eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.7هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.6هزار ویدیو
172 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشی واموندت رو هم جواب نمیدادی : شماره ی خونه ی نیاز رو هم نداشتم که زنگ بزنم خبر بگیرم ، دیگه کم کم داشت به سرم میزد به بابات بگم : نفس راحتی کشید به مادرش خیره شدو گفت. ببخشید نیاز انقدر اصرار کرد مجبور شدم بیشتر بمونم بعدشم گرم صحبت شدیم زمان از دستمون در رفت؛ خودشم منو رسوند خونه - : مادرش زن ساده ای نبود ولی به دخترش اعتماد داشت؛ شک به دل خود راه نمیداد اما این روزها متوجه ی تغییر رفتارهای گیسو شده بود... انگشت اشاره اش را به سمت گیسو گرفت و تکان داد و گفت: - - وای بحالت گیسو اگه دوباره تکرار بشه و اینبار با پدرت طرفي فهمیدی ؛ گیسو به معنای فهمیدن سر تکان داده برگشت و به اتاقش رفت در دل خدارا شکر کرد اینبار هم به خیر گذشته بود. : پتو را روی سرش کشید. طبق معمول پرده ی پنجره ی سرتاسری اتاقش را نکشیده بود و الان مجبور بود این نور مزاحم را تحمل کند : فایده نداشت خواب از سرش پریده بود باغیظ پتو را کنار زدو نیم خیز شدو نشست خمیازه ای کشید .به ساعت پایه داری که کنج اتاق بود نیم نگاهی انداخت نزدیک به ده صبح بود... : از تخت پایین پرید! در کمد مجاور تختش راباز کردلباس ساده ای برداشت . در اتاق را باز کرد و به سمت حمامی که در طبقه ی بالا بود . بعداز دوش نسبتا کوتاهی که گرفت از حمام خارج شد با همان حوله ای که روی | سرش بود به سمت آشپزخانه رفته به شدت گرسنه بود دیشب هم که درست غذا نخورده بود احساس ضعف امانش را بریده بود : وارد شد مادرش را دید که پشت میز نشسته بود و عینک بر چشم مثل همیشه مجله در دست جدول حل میکرد و پوزخندی زد و از زمانی 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 با صدای دختر عموی بابا دست کشیدم از دیگ مسی و لبخند نشوندم به چهره یخ زده ام! _بله؟! نگاهش رفته بود روی دستم... دست بی حس و قرمزم! شاید به نظرش دیوونه می اومدم! چون واقعا کارم دیونگی بود و حالا اثر اون سرما رسیده بود به استخونم و عجیب از درد تیرمیکشید! نزاشتم سوالی بپرسه چون براش جوابی نداشتم و پیشدستی کردم: _چیزی لازم داشتین زری خانوم!؟ نگاه متعجبش چرخید روی صورتم _زن عمو(مامان بزرگ رو میگفت) باهاتون کار داشتن ... من دیدم اومدین اینجا گفتم صداتون بزنم! چادرم رو از روی جعبه های خالی نوشابه برداشتم و روی سرم انداختم هنوز نگاه زری خانوم به من بود پراز سوال و تعجب! _ممنون، ببخشید کجا برم؟ گیج سر تکون داد تا از جوابهایی که خودش به سوالش داده بیرون بیاد! _تو اتاقشون لبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم. عطیه تنه محکمی به من زد: _معلوم هست کجایی عروس؟! اخم مصنوعی کردم: _صد دفعه گفتم من اسم دارم بهم نگو عروس! دست مشت شده اش رو گرفت جلوی دهنش: _پررو رو ببینا من خواهر شوهرتم هرچی دوست دارم صدات می کنم عرررروس! کلمه عروس رو اینبار کشیده ومثلابدجنسانه گفت،خندیدم ولی با احتیاط _خب خواهر شوهرحساب بردم! با دست کمی هلش دادم _حالا هم مامان بزرگ کارم داره بعد میام پیش تو! نگاهش چرخید روی دستم و لبخندی که از حرف من روی لبش بود روی صورتش ماسید _محیادستت چی شده؟؟ نگاهی به دستم کردم قرمزیش مشکل ساز شده بود امشب _هیچی نیست به یاد قدیما با یخهای توی دیگ‌‌ِ نوشابه ها بازی کردم! چشمهاش گرد شدو لبخندی روی لبش نشست که بی شک از یادآوری خاطره ها بود! عطیه: _ تلافی کردی؟؟! امیر علی نبود حالت رو بگیره هر چی خواستی یخهای بیچاره رو بادستت اب کردی اره؟! تلخ شدم تلخِ تلخ!!! https://eitaa.com/khademngoo