#داستان_نماز
☀️ #نماز عاشقانه شیخ حسنعلی نخودکی ☀️
🍃 آقای نظام التولیه ـ سَر کشیک آستان قدس رضوی ـ در وصف نماز حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نقل کرد است که:
🍃 شبی در حرم مطهر نوبت کشیک من بود. اول شب خادمان آستان مبارک حضرت رضا علیه السلام به من مراجعه کردند و گفتند به علّت سردی هوا و بارش برفْ زائری در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنها اجازه دادم.
🍃 مسئولین، درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تا کنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز می باشند و مدّتی است که در حال #رکوع هستند، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم.
🍃 گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام، که مخصوص مستخدمین است، بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و درِ بام را نیز ببندید.
🍃 مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطّهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند.
🍃 پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ایشان همان طور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است.
🍃 معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدیدِ آن شب سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند، نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید.
📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۸۴.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستان_نماز
☀️ نماز تاریخی ☀️
🔸 من و داوود به یکی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود.
🔹 درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بکشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم.
🔸 اول که وارد سلول شدم به لولای در تکیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود.
🔹 در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفشِ کتانی را از پا درآوردم. خواستم #نماز بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بکنم.
🔸 سمت #قبله را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم.
🔹 آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 34، خاطرهی حسن حسن شاهی.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستان_نماز
🌸 اخراج به خاطر نماز 🌸
🧡 موسی بخشایشی می گوید: قبل از انقلاب بود؛ در دبیرستان اجازه نمی دادند نماز بخوانیم، جایی هم برای این کار نبود.
🧡 با چند نفر مخفیانه گوشه ی کلاس روزنامه پهن می کردیم و نمازمان را همانجا می خواندیم؛ یک مُهر همیشه همراهمان بود.
🧡 زنگ های تفریح گوشهی کلاس، وعده گاهمان شده بود.
یکروز که مشغول نماز ظهر بودم، یک دفعه پشت گردنم شروع کرد به تیر کشیدن، کمی پرت شدم به جلو، اما توجهی نکردم و نمازم را ادامه دادم تا تمام شد.
🧡 مدیرمان بلند فریاد زد: چرا داری نماز میخوانی؟! چرا توی مدرسه اغتشاش به پا می کنی؟!
چیزی نگفتم، فقط نگاهش می کردم؛ به همین خاطر یک هفته از مدرسه بیرونم کردند.
📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۵.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #داستان_نماز
◾️ آخرین ساعات زندگی حضرت زهراء ◾️
#استاد_بهشتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستان_نماز
🍀 دل دریایی 🍀
🔸 غروب کم کم از راه می رسید؛ در حالی که ما هنوز #نماز ظهر و عصر را اقامه نکرده بودیم. فکر می کردم از آن ها اجازه بگیرم که نماز بخوانم، اما هیبت شیطانی شان مانع می شد.
🔸 نماز را باید می خواندیم و برای نخواندن آن هیچ بهانه ای پذیرفته نبود. دل به دریا زدم و گفتم: «وقتُ الصّلوه»
از میان آن جمع عراقی، کسی برخاست و با مهربانی بند دست هایمان را گشود.
🔹 سر و صورت را به آب وضو طاهر ساختیم و هر کدام در گوشه ای دور از هم به نماز ایستادیم. عراقی ها انگار صحنه ای باورنکردنی و عجیب را تماشا می کردند. حق داشتند؛ چرا که ایرانیان را نزد آنان غیر مسلمان و آتش پرست خوانده بودند.
🔹 نماز را به پایان رساندیم و به شکرانه ی برپایی آن به #سجده افتادیم.
دوباره دست ها و چشم هایمان را بستند و هر کدام از ما را برای بازجویی به سوی سنگری بردند.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 28، خاطرهی علی رضا دهنوی.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستان_نماز
☀️ دیگر نمی توانم درس بگویم ☀️
💠 یکی از شاگردان #آیت_الله_کوهستانی میگوید : روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای #اذان ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود: «بابا جان من دیگر نمی توانم درس بگویم باید بروم نماز!»
💠 [یعنی با شنیدن اذان تمام توجه من به سوی سخن گفتن با خدا رفته است و دیگر نمی توانم به درس ادامه دهم]
📚 روح مهربان ؛ خاطرات و حالات عرفانی شیخ محمد کوهستانی ؛ صفحه ۳۱.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستان_نماز
🌼 [یکی از مراجع بزرگ شیعه #شیخ_مرتضی_انصاری دهها سال مستأجر بود.] یکی از مقلدین ایشان قبل از سفر حج پولی را نزد شیخ آورد و گفت:
🌸 این مبلغ را از مال خمس داده و خالص تقدیم شما می کنم تا با آن خانه ای بخرید و از مستأجری راحت شوید». شیخ آن پول را پذیرفت.
