eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عصبی شد و صدایش را بالاتربرد : خفه شو باز اگه آسیبی هم در کار باشه به خودم میره نه کس دیگه تو از من میخوای که یه آدم رو عاشق خودم کنم برای اینکه از اون خونه بزنم بیرون، از دست آدماش خلاص شم.بعدشم به دروغ بگم که عاشقشم : نه عزیزم من این کارو نمیکنم نیاز دستانش را بالا برد و گفت: باشه بابا تسلیم بشکنه دستی که نمک نداره بیا و خوبی کن۔ : ریموت ماشينش را از کیفش بیرون کشید و قفلش رازد و سوار شد، گیسو همانطور دست به سینه ایستاده بود نیاز شیشه را پایین کشید و گفت تا کی میخوای همونجا مثل مجسمه ی ابولهول بایستی ؟ د بیا دیگه حوصله ی ناز کشیدن تو یکی رو ندارم : گیسو پوفی کرد و به سمت ماشین رفت و کنار نیاز نشست، نیاز پدال گاز را فشردو حرکت کرد. گیسو چراغ را روشن کرد و آیینه ی جلوی ماشین را پایین کشیدو صورت خود را از نظر گذراند باز جعبه ی دستمال کاغذی روی داشبورد چندبرگ بیرون آورده دستمال را روی لبهایش کشید، خط چشمش را با هزار مکافات پاک کرد چشمانش سرخ شده بودند. . نیاز نیم نگاهی به گیسو انداخت و گفت . - نگاه کن تورو خدا بعد من راه حل میزارم جلو پاش پیف پیف میکنه و به قَبای خانم برمیخوره. بفرما اینم دليل ، الان میشه بگی واسه چی داری خودنو میکشی تا اون آرایش کوفتی رو پاک کنی؟ : گیسو سکوت کرد و به بیرون خیره شده نیاز که سکوتش را دید موقعیت را مناسب دانست و گفت : - بزار خودم بگم الان اگه برسی خونه و یکی با این ریخت و قیافه ببینتت حسابت با کرام الكاتبينه نه ؟؟ 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 من زجر کشیدم ... قلب بی تابم فشرده و فشرده تر شد! ولی چون دیدم نگاه منتظرش روبرای رفتنم حفظ کردم لبخندم رو و من هم لب زدم _باشه چشم بازهم با چرخیدنم چنگ زدم قلبمو که باز بی تاب بود و در حال پس افتادن! خانومها از غریبه و آشنا در حال باز کردن تای چادر نمازهای رنگی بودن که مادر بزرگ کنار مهرهای کربلا که دلم سخت تنگ بو کردن عطرشون بود و گوشه هال مرتب چیده شده بود بودن! و یک به یک نماز میبستن... مطمئن بودم نامحرمی بین خانومها نیست برای همین چادر از سرم کشیدم و سنجاق ریزِ زیر گلوم رو که برای محکم نگه داشتن شال مشکی روی سرم بهش زده بودم رو شل کردم و فرق باز کردم برای وضو! سلام آخر نماز رو دادم ... دست بردم و با تسبیح خاکی سجاده مامان بزرگ که عطر تند تری از مهرهای کربلایی داشت تسبیحات حضرت زهرا(س) رو گفتن... که عجیب آرومم می کرد سوگند به بزرگی خدا حمد و سپاسش و سوگند به پاکیش بعد از این همه دلهره و سردرگمی! چون همیشه خدا بود بهترین دوست و پناه و به حرف خودش از رگ گردن نزدیکتر! دونه های تسبیح هنوز با ذکر صلوات بین انگشتام دونه دونه می افتاد که صدای مامان بزرگ از حالت آرامش بیرونم کشید و ولوله به پا کرد توی وجودم! مامان بزرگ: _بیا امیر علی مادر... محیا اینجاست تو هم بیا برو پیش خانومت نمازت رو بخون!!! ... https://eitaa.com/khademngoo