روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_شانزدهم لج کردن یا نکردن کردن کسی
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_هفدهم
🔴بعضیا میگن ما اول خودمونو درست میکنیم بعد شروع به #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر میکنیم❗️
🤨🤨
ابتدا می خوام یه سوال از شما بپرسم😊
اگه یه نفر بیاد به شما بگه من اول میخوام خودسازی کنم بعد خودسازی شروع میکنم نمازم رو می خونم(😳)
یا من دیگه روزه نمیگیرم اول خودم رو می سازم و بعد روزه میگیرم🤭
در اینجا ما میگیم مگه میشه که تو واجبت رو ترک کنی به خیال اینکه داری خودسازی می کنی 🤨
با ترک واجب که نمیشه خودسازی کرد😅❌❌
🔴 بله
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر دو واجب هستند، نمیشه با ترک دو واجب خودسازی کرد.
اصلاً حدیث قدسی داریم که میگه :
🔻"هیچ بنده ای به من نزدیک نمیشه آنگونه که با انجام واجب می تونه به من نزدیک بشه"
پس اگر ما امر به معروف را انجام بدیم خودش باعث 👈خودسازی👉 ما میشه😉
یه سخن از مقام معظم رهبری مدظله العالی داریم که می فرمایند :
🔺برای ساخت جامعه مهدوی هم خود سازی و هم به مقدار توان دیگر سازی باید کرد.🔺
👇👇
یعنی این دو در کنار هم باید انجام شوند 😉😉😉
این پیام رو منتشر کنید...🌹🌹🌹
#رهایی_از_رابطه_حرام
#قسمت_هفدهم
⭕️ ممکنه این سوال پیش بیاد که اگه ما پیج فلان خواننده یا بازیگر یا حتی فلان مداح مذهبی رو دنبال کنیم آیا این اشکالی داره یا نه؟🤔
🔶 ببینید ریختن #حیا معمولا به صورت #پنهان انجام میشه. آدم فکر میکنه که خیلی با حیا هست ولی وقتی حواسش به خودش نباشه در گذر زمان یه دفعه ای میبینه دیگه چیزی به نام حیا براش باقی نمونده.
چی شده؟
💢 از بس هی توی کانال ها و صفحه های انواع و اقسام زنان و مردان نامحرم رفته و اون ها رو دیده. هر چی فیلم و سریال بوده از اول تا آخرش نگاه کرده! و...
بله خیلی از کارها ممکنه در نگاه اول و به تنهایی حرام نباشه ولی وقتی یه تعداد زیادی میشه کم کم حیای انسان رو از بین میبره و زمینه حرام های زیادی رو پیش میاره.
☢️ این اتفاق مثل یه دومینو هست. بله اولش ظاهرا اشکال خاصی نداره آدم به فیلم هندی ببینه! اشکالی نداره پروفایل های افراد رو چک کنه، اشکالی نداره که زندگی سلبریتی ها رو دنبال کنه! ولی...
ولی بعد از یه مدت اثار شوم این کارها در زندگی انسان پیدا میشه. خصوصا ایجاد نیازهای کاذب مختلف در روح انسان...
🔹 در مورد نیازهای کاذب بیشتر صحبت میکنیم.....
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_هفدهم
🔴بعضیا میگن ما اول خودمونو درست میکنیم بعد شروع به #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر میکنیم❗️
🤨🤨
ابتدا می خوام یه سوال از شما بپرسم😊
اگه یه نفر بیاد به شما بگه من اول میخوام خودسازی کنم بعد خودسازی شروع میکنم نمازم رو می خونم(😳)
یا من دیگه روزه نمیگیرم اول خودم رو می سازم و بعد روزه میگیرم🤭
در اینجا ما میگیم مگه میشه که تو واجبت رو ترک کنی به خیال اینکه داری خودسازی می کنی 🤨
با ترک واجب که نمیشه خودسازی کرد😅❌❌
🔴 بله
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر دو واجب هستند، نمیشه با ترک دو واجب خودسازی کرد.
