eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.4هزار ویدیو
165 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹پرسیدم خواهر.... 🔹دلیلت چیه از انتشار عکس های اینچنینی؟ _عکس دستت با یک شاخه ی گل.. _و یا عکست از پشت با چادر... 🔺گفت:تبلیغ حجاب!! 🔹گفتم:چطور؟! 🔺گفت:خب زیباست و زیباییش دلبری میکنه و به سمت چادر و حجاب جذب میشن.. 🔹گفتم:اگر زیباییش دل نامحرمی رو لرزوند چی؟! 🔺عصبانی شده و گفت:دلی که با یک عکس دست و چادر بلرزه ،مریضه،بره خودشو درست کنه!! 🔹پرسیدم:خب چطوراون خانم که هم جنس شماست و نسبت به زینت و زیبایی شما حساس نیست،باید براش زیبا باشه و به سمت حجاب جذب بشه،اما نامحرم،که به ظرافت های شما حساسه،اگر دلش بلرزه و به سمت شما جذب بشه مریضه؟ 🔺کمی فکر کرد و گفت:اصلآ درست،اما خب اون جلوی چشمانش رو بگیره!به من چه اون تحریک میشه! 🔹گفتم:خب بی حجاب ها هم که همین حرف شما رو میزنند،میگن به ما چه،آقا نگاه نکنه! 🔺خندید و گفت:هه...باسواد ،اون فرق داره،من حجابم کامله و حد حجاب رو که دین گفته رعایت کردم. 🔹گفتم حرف زدن حلاله برای یک خانم یا حرام؟ 🔺گفت چه سوالی !!خب معلومه حلال.. 🔹يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً 🔹گفتم نظرت راجع به این آیه چیه؟اینکه خدای متعال دستور میدهند به شما که حتی با حرف زدن حلال هم نباید دل نامحرمی رو بلرزونی،حتی افرادی که قلبشون مریضه!! 🔺کمی سکوت کرد و گفت:خب آخه توی خیابون هم که میریم،این دست دیده میشه،اونجا رو چی میگید؟ 🔹گفتم : _اولا که توی همون خیابان هم جز به ضرورت نباید رفت _دوما دنیای دخترانه و پسرانه،کاملا متفاوته،شما یک دست میبینی فقط و آقا یک دست سفید و ظریف و زیبا _سوما:دنیای واقعی با دنیای مجازی بسیار متفاوته،تخیل در دنیای مجازی حرف اول را میزند،آیا ندیدی که چقدر زیادن دختر و پسرایی که ندیده عاشق هم میشن توی فضای مجازی؟! 👈وقتی ندیده عاشق میشن،توقع داری اون عکس چادر بی تاثیر باشه؟ 👌ضمن اینکه،اینجا رو موافقم که اگر آقای توی خیابون با دیدن دست خانم تحریک بشه،مشکل از خودشه، اما فضای مجازی متفاوته... 🔺گفت :اینا نظرات شخصی خودته یا همه ی پسرها؟ 🔹گفتم :همه نه،اما حاصل چندین نظر سنجی میگه،غالب آقایون با دیدن این عکس ها اذیت میشن.. فکر میکنن این خانمی که پشتشو کرده و عکس انداخته با چادر احتمالا زیباترین خانم دنیاست... 🔺تشکر کرد و رفت.... بعد از چند دقیقه عکس پروفایلش طوری بود که حتی جنسیتشو نمیشد تشخیص داد...