🌼 آن شخص بعد از سفر حج به خدمت شيخ انصاری رسید و پرسید: «خانه خریدید؟» شیخ گفت: «آری» و او را به کنار مسجدی برد
🌸 و گفت: «این #مسجد را با پولی که داده بودی بنا کردم.» آن شخص گفت: «من آن پول را برای خانه داده بودم، نه مسجد.»
🌼 شیخ جواب داد: «چه خانه ای بهتر از این مکان مقدس که در آن عبادت خدا می شود؟ اگر از دنیا کوچ کنم، این خانه باقی و ثابت است و به کسی منتقل نشده و خرید و فروش نمی شود.
🌸 [یعنی من به جای خانه خود ، خانه خدا ساختم که همیشه برای خودم میماند، به ورثه منتقل نمی شود و در عوض خدا خانه ای ماندگار در بهشت به من عطا میکند.]
🌼 آن مسجد هنوز در شهر نجف باقی و به مسجد تُرک یا مسجد شیخ انصاری معروف است.
📖 شرح مکاسب ، ج ۱ ، ص ۱۳۰.
✅ #داستان_نماز | تفریح با دو شرط
🌳 يكى از علماء به آيت الله ميرزاجواد آقا تهرانى رضوان الله علیه نقل كرد كه در دوران تحصيل در حوزه علميه قم گاهى بعضى از دوستان حاج آقا روح الله [امام خمینی] به ايشان اصرار مى ورزيدند كه يك روز تعطيلى براى گردش به خارج از شهر بروند كه استراحتى بنمايند.
🌳 ولى آقا قبول نمى نمودند و گاهى كه اصرار به حد بالايى مى رسيد با دو شرط قبول مى نمودند كه بيايند:
👈 اول اينكه، هر كجا وقت نماز رسيد ولو در جاى نامناسب نماز را #اول_وقت بخوانند.
👈 دوم اينكه، از احدى سخنى كه بوى #غيبت از آن استشمام شود شنيده نشود.
📚 علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان ۳۴.
✅ #داستان_نماز
🚘 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ
ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻮﻗﻊ #ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ #ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ.
⁉️ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟!
👈ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ #ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ..
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!!
✅ #داستان_نماز | شیوه شیخ عباس قمی برای آباد کردن مساجد
🦋 مردم علاقه مند بودند كه لااقل يك #نماز خود را با مرحوم حاج شيخ عباس قمى بجا آوردند. يكى از عادات ايشان اين بود كه اغلب اوقات نماز خويش را در مساجد متروكه بجا مى آورد.
⭐️ اتفاقاً به محض اطلاّع مردم روز به روز بر كثرت جمعيت افزوده مى شد تا به حّدى كه آن مسجد مورد علاقه مردم و به دست همان مردم تعمير مى گرديد.
🦋 شيخ پس از آن ديگر در آن مسجد حاضر نمى شد و يك مسجد متروكه و مخروبه ديگر را انتخاب مى كرد.
⭐️ پس از چند روز باز مردم مطلع شده و از راه هاى بسيار دور براى درك نماز ايشان به آن مسجد مى شتافتند و با مردم برای تعمیر آن مسجد مخروبه دست به کار می شدند.
📚 علی احمدپور ، نماز خوبان.
#ربیع_الاول
#حجاب
✅ #داستان_نماز | هدیه ی ارزشمند
🍀 رسول خدا صلی الله علیه و آله، پسرعمویش جعفر را مأمور کرد که با تعدادی از مسلمین راهی دیار حبشه گردند.
🔸 تقریباً پانزده سال از آنروز گذشته بود و دل پسرعموها برای یکدیگر یک ذره شده بود.
🍀 پس از بازگشت جعفر، رسول الله صلی الله علیه و آله به سمتش راه افتاد، در آغوشش گرفت، بین چشمانش را بوسید.
🔸 سپس مردم را به دورش نشانید و فرمود: آیا هدیهای به تو ندهم؟
🍀 گمان مردم این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله طلا یا نقره به او میدهند!
🔸 کمی که انتظار کشیدند دیدند حضرت رو به جعفر کردند و فرمودند:
چیزی به تو میدهم که اگر روزی یک بار انجامش دهی برایت از دنیا و هر آنچه در آن است بهتر است،
🍀 اگر هر دو روز یک بار انجام دهی گناهان بین آن دو روزت بخشیده میشود، اگر هم هر #جمعه یا هر ماه یا هر سال به جا آوری آمرزیده خواهی شد، حتی اگر گناهانت به تعداد ستارگان آسمان، برگهای درختان و ریگهای بیابان باشد.
🔸 سپس نمازی به ایشان یاد دادند که به نماز جعفر طیار معروف و همچون مدالی بر سینه جعفر در دفتر تاریخ جاودانه شد.
📚 محمدعلی جابری؛ تقابل شیطان با نماز ؛ ص 30.