eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ان شالله اگه خدا بخواد ماه دیگه برای عید غدیر خواهر صديقه خانم نگاهی سرسری به جمع کرد و بعد چشمانش را به گیسو دوخت گیسو که اصلا حواسش به آنها نبود و با موبایلش ور میرفت متوجه نگاه خریدارانه ی عمه اش به خود نشد.استکان چایش را از روی میز برداشت و جرعه جرعه مینوشید بدون قند. معادتش يود چای را تلخ میخورد با شیرینی میانه ی خوبی نداشت خب به سلامتی داداش، نوبتیم که باشه دیگه نوبت گیسو جون ناگهان جرعه ای چای در گلویش پریدو به سرفه افتاد آنقدر که صورت سفیدش به سرخی میزد ، سبحان از جایش برخاست و به سمت گیسو رفت چند ضربه به پشتش زد گیسو که دیگر سرفه نمیکرد ،دست سبحان را گرفت و آرام گفت. مگه لقمه تو گلوم گیر کرده که اینجوری میزنی؟؟ سبحان تازه متوجه ی کافی که داده بود شد ارام خندید و گفت پس چیکار کنم دیدم از شدت سرفه سرخ شدی یهو هل شدم گیسو لبخندی زد و گفت: بازم به مرام تو داداشی بعد روبه عمه صدیقه گفت ببخشید عمه جون مگه ازدواجم نوبتی میشه؟؟؟ مادرش لب گزیدو ابرو بالا انداخت ، متوجه منظور مادرش شد اما اعتنایی نکرد. اره دیگه دخترم اول دختر بزرگتر بعدش هم دختر کوچیکتر ولی من حالا حالاها خیال ندارم ازدواج کنم عمه جون تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
ان شالله اگه خدا بخواد ماه دیگه برای عید غدیر خواهر صديقه خانم نگاهی سرسری به جمع کرد و بعد چشمانش را به گیسو دوخت گیسو که اصلا حواسش به آنها نبود و با موبایلش ور میرفت متوجه نگاه خریدارانه ی عمه اش به خود نشد.استکان چایش را از روی میز برداشت و جرعه جرعه مینوشید بدون قند. معادتش يود چای را تلخ میخورد با شیرینی میانه ی خوبی نداشت خب به سلامتی داداش، نوبتیم که باشه دیگه نوبت گیسو جون ناگهان جرعه ای چای در گلویش پریدو به سرفه افتاد آنقدر که صورت سفیدش به سرخی میزد ، سبحان از جایش برخاست و به سمت گیسو رفت چند ضربه به پشتش زد گیسو که دیگر سرفه نمیکرد ،دست سبحان را گرفت و آرام گفت. مگه لقمه تو گلوم گیر کرده که اینجوری میزنی؟؟ سبحان تازه متوجه ی کافی که داده بود شد ارام خندید و گفت پس چیکار کنم دیدم از شدت سرفه سرخ شدی یهو هل شدم گیسو لبخندی زد و گفت: بازم به مرام تو داداشی بعد روبه عمه صدیقه گفت ببخشید عمه جون مگه ازدواجم نوبتی میشه؟؟؟ مادرش لب گزیدو ابرو بالا انداخت ، متوجه منظور مادرش شد اما اعتنایی نکرد. اره دیگه دخترم اول دختر بزرگتر بعدش هم دختر کوچیکتر ولی من حالا حالاها خیال ندارم ازدواج کنم عمه جون تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
ان شالله اگه خدا بخواد ماه دیگه برای عید غدیر خواهر صديقه خانم نگاهی سرسری به جمع کرد و بعد چشمانش را به گیسو دوخت گیسو که اصلا حواسش به آنها نبود و با موبایلش ور میرفت متوجه نگاه خریدارانه ی عمه اش به خود نشد.استکان چایش را از روی میز برداشت و جرعه جرعه مینوشید بدون قند. معادتش يود چای را تلخ میخورد با شیرینی میانه ی خوبی نداشت خب به سلامتی داداش، نوبتیم که باشه دیگه نوبت گیسو جون ناگهان جرعه ای چای در گلویش پریدو به سرفه افتاد آنقدر که صورت سفیدش به سرخی میزد ، سبحان از جایش برخاست و به سمت گیسو رفت چند ضربه به پشتش زد گیسو که دیگر سرفه نمیکرد ،دست سبحان را گرفت و آرام گفت. مگه لقمه تو گلوم گیر کرده که اینجوری میزنی؟؟ سبحان تازه متوجه ی کافی که داده بود شد ارام خندید و گفت پس چیکار کنم دیدم از شدت سرفه سرخ شدی یهو هل شدم گیسو لبخندی زد و گفت: بازم به مرام تو داداشی بعد روبه عمه صدیقه گفت ببخشید عمه جون مگه ازدواجم نوبتی میشه؟؟؟ مادرش لب گزیدو ابرو بالا انداخت ، متوجه منظور مادرش شد اما اعتنایی نکرد. اره دیگه دخترم اول دختر بزرگتر بعدش هم دختر کوچیکتر ولی من حالا حالاها خیال ندارم ازدواج کنم عمه جون تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