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالمحبوب #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_و_هفتم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 اميرحسين باورم نميشد چه زود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت حانیه …………………………………………………………………………………………………………………………………… وای که چقدر امروز با بچه ها خوش گذشت . این اولین دورهمی بود که فاطمه هم همراهمون بود ، فکر نمیکردم بچه ها به خاطر حجابش انقدر زود باهاش کنار بیان اما برعکس تصورم خیلی هم باهم صمیمی شدن. . . . روی تخت میشینم و کتاب زبانم رو باز میکنم، حوصله هرچیزی رو دارم جز زبان . دوباره میبندمش و میرم سراغ گوشی. چند روزی میشه که سری به تلگرام نزدم. داده تلفن رو روشن میکنم و وارد تلگرام میشم، بین این همه پیام نگام که به شماره عمو میفته استرس بدی میاد سراغم، پیامش رو باز میکنم. عمو_ سلام تانیا جان. خوبی؟ عمو بابت رفتار اون روز و سرد برخورد کردنای بعدش عذر میخوام. راستش نگران شدم که شاید ناراحت شده باشی که سراغی از ما نگرفتی دیگه. "چی شده که عمو دوباره بهم پیام داده؟ خب شاید دلش تنگ شده " سریع براش تایپ میکنم _ سلام عموجون. نه بابا چه ناراحتی. مردد میمونم که بهش بگم ازدواج کردم یا نه. اما زود پشیمون میشم ، من که هنوز ازدواج نکردم یه محرمیت ساده بود فقط همین. بیخیال بقیه پیاما نتم رو خاموش میکنم و گوشی رو روی میز میزارم. کلا میونه خوبی با گوشی نداشتم و ندارم . دوباره یاد امیرعلی میوفتم. عه عه چجوری با نامزد بنده رفت بیرون منم نبردن ، مردم تو دوران نامزدیشون چجوری نامزد بازی میکنن ، ما چیکار میکنم؟ با صدای در سریع از اتاق میرم بیرون. که با چهره خندون امیرعلی مواجه میشم. _ سلام پسر پرو . امیرعلی_ سلام خواهر پسر پرو. _ نامزد بنده رو کجا بردی؟ امیرعلی_ نزار غیرتی بشما😁هههه. قبل از اینکه نامزد شما بشه دوست من بوده ، بعدشم شما نامزد بنده رو کجا بردی؟ _ قانع شدم. امیرعلی_ افرین. راستی نامزد محترمتون گفتن که از پدر محترممون اجازه میگیرن، فردا تشریف ببرید بیرون ، کارتون دارن. بابت امروز هم که مجبور شد بره عذرش موجه بوده و گفت. بهت بگم پوزش. دست به سینه به دیوار تکیه میدم و میگم_ خب عذرش چی بوده؟ امیرعلی_ حالا دیگه. _ عهههه؟؟؟؟ امیرعلی_ اررررره . مامان_ سلام مادرجان. امیرعلی_ سلام قوربونت برم. مامان_ خدانکنه. خسته نباشید مادر راستی حانیه به مادربزرگت زنگ زدی؟ _ برای چی؟ مامان _ من زنگ زدم عذر خواهی کردم که نشد برای محرمیت بیان توهم یه زنگ بزن. _ باشه حالا. با صدای زنگ گوشی به اتاق برمیگردم ؛ شماره ناشناس . _ بله؟ + سلام عزیزم. پرنیانم _ سلام پرنیان جان. خوبی؟ + الحمدلله. ببخشید مزاحمت شدم. راستش داداشم کارت داشت ، گفت من زنگ بزنم بعد گوشی رو بهش بدم. با تموم شدن جملش ، یه دفعه گوشی از دستم میوفته. وای خاک برسرم. گوشی رو برمیدارم. _ الو جانم؟ چیزه ببین پرنیان میگم..... با پیچیدن صدای مردونه تو گوشی دیگه اشهد خودمو خوندم، طبق معمول سوتی + سلام علیکم ببخشید پرنیان فکر کرد باهاش خداحافظی کردید، گوشی رو داد به من رفت بیرون. میخواید صداش کنم؟ فقط تونستم سکوت کنم. + حانیه خانوم. _ سلام. +سلام. خوب هستید؟ _ ممنونم شما خوبید؟ + ممنون باخوبیتون.راستش من با پدر بزرگوارتون تماس گرفتم ، اجازه گرفتم که اگه موافق باشید، فردا بریم بیرون که یه مقدار باهم حرف بزنیم. _ نههههه؟؟؟؟ +نه؟ نکنه به خاطر امروز ناراحت شدید؟ _ نه یعنی اره . +ناراحت شدید؟ _نه اون نه اون یکی اره. +چی نه؟ _نه یعنی ناراحت نشدم. فردا رو بریم. "گند زدم " +بله. ممنونم. پس من فردا ساعت 10 ، دم منزلتون باشم خوبه؟ _ بله. مرسی. + پس فعلا با اجازتون سلام. نه یعنی خدافظ. _ خدانگهدار گوشی رو که قطع کردم نفس راحتی کشیدم و یه دفعه زدم زیر خنده. خداروشکر یه بار سوتی داد دیگه ابروی من نرفت . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با هیچکسم میل سخن نیست ولیکن.... تو خارج از این قائده و فلسفه هایی... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❣❣❣❣❣❤️❤️❤️❣❣❣❣❣ به روایت امیرحسین ………………………………………………………………… … وای خدایا آبروم رفت، این حجم استرس برای صحبت کردن با یه نفر غیر طبیعیه. . . . . . با صدای اذان سریع بلند میشم، نماز میخونم. دیگه هرچقدر کلنجار میرم خوابم نمیبره..... . . . گل های نرگس رو روی داشبورد میزارم و از ماشین پیاده میشم.میخوام بردارم خودم بهش بدم ولی روم نمیشه بیخیال گل ها به سمت زنگ میرم دستم رو بالا میارم که در باز میشه و حانیه سادات میاد بیرون. با دیدنم تعجب میکنه و منم یکم هول میشم اما زود خودمو جمع و جور میکنم و لبخند میزنم_ سلام سادات بانو. سرش رو پایین میندازه و سرخ میشه. حانیه_ سلام . _ خوبید؟ حانیه_ ممنون شما خوبید؟ _ الحمدالله . باخوبیه شما. بریم؟ حانیه _ بله . سوار ماشین میشیم و نگاهش به اولین چیزی که میفته گل های نرگسه. از روی داشبورد برشون میدارم و روی پاش میذارم. لبخند میزنه . چقدر زود دلباختم به همين لبخندش. حانيه_ ممنون لبخندي ميزنم و حركت ميكنم. _ صبحانه خورديد؟؟ حانيه_ بله. ممنون. _ خب شما جایی رو درنظر ندارید که بریم. حانیه_ نه. "وای این چرا حرف نمیزنه کل حرفاش تو نه و اره خلاصه میشه " _خب پارک نهج البلاغه خوبه؟ حانیه_ بله _😐 . . . بعد از نیم ساعت رسیدیم. رفتیم کنار آبشار مصنوعی و هرکدوممون روی یکی از سنگاش نشستیم. . امیرحسین _ نمیخواید چیزی بگید؟ _ خب شما شروع کنید. امیرحسین _ برنامتون چیه؟ _ برای عروسی و عقد و........ ============================================================= به روایت حانیه ………………………………………………………………… _ من عروسی نمیخوام. امیرحسین _ نمیخوایددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خونسرد جواب دادم_ نه با تعجب برگشت طرفم. _ چیزی شده؟ امیرحسین _ اگه به خاطر اون میگید که من گفتم شاید همیشه وضع مالیمون خوب نباشه ، شما نگران اونش نباشید .... حرفش رو قطع کردم. _ نه. به خاطر اون نیست ، به نظر من سادگی زیباترین چیزه، میدونم شاید عجیب باشه دختری که تا پارسال اونجوری بود و تنها ارزوش سفر به آمریکا و کشورای خارجه بوده حالا همچین چیزی رو بگه اما.... اما....موافقید به جای عروسی بریم...... کربلا؟؟؟؟ امیرحسین _ شما امر بفرما. یکم خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین. امیرحسین _ فکر کنم به هم محرمیم.نه؟ پس خجالت نداره بانو. با لفظ بانو کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد. دلم میخواست همونجا سجده شکر برم برای این عشق، برای این مرد، برای این آرامش..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ❣دل نیستـــــ ❣هر آن دل که ❣ دلارام ندارد ❣بی روی دلارام ❣دل آرام ندارد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ☺️😋
