🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 2⃣
من با خود مى گويم خوب است به داخل مسجد پيامبر بروم، مسجدى كه پيامبر در آنجا براى ما بالاى منبر مى رفت و سخن مى گفت، هنوز طنينِ صداى مهربان او در گوش من است.
خداى من! در اين شهر چه خبر است؟ چرا در اين لحظه، مسجد اين قدر خلوت است؟ پس مردم كجا هستند؟ آيا كسى از راز خلوتى مسجد خبر دارد؟
* از مسجد بيرون مى آيم، درِ خانه چند نفر از دوستان خود را مى زنم، امّا كسى جواب نمى دهد.
يك نفر دارد به سوى من مى آيد:
سلام، آيا مى دانى مردم كجا رفته اند؟ چرا شهر اين قدر خلوت است.
مگر خبر ندارى كه همه مردم به سقيفه رفته اند؟
سقيفه ديگر كجاست؟
(صفحه3)
آنجا چه خبر است؟
همراه من بيا، آنجا خبر مهمّى است.
من همراه او حركت مى كنم، تو نيز همراه من بيا.
او مرا به سوى غرب مدينه مى برد، ما از شهر خارج مى شويم.
آنجا را نگاه كن، آنجا سايبانى است كه به آن سقيفه مى گويند.
چه جمعيّتى در آنجا جمع شده است! چه سر و صدايى بلند است!
به راستى اينجا چه خبر است؟
جمعيّت زيادى در سقيفه جمع جمع شده است، من جمعيّت را مى شكافم و جلو مى روم:
آقا چه مى كنى، كجا مى خواهى بروى؟ مگر نمى بينى
كه راه بسته است؟
امّا من بايد جلو بروم، مى خواهم براى دوستانم كه كتابِ مرا مى خوانند گزارش بدهم و سخن بگويم، آنها حق دارند بفهمند امروز اينجا چه خبر است.
هر طور كه هست وارد سقيفه مى شوم، تختى را مى بينم كه پيرمردى بر روى آن خوابيده است.
#پی نوشتها👇
الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه) تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قم: مؤسّسة آل البيت، الطبعة الاُولى، 1413 ه.
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 3⃣
جلو مى روم، گويا پيرمرد مريض است، رنگ زردى به چهره دارد.
يك جوان كنار او ايستاده است، پيرمرد يك جمله مى گويد و جوان سخن او را با صداى بلند تكرار مى كند تا همه بشنوند. 7
آيا اين پيرمرد را مى شناسى؟
او سَعد است، رئيس قبيله خَزْرَج، آن جوان هم، قيس، پسر اوست كه در كنار او ايستاده است.
حتما مى دانى كه مدينه از دو طايفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشكيل شده است، اين دو طايفه قبل از اسلام، همواره در حال جنگ بودند، امّا به بركت اسلام، صلح و آرامش به ميان آنها برگشته است.
اكنون، بزرگان اين دو طايفه
(صفحه4)
در كنار هم جمع شده اند تا براى آينده اين شهر
تصميم بگيرند.
سعد، بزرگ قبيله خزرج چنين سخن مى گويد: «اى مردم مدينه! شما بايد قدر خود را بدانيد، شما بوديد كه پيامبر را يارى كرديد و اگر شما نبوديد، اسلام به اين شكوه و عظمت نمى رسيد. آرى، مردم شهر مكّه، نه تنها پيامبر را يارى نكردند، بلكه همواره باعث اذيّت و آزار او شدند، امّا خداوند به ما اين توفيق را داد كه يارى پيامبر را بنماييم و ما تا پاى جان او را يارى كرديم. اى مردم مدينه، با شمشيرهاى شما بود كه دين اسلام، قدرت پيدا كرد، آگاه باشيد كه پيامبر از دنيا رفت در حالى كه از شما راضى بود و شما نور چشم او بوديد. اكنون پيامبر به ديدار خدا شتافته است و بعد از او حكومت و خلافت، حقّ شما مى باشد». 8
همه مردم يك صدا فرياد مى زنند: «اى سعد! چه زيبا و خوب سخن گفتى، ما فقط به سخن تو عمل مى كنيم، تو بايد خليفه مسلمانان باشى».
مردم، حسابى به شور افتاده اند! نگاه كن! چگونه دور سعد مى چرخند و فرياد مى زنند: «اى سعد! تو مايه اميد ما هستى، مرگ بر دشمن تو! ». 9
اين همان شعارى است كه آنها در روزگار جاهليّت مى خواندند، چه شده است كه اين مسلمانان، به ياد آن
روزها افتاده اند؟
هنوز بدن پيامبر دفن نشده است، آيا بايد اين گونه به جاهليّت برگردند؟
گوش كن!
گويا سخن از خلافت است، بحث
(صفحه5)
خيلى جدّى است، اين مردم اينجا جمع شده اند تا جانشين پيامبر را معيّن كنند.