اصلاً حدیث قدسی داریم که میگه :
🔻"هیچ بنده ای به من نزدیک نمیشه آنگونه که با انجام واجب می تونه به من نزدیک بشه"
پس اگر ما امر به معروف را انجام بدیم خودش باعث 👈خودسازی👉 ما میشه😉
یه سخن از مقام معظم رهبری مدظله العالی داریم که می فرمایند :
🔺برای ساخت جامعه مهدوی هم خود سازی و هم به مقدار توان دیگر سازی باید کرد.🔺
👇👇
یعنی این دو در کنار هم باید انجام شوند 😉😉😉
این پیام رو منتشر کنید...🌹🌹🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پانزدهم امیرعلی_ تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن ک
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شانزدهم
تقریبا ساعت 1/5 بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود با حیاط کوچیکی که من و امیر علی عاشقش بودیم. از حیاط گذشتم و در شیشه ای پذیرایی رو با کلید باز کردم و وارد شدم. سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. حسابی کلافه بودم . خوابم نمیبرد و حوصلم هم حسابی سر رفته بود. گوشیم رو از تو کیفم برداشتم و روشنش کردم. 11 تا تماس بی پاسخ از عمو. اوه اوه. چیکار داشته بی توجه به ساعت شمارشو گرفتم. با شنیدن صدای سرخوشش فهمیدم خواب نبوده.
عمو_ سلام خانمی. سرت شلوغه ها.
_ سلام ببخشید. عمو کاری داشتی ؟
از سردی لحنم تعجب کرد ولی خوب چیکار باید میکردم دست خودم نبود از بعد از شنیدن قضیه طلاقشون حس بدی دارم نسبت به عمویی که همه اعتقاداتم تحمیل حرفای اون بوده و تمام این 10.11 سال رو بیشتر از خانوادم پیش اون بودم.
عمو_ زنگ زدم بگم من دارم برمیگردم ترکیه . فردا یه مهمونی گرفتم برای خداحافظی با بچه هاحتما حتما بیا چون میخوام اونجا با طناز هم آشنا بشی.
_ چییییییی؟؟؟؟؟ برای چی میخوای بری عمو؟ طناز کیه؟
عمو_ همسر آیندم. اون اینطوری خواسته.
از یه طرف دلم براش تنگ میشد از یه طرف هم فرصت خوبی بود برای اینکه تو این شک و تردید ها به یه نتیجه واحد برسم.
با صدای عمو که پشت تلفن داشت صدام میکرد به خودم اومدم.
عمو_ تانیاااااا
_ بله؟
عمو_ ناراحت نشیا خوب تو هم میتونی چندوقت یه بار بیای بهم سر بزنی دیگه بزرگ شدی ناسلامتی 19 سالته.
_ باشه. عمو مهمونی فردا خانوادگیه ؟
چه سوال مسخره ای. عمو و خانواد؟ محاله
عمو_ نه بابا مثله مهمونیای همیشگی. میدونی که. خودت بودی بیشترشو.
همون پارتی. یه عده دختر و پسر بیکار که پسرا دنبال کیف و حال خودشون و دخترا هم دنبال عشوه و طنازی هستن. از همون اول هم از این مهمونیا خوشم نمیومد و حضورم به اصرار عمو بود.
_ باشه. ولی بعید میدونم بتونم بیام. بهت خبر میدم.
عمو_ نیای دیگه نه من نه تو. من پس فردا صبح پرواز دارم.
_ باشه. فعلا...
عمو_ فدات. بای
تلفن رو قطع کردم . کاش حداقل شقایق و یاسی رو هم دعوت کنه. هرچند اگه خاله اینا بفهمن کجا قراره برن عمرا بزارن . البته منم باید به بهونه دیدن عمو برم. مامان اینا هیچ وقت از این مهمونیا خبر نداشتن.....
نتمو روشن کردم و رفتم تلگرام. اووووووه چقدر پیام. بیخیال پیاما. رفتم تو گروه سه نفریه خودمون. اخ جووون بچه ها آنلاین بودن.
_ سلااااام
یاسی_ سلام و........ معلوم هست دو هفته کجایی تو؟؟؟؟
_ مچکرم نفسم .
یاسی _ بابت؟😒
_ استقبال گرمت
شقایق_ هیچ معلوم هست کجایی تو ؟ خونه رو که جواب نمیدی گوشیتم که همش خاموشه. آنلاینم که نمیشی.