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ به روايت حانيه اميرحسين_ سلام. _ سلام. خوبيد؟ اميرحسين_ الحمدالله. شما خوبي؟ _ ممنون. اميرحسين_ راستش، ان شاءالله دو هفته ديگه اردو راهيان نور از طرف مسجد هستش، ميخواستم ببينم اگه موافقيد با خانواده صحبت كنيم اگه اجازه دادن بريم. واقعا ميمونم كه چي بگم ، سفري كه حسرتش از عيد به دلم مونده بود، سفري كه از وقتي با شهدا انس گرفته بودم شده بود آرزوي هر روز و شبم، با مردي كه شده بود همه دنيام، همه زندگيم. اميرحسين_ الو؟؟؟؟ _ جانم؟ بعد از چند ثانيه سكوت ادامه ميده _ جونتون سلامت.فكر كردم قطع شده. _ من از خدامه بيام. فقط اگه مامان ، بابا اجازه بدن. اميرحسين_ اجازه ميدين من باهاشون هماهنگ كنم؟ _ ممنون ميشم. اميرحسين_ پس فعلا بااجازتون.ياعلي _ ياعلي. گوشي رو قطع ميكنم ، سريع وضو ميگيرم، دو ركعت نماز شكر و بعد سجده ي شكري طولاني كه خدارو شكر ميكنم بابت مهربوني هاش، بابت همه نعمتاش . بابت حضور اميرحسين، بابت اين آرامش ، غافل از طوفاني كه منتظرم ايستاده . . دو هفته بعد . توي آينه نگاهي به خودم ميندازم، روسري آبي رنگي كه صورتم رو قاب كرده و سياهي كه روش نشسته، زيبايي خاصي داشت، كيف كوچيك مشكيم و ساک نسبتا کوچیکی که با کمک فاطمه آماده کردم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق بيرون ميرم. امیرحسین کنار بابا روی کاناپه نشسته و به سفارشات بابا درمورد اینکه حواسش به من باشه گوش میده ، مامان بابا هنوزهم فکر میکنن من بچم، خندم میگیره اما به لبخندی اکتفا میکنم و با صدای نسبتا بلندی خطاب به امیر حسین میگم، بریم؟ بابا و امیرحسین هردو به سمت من برمیگردن ، برق تحسين رو تو نگاه هردو به وضوح ميشه ديد. بابا_ بريد به سلامت بابا جان. اميرحسين با اجازه اي ميگه و به سمت من مياد، ساك رو از دستم ميگيره و به طرف در ميره . . . از مامان ، بابا خداحافظي ميكنيم به مسجد ميرسيم، فاطمه و اميرعلي هم همزمان با ما ميرسنن. _ عليك سلام.كجا غيبتون زد؟ فاطمه _ چفيه ها دست من بود خونه جا گذاشته بودم😁. _ خسته نباشي. فاطمه_ سلامت باشي . . . سه هفته بعد . . . روي تخت قلطي ميزنم و خاطرات رو مرور ميكنم. چشمم به تپه نسبتا خلوتي ميخوره. بي توجه اميرحسين كه مدام صدام ميكنه به سمت تپه ميرم، چيزي رو احساس نميكنم، صدا گنگ و بي معني به نظرم ميرسن، حتي ديگه اشكي هم نمونده كه بخوام بريزم. روی خاک ها میشینم ، مرور میکنم هرچیزی رو که این چند روزه شنیدم و دیدم ، اشک هام بی اجازه روانه صورتم میشن ، گریه نمیکنم زجه میزنم ، شهدا به خاطر حفظ حجاب از همه چی گذشتن ، رفتن که کسی چادر از سر بانوان این سرزمین نکشن ، اما من چی؟ من حتی حاضر نیستم چادری رو سرم باشه که یادگار مادرم حضرت زهراست. با احساس کشیده شدن چادرم سرم رو بالا میارم. امیرحسین کنارم زانو میزنه و بوسه ای روی چادرم میشینه. من از این به بعد یه بانوی چادریم. *********** از روی تخت بلند میشم و به پذیرایی میرم . _ مامان کمک نمیخوای ؟ حوصلم سر رفته. مامان_ الان که نه، کاری ندارم. میگم میخوای چند روز دیگه امیرحسین اینا رو دعوت کنیم که قرار عقد رو هم بزاریم؟ یک ماه دیگه سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) هستش. _ اره😍 مامان_ خب حالا. پس بزار بابا بیاد ببینم کی خونست. راستی خب عقدتون رو با فاطمه و امیرعلی هم میتونید بگیرید دیگه. _ حالا بزار هماهنگ میکنیم. به اتاق برمیگردم و سریع شماره فاطمه وو از تو مخاطبین پیدا میکنم. بعد از دوتا بوق صداش تو گوشی میپیچه. فاطمه_ جونم؟ _ ببین میگم شما که میخواید سالگرد ازدواج حضرت فاطمه عقد کنید ، ماهم همون روزیم دیگه. موافقی باهم عقد کنیم یا مشهد یا گلزار شهدا 😍. فاطمه_ نفس بکش. سلام _ سلام. یه دفعه با یه لحن ذوق زده تر از من گفت _ وای اره اخ جون. عالیه. _ خجالت بکش. دختر انقدر برای ازدواج ذوق میکنه؟ فاطمه_ نه اینکه خودت ذوق نکردی😒 _ خب حالا. فعلا... فاطمه_ ياعلي _ یاحق. ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ گفته بودم دلبرم بهتر که چادر سر کنی کعبه ی احرام من! با چادرت بانو تری ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۹ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 19 December 2020 قمری: السبت، 4 جماد أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم هجوم روس‏ها به تبريز و گيلان (1290 ش) شهادت «عزالدین قسام» (1314 ش) وفات آیةالله «شیخ مرتضی چهرگانی انزابی» (1340 ش) وفات «گلچین گیلانی» (1351 ش) روز تجليل از مهندس شهید «محمدجواد تندگويان» 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️9 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️29 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️39 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️46 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
⚘برای فرزندانمان این‌گونه دعا کنیم: یکی از ویژگی هایی که نماد محبت والدین به فرزندان است دعا برای آنها می باشد؛ اما بعضا شاهد بوده ایم که پدر و مادر درخواست های مادی و دنیایی و یا در یک کلام سعادت دنیوی را برای فرزند خویش خواسته اند اما در دعاهای خود توجهی به سعادت اخروی و معنوی فرزندان نداشته اند.
🌟دانستنی‌های مهدوی قرآنی ۴🌟 💟سلام سلام ناز دونه ها😊ما دوباره اومدیم با یه آیه ی مهدوی دیگه 👌حالا بیاین معنیِ این آیه (۲۹ سوره سجده) رو بخونیم بگو: «روز پيروزى، ايمانِ كسانى كه كافر شده‌اند سود نمى‌بخشد و آنان مهلت نمى‌يابند.» حضرت صادق (علیه السلام) در مورد این آیه می فرمایند 👈 روز فتح و پیروزی روزی است که دنیا بر روی حضرت قائم(علیه السلام) گشوده می‌شود‌. 😊بچه ها جووون یعنی اینکه پیروزی واقعی زمانی هستش که امام زمان مون ظهور کنن و اون روز تمام آدم بدا شکست میخورن😍 همه ما باید قبل از ظهور به ایشون ایمان بیاریم و کارهای خوب انجام بدیم که خیلی ارزشمنده 👌☺️