شد که ناگهان حضرت سلیمان را دید
پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید
و فرار کرد
حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود
اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت:
ای سلیمان خداوند میگوید که تو
چه کسی هستی که میخواهی حالت بنده
مرا تغییر دهی و مرا فراموش کردهای
حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت
و از اشتباه خود معذرت خواست
خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت
سلیمان گفت: تو حال بنده مرا نتوانستی
تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را
انجام میدهم
پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود
با مرد ماهیگیری روبرو شد!
ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد
من امروز ماهی بسیاری گرفتهام
بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهیها را گرفت و برایش
دعای خیر کرد
همسرش وقتی شکم ماهیها را پاره کرد
در شکم یکی از ماهیها نگین را یافت و به
شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است
شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را
نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامی که زن نام نمک را شنید
ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در
نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه
همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد
وقتی که زن همسایه صحبتهای زن را
شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد
و نگینش را آورد و گفت: نگینت را بگیر
من خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم
چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است
اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد
از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای
درختی رفته بود تا شاخه خشک شدهای را
قطع کند ناگهان چشمش به نگین قیمتی
در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را
گرفت و به خانه آمد
فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت
و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت
حضرت سلیمان علیهالسلام که تمام
ماجرا را به چشم میدید یقین یافت که
بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد
مگر آنکه خداوند بخواهد
۲۰ مهر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کليد آرامش جايی در پس افکار توست
هر شب که چراغها را خاموش ميکنی
با انديشيدن به رؤیاهايت
کليد آرامش را روشن کن
آرامش یعنی بدانی
خدا بالاترین قدرت است
که باور کنی خدا بهترین
را برایت میخواهد
شبتـ🌙ـون بـه رنـگ آرامـش🌟
۲۰ مهر ۱۴۰۱
۲۰ مهر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز را
با نامت آغاز میکنم
بِسْمِ ٱللهِ ٱلْنور ✨🌸
بِسْمِ ٱللهِ عَلىٰ کُلِّ ٱلْنور
خدایا
امروز به زندگیمان
نور رحمت بی انتهایت را بتابان
۲۱ مهر ۱۴۰۱