_ اقا منو نخورید.
_ بچه ها شدیدا خوابم میاد باید برم. اومدم بگم فردا ساعت 11. 12 بیاید اینجاااا.
_ بای 👋
منتظر شنیدن فحشاشون نشدم و نت رو خاموش کردم و به محض اینکه گوشی رو گذاشتم کنار خوابم برد.......
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شانزدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفدهم
ساعت 11صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم دوباره یارفتن عمو افتادم هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوسش داشتم و نمیتونستم نبودشو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه و منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلشو میپرسیدم و قانعش میکردم که نره واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم.
با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن مثلا گفتم 11.12 الان تازه ساعت 10 .
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق. .
.
.
.
.
شقایق_ خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا.
برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خاله هام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟
بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده.
یه دفعه جیغ شقایق بلند شد _ عههههه حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بزار بره بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم همش عمو عمو.
_ خب من از همش پیش عمو بودم دلم براش تنگ میشه . میفهمی چی میگی ؟ مثله پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریشو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد.با یه
لبخند زورکی رو بهش گفتم خوشبختم و بعدش خیلی سریع با همه سلام و احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق. اصلا حوصله نداشتم. بعد از چند دقیقه عمو اومد تو اتاق و دست به سینه دم در وایساد و به منی که رو تخت نشسته بودم خیره شد.
_ چیزی شده؟
عمو_ چرا اومدی اینجا؟ چرا انقدر سرد برخورد کردی با طناز؟ عمو جون عزیزم گفتم که نمیتونم بمونم میرم ولی قول میدم تورو هم ببرم پیش خودم چند وقت دیگه..... _عمو سرم درد میکنه.
هدیه ای که گرفته بودم یه عطر و دفتر خاطرات بود از تو کیفم در اوردم و دادم بهش.
_ قابلی نداره. یادگاری. اگه اجازه بدید من برم دیگه حالم خوب نیس.
واقعا حالم از صحنه هایی که دیده بودم و بوی دود و اون آهنگ سرسام اور بد شده بود. تو خیلی از مهمونیاشون شرکت کرده بودم ولی این یکی زیاده زیاده روی شده بود.
عمو_ دیگه.....
_ عمو خواهش میکنم. حالم خوب نیست.
عمو _ باشه برو. ولی فردا ساعت 9 پرواز دارم حداقل بیا فرودگاه.
بغض کردم ولی حرفی نزدم. وسایلامو برداشتم و رفتم بیرون. یکم بیرون وایسادم هوای آزاد حالمو بهتر کرد
.
.
.
.ساعت تقریبا 10 بود که رسیدم خونه.امیرعلی نگران تو حیاط نشسته بود رو تاب. تا درو باز کردم بلند شد.
امیرعلی_ سلام. کجا بودی آبجی؟ گفتی شب نمیمونی نگران شدم که دیر کردی. گوشیتم که خاموش بود.
_ اخ ببخشید داداشی. مامان اینا خوابن ؟
امیرعلی_ اره. مامان فکر میکرد قراره شب بمونی. حالا بیا بریم تو .
_ راستی امیر بابا بهت گفت عمو داره برمیگرده ؟
امیرعلی_ اره. بیا بریم بخوابیم فردا در موردش حرف میزنیم .
_ ok
.
.
.
.
چشمامو چند بار باز و بسته کردم دلم نمیخواست بیدار بشم. یه دفعه با یاداوری عمو سریع ار جام پریدم و رفتم سراغ ساعت. ای وای ساعت 12/5 بود.....
سریع گوشیمو روشن کردم. 11 تا پیام. 14 تا تماس بی پاسخ. همش از عمو بود . اخرین پیامش: ( تانیا جان. نمیدونم چرا ولی این وقت خیلی سرد شده بودی ولی بدون عمو همیشه دوست داره نامرد حداقل برای خداحافظی میومدی. ما رفتیم دیگه)
ای وای. دیگه فقط اشکام بود که میبارید......
هرچی به عمو زنگ زدم جواب نداد.....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد .