💠 قسمت چهارم #داستان_ظهور
🔻سيصد و سيزده نفر از راه مى رسند
اگر دقّت كنى مى بينى كه تمام مردم مكّه در مورد مطلب مهمّى با هم سخن مى گويند.
آيا مى خواهى تو هم از سخن آنها باخبر شوى؟
🔸ديشب، #سيصدوسيزده جوانمرد وارد شهر مكّه شده اند و تا صبح مشغول عبادت بوده اند. ۲۴
🔸آنها در #مسجد_الحرام گرد هم آمده اند، وهمه نگاهها را متوجّه خود كرده اند. ۲۵
🔸مردم مكّه تعجّب كرده اند. آنها نمى دانند اين جوانان از كجا آمده اند و چطور توانسته اند خود را به مكّه برسانند؛ زيرا شهر مكّه در محاصره #سپاه_سفيانى است. ۲۶
عجيب است كه لباس همه اين جوانان يك شكل است.
🔸همه، هم قد و هم اندازه، مثل يك دسته نظامى، بسيار مرتّب هستند؛ هر كس آنها را ببيند، مبهوت آنان مى شود. ۲۷
آمدن اين جوانان به شهر #مكّه، يك راز است كه كسى از آن خبر ندارد.
هر كدام از جوانان در گوشه اى از دنيا بودند. چگونه شد كه آنها در يك لحظه خود را در مكّه يافتند؟
آنها به امر خدا با «#طَىّ_الارض» به مكّه آمده اند.
🔰شايد بپرسى كه «طَىّ الارض» يعنى چه؟
اگر بتوانى در يك لحظه، بدون استفاده از هيچ وسيله نقليّه اى، كيلومترها راه را پشت سر بگذارى و خود را به مكّه يا هر جاى ديگر برسانى، تو «طَىّ الارض» نموده اى.
آرى، ياران امام #معجزه_وار و بسيار شگفت انگيز كنار كعبه جمع شده اند.
🔸آرى ظهور امام زمان وابسته به حضور اين سيصد و سيزده نفر است، اراده خدا بر اين بوده است كه آنها را
در يك لحظه در مكّه جمع كند. ۲۸
هر كس اسم بزرگ يا همان #اسم_اعظم خدا را بداند، دعايش مستجاب مى شود. 🔸وقتى امام زمان خدا را به آن اسم قسم مى دهد، سيصد و سيزده يار او، در يك چشم به هم زدن، در مكّه حاضر مى شوند. ۲۹
اكنون تو از اين راز آگاه شده اى؛ امّا مردم مكّه، همچنان در تعجّب هستند.
آنان در مسجد الحرام دور هم جمع شده اند و درباره اين مطلب با هم سخن مى گويند: به راستى اين جوانان چگونه وارد مكّه شده اند؟
آن طرف را نگاه كن! آن مرد را مى بينى كه به سمت بزرگان مكّه مى رود.
او كيست و چرا چنين سراسيمه و مضطرب، جمعيّت را مى شكافد؟
او مستقيم نزد فرماندار مكّه مى رود. سلام مى كند و مى گويد:
🔺«ديشب خواب عجيبى ديدم و براى همين خيلى ترسيده ام». ۳۰
فرماندار مكّه نگاهى به او كرده و مى گويد: «خوابت را برايم تعريف كن ».
🔸و آن مرد چنين مى گويد: «خواب ديدم كه ابرى در آسمان ظاهر شد و آرام آرام به سمت زمين آمد تا اينكه به كعبه رسيد. در آن ابر، ملخ هايى ديدم كه بال هاى سبزى داشتند و مدّت زيادى دور كعبه طواف كردند و سپس به شرق و غرب عالم پرواز كردند». ۳۱
هر كس كه اين سخن را مى شنود به فكر فرو مى رود.
آيا بينِ اين خواب و آن گروه سيصد وسيزده نفرى، ارتباطى وجود دارد؟
در شهر مكّه شخصى هست كه خواب را خيلى خوب تعبير مى كند. از او مى خواهند تا اين خواب را تعبير كند.
🔰او قدرى فكر مى كند و سپس مى گويد: «لشكرى از لشكريان خدا وارد اين شهر شده است و شما هرگز نمى توانيد در مقابل آن مقاومت كنيد». ۳۲
همه مردم مكّه به فكر فرو مى روند. آرى، آن لشكر، همان جوان هايى هستند كه ديشب وارد مكّه شدند.
طبيعى است كه مردم مكّه از دست اين جوانان عصبانى باشند؛ زيرا اينان مى خواهند #اهل_بيت (ع) و #شيعيانشان را در همه دنيا عزيز كنند.
شما فكر مى كنيد اوّلين تصميم مردم مكّه چه مى باشد؟
👌درست حدس زده ايد، آنها مى خواهند اين سيصد و سيزده نفر را دستگير كنند؛ امّا خدا ترسى بزرگ بر دل آن مردم مى اندازد.
من به حال اين مردم ساده لوح مى خندم، مردمى كه هنوز هم در فكر دشمنى با شيعه هستند. آنها نمى دانند كه ديگر روزگار غربت شيعه تمام شده است.
🔰يكى از بزرگان مكّه كه مى بيند همه در ترس و اضطراب هستند مى گويد: اين جوانانى كه من ديده ام، چهره هايى نورانى دارند و اهل عبادت هستند، آنها كه تا به حال كار خلافى انجام نداده اند، چرا از آنها مى ترسيد؟ ۳۳
مردم مكّه تا غروب آفتاب در مورد اين جوانان سخن مى گويند و آن چنان ترس و وحشتى در دل دارند كه نمى توانند هيچ كارى بكنند.
🔸شب فرا مى رسد و مردم به خانه هاى خود باز مى گردند و به خواب سنگينى فرو مى روند. ۳۴