مگر پيامبر در روز غدير خُمّ، على (ع) را به عنوان خليفه و جانشين خود معيّن نكرده است؟
مگر همين مردم با على (ع) بيعت نكردند؟ چرا به اين زودى، همه چيز را فراموش كردند؟
از روز غدير خُمّ، حدود دو ماه گذشته است.
آيا آنها سخن پيامبر را فراموش كرده اند كه در ميان هزاران نفر، فرياد زد: «مَن كنتُ مَولاه فَهذا عليٌّ مولاه: هر كه من مولا و رهبر او هستم ؛ اين على مولا و رهبر اوست ». 10
من در همين فكرها هستم كه صدايى به گوشم مى رسد، يكى از عقب جمعيّت مى گويد: «مهاجران، سخن ما را قبول نخواهند كرد، آنها با سعد بيعت نخواهند كرد، براى اين كه آنها زودتر از ما مسلمان شده اند و
پيامبر از طايفه آنهاست».
همه به فكر فرو مى روند، آرى، مهاجران كسانى هستند كه در شهر مكّه به پيامبر ايمان آوردند و همراه آن حضرت به مدينه هجرت كردند.
آنها اوّلين كسانى هستند كه به پيامبر ايمان آوردند و خيلى از آنها از طايفه پيامبر (قريش) هستند.
يكى جواب مى دهد: «ما به آنها خواهيم گفت: دو خليفه معيّن مى كنيم، يكى از شما، ديگرى از ما».
سعد اين سخن را مى شنود رو به او مى كند و مى گويد: «اين سخن را نگوييد كه اين آغاز شكست شما خواهد بود، شما بايد بر حرف خود ثابت بمانيد، شما تأكيد كنيد كه خليفه بايد از ميان مردم مدينه باشد، آنها مجبور مى شوند قبول كنند»
#پی نوشتها
الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، يوسف بن عبد اللّه القُرطُبي المالكي (ت 363 ه)، تحقيق: علي محمّد
معوّض وعادل أحمد عبد الموجود، بيروت: دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى، 1415 ه.
7. أُسد الغابة في معرفة الصحابة، أبو الحسن عزّ الدين علي بن أبي الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم الشيباني المعروف
(صفحه165)
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 6⃣
شب تاريك و بيم موج در سقيفه چه شورى بر پا شده است، همه انصار به توافق رسيده اند كه با سعد بيعت كنند.
آنها دور سعد مى چرخند و شعار مى دهند، ظاهرا هيچ كس با خلافت سعد مخالف نيست.
سعد بسيار خوشحال است، او تا خلافت و حكومت بر سرزمين حجاز بيش از چند قدم، فاصله ندارد.
در اين ميان ابوبكر و عُمَر و همراهان او از راه مى رسند، آنها از ديدن اين همه جمعيّت كه در آنجا جمع شده اند تعجّب مى كنند.
نگاه كن!
ابوبكر جلو مى رود، او سنّش از همه بيشتر است و ريش سفيد مهاجران مى باشد.
او رو به مردم مى كند و چنين مى گويد: «اى مردم مدينه! شما بوديد كه دين خدا را يارى كرديد، ما هيچ كس را به اندازه شما دوست نداريم، شما براداران ما هستيد. مگر نمى دانيد كه ما اوّلين كسانى بوديم كه به پيامبر ايمان آورديم. ما از نزديكان پيامبر هستيم. بياييد خلافت ما را قبول كنيد، ما قول مى دهيم كه هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهيم ». 20
مردم مدينه با سخنان ابوبكر به فكر فرو مى روند!
آرى، در آن سال هاى اوّل كه حضرت محمد (ص) به پيامبرى مبعوث شد، اين مهاجران بودند كه به پيامبر ايمان آوردند!
گويا دليل هايى كه ابوبكر آورده است همه را قانع كرده است، همه سكوت كرده اند، آرى، خليفه پيامبر كسى است كه زودتر از همه به پيامبر ايمان آورده
(صفحه11)
و از خاندان پيامبر است. فقط او شايستگى خلافت دارد.
به راستى منظور ابوبكر از اين سخنان چه كسى است؟
نگاه كن، همه مردم، سكوت كرده اند و حق را به ابوبكر داده اند. ابوبكر، چه ماهرانه سخن گفت و فتنه را خاموش كرد.
آرى، بعد از سخنان ابوبكر، ديگر حناىِ سعد هيچ رنگى ندارد، نگاه كن كه چگونه او و طرفدارانش شكست خوردند.
مردم مدينه مى دانند كه همه آنها، ده سال بعد از بعثت پيامبر به او ايمان آورده اند، امّا مهاجران، در اوّل بعثت پيامبر به اسلام ايمان آوردند.
اى ابوبكر! چه دليل هاى خوبى آوردى و فتنه را خاموش كردى! امّا من از تو يك سؤل دارم، تو براى پيروزى مهاجران بر انصار به دو دليل اشاره كردى:
اوّل: مهاجران به پيامبر زودتر ايمان آوردند.
دوّم: مهاجران فاميل پيامبر هستند.
با تو هستم، اى ابوبكر! به همين دليل هايى كه گفتى، فقط على (ع) شايستگى خلافت را دارد.
مگر شما قبول نداريد اوّلين كسى كه به پيامبر ايمان آورد على (ع) بود؟ اگر شايستگى خلافت به فاميل بودن با پيامبر است على (ع) كه پسر عموى پيامبر است، به راستى كدام يك از شما مهاجران، پسر عموى پيامبر هستيد؟
مگر پيامبر با على (ع) پيمان برادرى نبست؟ اى ابوبكر! بارها پيامبر فرمود: «على، برادر من در دنيا و آخرت است»؟ 21
به خدا قسم، امروز مى فهمم كه چرا پيامبر اين جمله را اين همه براى شما تكرار مى كرد.
او مى دانست كه تو يك روز اينجا مى ايستى و براى خلافت، به اين
(صفحه12)
دو دليل اشاره مى كنى!
اكنون كه ابوبكر فتنه را خاموش كرده است آيا مردم را به سوى على (ع) دعوت خواهد كرد؟ به فرض كه ما اصلاً كار به روز غدير خُمّ نداشته باشيم، اكنون با
سخنان ابوبكر، خلافت و حقانيّت على (ع) ثابت شده است.
امّا وقتى من نگاه به چهره ابوبكر مى كنم، مى فهمم او برنامه ديگرى در سر دارد. شايد بگويى چه برنامه اى؟ با من همراه باش. * * * آنجا را نگاه كن! يكى از بزرگان قبيله خزرج جلو مى آيد و با صداى بلند مى گويد: «به اين سخنان ابوبكر گوش نكنيد و فريب او را نخوريد. ما بوديم كه وقتى مردم مكّه، پيامبر را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه داديم و ما با تمام وجود، او را يارى كرديم، براى همين، امروز، خلافت، حقّ ما مى باشد. اگر مهاجران سخن شما را قبول نكنند آنها را از اين شهر بيرون مى كنيم ».
آنگاه، نگاهى به ابوبكر، عُمَر و ديگر مهاجرانى مى كند كه در اينجا هستند و مى گويد: «به خدا قسم، هر كس با ما مخالفت كند با شمشيرهاى ما روبرو خواهد بود». 22
#پی نوشتها👇
20. إمتاع الأسماع، أحمد بن علي المَقريزي (ت 745 ه)، تحقيق وتعليق: محمّد عبد الحميد النميسي، منشورات محمّد علي بيضون، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1420 ه.
21. أنساب الأشراف، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (ت 279 ه)، إعداد: محمّد باقر المحمودي، بيروت: دار المعارف، الطبعة الثالثة.
22. الأنوار البهيّة في تواريخ الحجج
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 7⃣
بار ديگر، هياهو به پا مى شود، همه سخن اين گوينده را با فرياد خود تأييد مى كنند. نگاه كن! مهاجران، همه ترسيده اند.
مردم مدينه (انصار) و مهاجران كه تا ديروز با هم برادر بودند، اكنون براى رياست دنيا در مقابل يكديگر قرار
گرفته اند و تشنه خون همديگر شده اند.
تعداد مهاجران اندك است، و ديگر اميدى
(صفحه13)
براى آنها نيست، كار به جاى حسّاسى رسيده است، سخن از شمشير است و خونريزى!
همه چيز آماده است براى اين كه مردم با سعد بيعت كنند، آرى، سعد، بزرگِ طايفه خزرج مى رود كه بر تختِ خلافت بنشيند. * * * در اين ميان نگاه من به بَشير مى افتد، نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟
او اهل مدينه است، امّا هميشه به سعد حسادت مى ورزيده است. درست است كه سعد، رئيس قبيله اوست، ولى او نمى تواند ببيند كه سعد خليفه مسلمانان بشود.
حسد در وجود او، آتشى روشن نموده است، اكنون او برمى خيزد و شروع به سخن مى كند: «اى مردم، درست است كه ما پيامبر را به شهر خود دعوت كرديم و او را تا پاى جان يارى كرديم، ولى همه شما مى دانيد كه ما براى خدا اين كار را انجام داديم، نه براى رسيدن به دنيا. آرى، هدف ما رضايت خدا بود، ما مى خواستيم دين خدا را يارى كنيم. امروز نزديكان پيامبر، بيش از ما شايستگىِ خلافت را دارند، من از شما مى خواهم تا حرف آنها را قبول كنيد ». 23
سخن بشير، بار ديگر همه را به فكر مى اندازد. آرى، خاندان پيامبر بيش از همه، شايستگى خلافت را دارند.
اكنون بايد خلافت را به نزديكان پيامبر سپرد، امّا چه كسى از على (ع) به پيامبر نزديك تر؟ مگر پيامبر او را برادر خود خطاب نمى كرد؟ مگر در روز غدير، پيامبر او را به عنوان جانشين خود معرّفى نكرد
(صفحه14)
؟ كاش يك نفر اينجا بود و مردم را به ياد سخنان پيامبر مى انداخت.
در اين ميان، يكى از انصار از جاى خود بر مى خيزد و اين چنين مى گويد: «اى مردم مدينه، پيامبر از مهاجران بود و همه ما، انصار و ياوران او بوديم! امروز هم ما ياوران و انصارِ كسى خواهيم بود كه جانشين او باشد ». 24
همه با سخن او به فكر فرو مى روند، انصار بايد يار و ياورِ پيامبر و خليفه او باقى بمانند و خودشان نبايد خليفه بشوند.
ابوبكر برمى خيزد و در حقّ گوينده اين سخن دعا مى كند و به او مى گويد: «خدا به تو جزاى خير دهد! تو چقدر زيبا سخن گفتى». 25
در اين ميان عُمَر برمى خيزد، گويا او مى خواهد براى
مردم سخن بگويد.
همه مردم ساكت مى شوند و او شروع به سخن مى كند، سخن او كوتاه و مختصر است: «اى مردم، بياييد با كسى كه از همه ما پيرتر است بيعت كنيم ». 26
به راستى منظور عُمَر كيست؟ آيا سنّ زياد، مى تواند ملاك انتخاب خليفه باشد؟ آخر چرا بايد به دنبال سنّت هاى غلط روزگار جاهليّت باشيم؟
آيا درست است كه با رفتن پيامبر از ميان ما، بار ديگر به رسم و رسوم آن روزگاران توجّه كنيم؟ * * * ناگهان ابوبكر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: «اى مردم! بياييد با عُمَر بيعت كنيد».
مردم به يكديگر نگاه مى كنند، همه فرياد مى زنند: «نه، ما با او بيعت نمى كنيم».
عُمَر رو به آنها مى كند و مى گويد: «به چه دليلى با من بيعت نمى كنيد
(ص15)
؟ »
مردم مى گويند: «ما از خودخواهى تو مى ترسيم».
عُمَر قدرى فكر مى كند و در جواب مى گويد: «پس بياييد با ابوبكر بيعت كنيم»، امّا ابوبكر بار ديگر پيشنهاد بيعت با عُمَر را مى دهد. 27
#پی نوشتها
الإلهيّة، الشيخ عبّاس القمّي (ت1359 ه)، تحقيق: مؤسّسة النشر الإسلامي، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامي لجماعة المدرّسين، الطبعة الاُولى، 1417 ه.
23. أمالى الحافظ، الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبد اللّه الإصفهاني (ت 430 ه).
24. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (ت 1110 ه)، تحقيق: دار إحياء التراث، بيروت: دار إحياء التراث، الطبعة الاُولى، 1412 ه.
25. البداية والنهاية، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (ت 774 ه)، تحقيق: مكتبة المعارف، بيروت: مكتبة المعارف.
26. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علي الطبري (ت 525 ه)، النجف الأشرف: المطبعة الحيدريّة، الطبعة الثانية، 1383 ه.
27. بصائر الدرجات، محمّد بن الحسن الصفّار القمّي (ابن فرّوخ) (ت 290 ه)، قمّ: مكتبة آية اللّه المرعشى، الطبعة الاُولى، 1404 ه.
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 9⃣
آرى، اگر قبيله اوس با ابوبكر بيعت مى كنند براى اين است كه مى خواهند سعد (بزرگ قبيله خزرج) خليفه نشود!
آنها خيال مى كنند اگر با ابوبكر بيعت نكنند حتما سعد خليفه خواهد شد. چه كسانى اين آتش زير خاكستر (كينه بين اوس و خزرج) را امروز روشن كردند؟
آرى، عدّه اى مى دانستند كه اختلاف اين دو قبيله براى موفقيّت آنها لازم است و براى همين نقشه خود را به خوبى اجرا كردند.
آيا به ياد دارى اوّلين كسى كه با ابوبكر بيعت كرد كه بود؟
بشير را مى گويم، او كه يكى از بزرگان قبيله خزرج است، به علّت حسدى كه نسبت به پسرعموى خود، سعد، دارد با ابوبكر بيعت كرد تا مبادا سعد، خليفه شود.
اكنون، با بيعت كردن بشير، در قبيله خزرج اختلاف افتاده است، عدّه اى طرفدار كار بشير هستند و عدّه اى هم مخالف.
نگاه كن! بشير مشغول سخن گفتن با افراد قبيله خود (قبيله خزرج) است، او به آنها اين چنين مى گويد: «اكنون كه همه(ص18)دارند با ابوبكربيعت مى كنند، پس ما از آنها عقب نيفتيم».
عدّه اى با او موافق مى شوند و مى روند و با ابوبكر بيعت مى كنند.
سعد (رئيس قبيله خزرج) با مردم سخن مى گويد، امّا ديگر كسى به سخن او گوش نمى كند، او هر طور هست مى خواهد مانع شود تا قبيله او با ابوبكر بيعت كنند.
امّا ديگر فايده اى ندارد، مردم از هر طرف هجوم مى آورند، و سعد، بزرگ طايفه خزرج در زير دست و پا قرار مى گيرد.
عدّه اى از طرفداران سعد فرياد مى زنند: «آرام بگيريد، مواظب باشيد مبادا سعد در زير دست و پاى شما پايمال شود».
در اين ميان عُمَر فرياد مى زند: «سعد را بكُشيد، او را زير دست و پا، پايمال كنيد». 35
عُمَر به طرف سعد مى رود و به او مى گويد: «اى سعد، من دوست دارم آن چنان زير دست و پاىِ مردم، پايمال شوى كه همه اعضاى بدنت در هم كوبيده شود». 36 قيس، پسرِ سعد، اين سخن را مى شنود جلو مى آيد و ريش عمررا در دست مى گيرد و مى گويد: «به خدا قسم اگر مويى از سر پدرم كم شود نخواهم گذاشت از اينجا سالم بيرون بروى». 37
ابوبكر اين صحنه را مى بيند، با عجله به سوى عُمَر مى آيد و به او مى گويد: «اى عُمَر، آرام باش، امروز، روزى است كه ما بايد با آرامش با مردم برخورد كنيم، خشونت، ما را از هدف خود دور مى كند». 38
عُمَر با شنيدن اين سخن، آرام مى شود وتصميم مى گيرد تا صحنه را ترك كند و سعد را به حال خود بگذارد(ص19)
اكنون سعد رو به عُمَر مى كند و مى گويد: «اگر من بيمار نبودم و قدرت داشتم با شما جنگ مى كردم».
آنگاه او به فرزندان خود مى گويد: «مرا از اينجا ببريد». فرزندان سعد، پدر خود را از سقيفه بيرون مى برند. 39
به خليفه خبر مى دهند كه سعد به منزل خود رفته است. بايد هر طور هست او را به سقيفه باز گرداند، او بايد بيعت كند، مگر مسلمانان، همه با ابوبكر بيعت نكردند، او چرا مى خواهد اتّحاد مسلمانان را به هم بزند؟
از اينجا ديگر، كم كم، سخن اهل سقيفه تغيير مى كند.
آرى، حالا ديگر هر كس با خليفه مخالف باشد و با او بيعت نكند با اسلام مخالف است.
حتما تعجّب مى كنى. آرى، اكنون كه بيشتر مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند، ديگر او، نماد اسلام شده است و مخالفت با او مخالفت با اسلام است!
خليفه، عدّه اى را به خانه سعد مى فرستد تا از او بخواهند كه براى بيعت كردن به سقيفه بيايد.
فرستاده خليفه به خانه سعد مى رود و پيامِ خليفه را به او مى رساند.
سعد در جواب مى گويد: «تا جان در بدن دارم هرگز با شما بيعت نخواهم كرد»
فرستاده خليفه به سوى سقيفه باز مى گردد و سخن سعد را براى خليفه باز مى گويد.
خليفه به فكر فرو مى رود كه اكنون چه بايد كرد. عُمَر رو به خليفه مى كند و مى گويد: «اى خليفه، سعد را به حال خود نگذار، او بايد با شما بيعت كند»
در اين ميان يكى از اطرافيان به خليفه مى گويد: «سعد را به(صفحه20)حال خود بگذاريد، او آدم لجبازى است، او هرگز با شما بيعت نخواهد كرد تا كشته شود و با ريختن خون او،
تمام قبيله او در فكر انتقام خواهند افتاد و اين براى خلافت شما خوب نيست، او پيرمردى مريض است و يك پيرمرد مريض و تنها، هيچ كارى بر ضدّ شما نمى تواند انجام دهد».
خليفه اين سخن را مى پسندد و ديگر كسى را به دنبال سعد نمى فرستد. 40
#پی نوشتها👇
35. تاريخ اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح المعروف باليعقوبي (ت 284 ه)، بيروت: دار صادر
36تاريخ بغداد أو مدينة السلام، أبو بكر أحمد بن علي الخطيب البغدادي (ت 463 ه)، المدينة المنوّرة / بغداد: المكتبة السلفيّة
37. تاريخ مدينة دمشق، علي بن الحسن بن عساكر الدمشقي (ت 571 ه)
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 1⃣1⃣
آرى، مسلمانان بر خلافت ابوبكر، متّحد شده اند و هر كس كه با اين اتّحاد و يگانگى، مخالف باشد كشته خواهد شد.
حتما مى گويى به چه جرمى؟ به جرم بر هم زدن وحدت مسلمانان!
امّا سؤل من اين است كه آيا همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند؟ هنوز كه بنى هاشم و على (ع) با او پيمان نبسته اند؟ اين چه وحدتى است كه شما از آن سخن مى گوييد؟
نگاه كن! خليفه را با چه احترامى به مسجد مى برند!
على (ع)، پيكر پيامبر را دفن كرده و به خانه خود رفته است. عدّه اى از مردم در مسجد پيامبر جمع شده اند، در اين ميان، عثمان همراه با بنى اُميّه در گوشه اى از مسجد نشسته اند. 48
در اين هنگام ابوبكر را وارد مسجد مى كنند(ص23)و او را بر بالاى منبر پيامبر مى نشانند.
عُمَر نگاهى به مسجد مى كند، مى بيند كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اُميّه در گوشه اى نشسته اند در ميان آنها عثمان هم به چشم مى خورد. ابوسفيان با ديگران بر ضدّ خليفه سخن مى گويد. به راستى چگونه مى توان ابوسفيان را راضى كرد؟
راه حلّى به ذهن خليفه مى رسد. يك نفر پيام مهمّى را براى ابوسفيان مى آورد: «به تو قول مى دهيم كه فرزندت، معاويه را در حكومت خود شريك كنيم». 49
ابوسفيان لبخندى مى زند و مى گويد: «آرى، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد».
اكنون ابوسفيان و بنى اُميّه براى بيعت با خليفه مى آيند. آرى، اين گونه ابوسفيان حاضر مى شود كه با خليفه بيعت كند.
عُمَر رو به بقيّه مى كند و مى گويد: «چرا هر كدام از شما در گوشه اى نشسته ايد؟ بياييد با خليفه رسول خدا، ابوبكر بيعت كنيد». 50
عثمان از جا بلند مى شود و نزد ابوبكر مى رود و با او بيعت مى كند، با بيعت عثمان همه بنى اميّه با ابوبكر بيعت مى كنند. 51
اكنون، همه نگاهها متوجّه بنى هاشم و خاندان پيامبر است، آيا آنها با ابوبكر بيعت خواهند كرد؟
در اين ميان، جمعيّت زيادى وارد شهر مدينه مى شوند، خدايا! اين همه جمعيّت از كجا آمده اند و در اين شهر چه مى خواهند؟
نگاه كن! همه آنها از قبيله أسلم مى باشند. مردم اين قبيله در اطراف مدينه زندگى مى كنند، آنان امروز به مدينه آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند. آنها به سوى مسجد مى روند، وقتى عُمَر از آمدن(ص24)آنان با خبر مى شود، خيلى خوشحال مى شود و يقين مى كند كه ديگر پيروزى از آن خليفه است. 52
هنوز عدّه اى از مردم شهر با خليفه بيعت نكرده اند، خوب است آنها را با پول راضى كنيم! چه كسى است كه بتواند در مقابل پول استقامت كند؟ اين پولها را بايد براى زنان اين شهر فرستاد. بايد از راه زنان در دلها نفوذ كرد، هر كس بتواند زنان را به سوى خود جذب كند جامعه را مى تواند از آنِ خود بنمايد.
كيسه هاى پول به سوى خانه هاى مدينه برده مى شوند. ابوبكر در منبر خود به اين سخنها اشاره مى كند كه در حكومت من غذاهاى خوب براى شما مهيا خواهد
بود و روزهاى خوبى در انتظارتان است. 53
📚 #پی نوشتها👇
48. تفسير القرطبي (الجامع لأحكام القرآن)، أبو عبد اللّه
محمّد بن أحمد الأنصاري القرطبي (ت 671 ه)،
(صفحه170)
تحقيق: محمّد عبد الرحمن المرعشلي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، الطبعة الثانية، 1405 ه.
49. تفسير القمّي، علي بن إبراهيم القمّي، تصحيح: السيّد طيّب الموسوي الجزائري، النجف: مطبعة النجف.
50. تفسير الكبير ومفاتيح الغيب (تفسير الفخر الرازي)، أبو عبد اللّه محمّد بن عُمَر المعروف بفخر الدين الرازي (ت 604 ه)، بيروت: دار الفكر، الطبعة الاُولى، 1410 ه.
51. تفسير الميزان (الميزان في تفسير القرآن)، محمّد حسين الطباطبائي (ت 1402 ه)، قمّ: طبع مؤسّسة إسماعيليان، الطبعة الثانية، 1394 ه
52. تفسير فرات الكوفي، أبو القاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (ق 4 ه)، إعداد: محمّد كاظم المحمودي، طهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1410 ه.
53. تفسير نور الثقلين، عبد علي بن جمعة العروسي الحويزي (ت 1112 ه)، تحقيق: السيّد هاشم الرسوليالمحلاّتي، قمّ: مؤسّسة إسماعيليان، الطبعة الرابعة، 1412 ه.
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 🔟
آيا موافقى با هم سرى به خانه پيامبر بزنيم؟
نگاه كن! على (ع) بدن پيامبر را در خانه آن حضرت به خاك سپرده است و كنار قبر آن حضرت نشسته است.
بنى هاشم هم اينجا هستند، عبّاس، عموى پيامبر در كنارى نشسته است.
مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر ديگر هم اينجا هستند.
آرى، خيلى از مسلمانان در مراسم دفن پيامبر حاضر نشدند. 41
يك نفر سراسيمه به اين سو مى آيد. او از همه مى پرسد كه على (ع) كجاست؟
اگر على (ع) را مى خواهى برو كنار قبر پيامبر، او را آنجا مى توانى ببينى.
او مى خواهد خبر مهمّى را به على (ع) بگويد.
خبر او اين است: «مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند».
مولايت را نگاه كن! او شروع به خواندن آيه دوم سوره «عنكبوت» مى كند: (أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ)، آيا مردم خيال مى كنند وقتى گفتند ما ايمان آورديم، امتحان نمى شوند؟ ».
آرى، اين مردم كسانى بودند كه ادّعاى ايمانِ آنها، همه دنيا را گرفته بود، امّا امروز كه امتحان پيش آمد چند نفر سر (ص21) بلند بيرون آمدند؟ چند نفر توانستند از اين فتنه نجات پيدا كنند؟
آرى، امروز، روز امتحان بزرگ الهى بود و متأسّفانه خيلىها در اين آزمون بزرگِ تاريخ، سرافكنده شدند. 42
گوش كن! صدايى از بيرون خانه به گوش مى رسد: «اى على! مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده اند، همه ما آماده هستيم تا تو را در راه جنگ با آنها يارى كنيم ». 43
آيا موافقى بيرون برويم و ببينيم كيست كه اين گونه سخن مى گويد؟
خداى من! اين ابوسفيان است! همان كسى كه براى كشتن پيامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. اكنون چه شده است كه او امروز دلش براى اسلام مى سوزد؟ نه او دلش براى اسلام نمى سوزد، او نقشه اى در سر دارد.
او نزديك مى آيد و چنين مى گويد: «اى على! دستت را بده تا با تو بيعت كنم». 44
مولايت را نگاه كن، چگونه جواب ابوسفيان را مى دهد:
«اى ابوسفيان! تو از اين سخنان خود قصدى جز مكر و حيله ندارى».
ابوسفيان اين سخن را كه مى شنود از آنجا دور مى شود. 45
آرى، ابوسفيان پيش خود نقشه كشيده بود تا امروز انتقام خود را از اسلام بگيرد. او اوّلين كسى است كه خبر سقيفه را براى على (ع) آورد، او كه شمشير زدن و شجاعت على (ع) در جنگها را ديده بود، خيال مى كرد اكنون نيز، على (ع) شمشير به دست خواهد گرفت و به جنگ اهل سقيفه خواهد رفت و جنگ داخلى در مدينه روى خواهد داد و آن وقت بهترين فرصت خواهد بود تا دشمنان اسلام به
(صفحه22)
مدينه حمله كنند و ديگر هيچ اثرى از اسلام باقى نماند و او به آرزوى خود برسد. 46
امّا ابوسفيان نمى دانست كه على (ع)، اين گونه اميد او را نا اميد خواهد كرد. آرى، آن حضرت براى اسلام زحمت هاى زيادى كشيده است، اكنون اجازه نخواهد داد تا ابوسفيان به خواسته خود برسد. اگر ديروز شمشير على (ع)، مايه نجات اسلام شد امروز صبر او، مايه بقاى اسلام است.
اكنون، اهل سقيفه همه با ابوبكر بيعت كرده اند، و موقع آن فرا رسيده است كه خليفه را به مركز شهر ببرند. خليفه همراه با كسانى كه در سقيفه هستند به مسجد شهر مى رود.
در مسير به هر كس برخورد مى كنند او را مجبور مى كنند تا با ابوبكر بيعت كند. 47
#پی نوشتها👇
41. تذكرة الحفّاظ، محمّد بن أحمد الذهبي (ت 748 ه)، بيروت: دار إحياء التراث العربي.
42. تذكرة الفقهاء، جمال الدين بن الحسن بن يوسف بن علي بن مطهّر المعروف بالعلاّمة الحلّي (ت 726 ه)، منشورات المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية،
طبعة حجرية.
43. تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمّة الأربعة، أحمد بن علي العسقلاني (ابن حجر) (ت 852 ه)، تحقيق: أيمن صالح شعبان، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1416 ه.
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 7⃣2⃣
على (ع) نگاهى به آسمان مى كند و چنين مى گويد: «بار خدايا! تو شاهد هستى كه پيامبرت به من دستور داد اگر بيست يار وفادار يافتم با اينان جنگ كنم».
افسوس كه على (ع)، جز سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر، يار وفادار ديگرى نيافت، او بايد صبر پيشه كند. 145
به راستى چه خواهد شد؟ آيا على (ع) بيعت خواهد كرد؟ شمشير را بالاى سر على (ع) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند.
نفسها در سينه حبس شده است، همه نگاه مى كنند. تاريخ، مظلوميّت على (ع) را به تماشا نشسته است. آيا
او با ابوبكر بيعت خواهد كرد؟ ناگهان فريادى بلند مى شود: «پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد».
عُمَر و هواداران او تعجّب مى كنند، آنان كه فاطمه (س) را نقش بر زمين كرده و محسن او را كشته بودند، به راستى فاطمه (س) چگونه توانست خود را به اينجا برساند و اين گونه على (ع) را يارى كند؟
اكنون فاطمه (س) كنار قبر پيامبر است، او آمده است تا از امامِ خود دفاع كند، صداى فاطمه (س) به گوش مى رسد: «به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را(صفحه56)
بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم... ».
ناگهان لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه (س) نفرين كند!!
خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه (س) صبر نخواهد كرد، فاطمه (س) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزديك است!!
سلمان به سوى فاطمه (س) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه (س) دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه (س) سخن مى گويد: «بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود، مبادا تو مايه عذاب براى اين مردم باشى! ».
فاطمه (س) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود، خليفه دستور داده است كه على (ع) را رها كنند.
اكنون شمشير از سر على (ع) برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على (ع) مى تواند به خانه خود برود.
آرى، تا زمانى كه فاطمه (س) هست، نمى توان از على (ع) بيعت گرفت!
📚 #پی نوشتها👇
146دار الفكر، الطبعة الاُولى، 1412 ه.
145. المجموع (شرح المهذّب)، الإمام أبو زكريا محي الدين بن شرف النووي (ت676 ه)، بيروت: دار الفكر.
146. المحبَّر، محمّد بن حبيب الهاشمي البغدادي (ت 245 ه)، بيروت: دار الآفاق الجديدة، 1361
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
#ایام_فاطمیه
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 9⃣2⃣
مى دانم دوست دارى قصّه فدك را برايت بگويم. جريان به سال هفتم هجرى برمى گردد، يعنى حدود سه سال قبل.
آن روز، يهوديانِ قلعه خيبر دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند تا به مدينه حمله كنند، امّا پيامبر از تصميم آنها باخبر شد و با سپاه بزرگى به سوى خيبر حركت كرد. قلعه خيبر به محاصره نيروهاى اسلام در آمد.
سپاه اسلام به سوى قلعه نزديك شد، امّا برق شمشير «مَرحَب»، پهلوان يهود، همه را فرارى داد. سپاه اسلام مجبور به عقب نشينى شد و سرانجام پيامبر تصميم گرفت تا على (ع) را به جنگ پهلوان يهود بفرستد. صداى على (ع) در فضاى ميدان طنين افكند: «من آن
كسى(صفحه59)هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد».
و جنگ سختى ميان اين دو پهلوان در گرفت و سرانجام «مَرحَب» به قتل رسيد. على (ع) به قلعه حمله كرد و آن را فتح كرد.
خيبر منطقه آبادى بود، نخل هاى خرما و زمين هاى سرسبزى داشت و پيامبر همه غنيمت هاى اين سرزمين را در ميان رزمندگان اسلام تقسيم كرد.
در نزديكى هاى خيبر، گروهى ديگر از يهوديان، در فدك زندگى مى كردند. آنها نيز با يهوديانِ خيبر همدست شده بودند، پيامبر قصد داشت كه به فدك حمله كند، پيامبر منتظر بود تا سپاه اسلام از خستگى بيرون بيايند و با روحيّه بهترى به جنگ با يهوديان فدك بروند.
در يكى از اين روزها، پيرمردى به سوى اردوگاه اسلام آمد و سراغ پيامبر را گرفت، يارانِ پيامبر، او را نزد آن حضرت بردند.
او فرستاده مردم فدك بود و از طرف آنها پيام مهمّى را براى پيامبر آورده بود. او به پيامبر گفت: «اى محمّد، مردمِ فدك مرا فرستاده اند تا من از طرف آنها با شما
پيمان صلح را امضا كنم، آنها حاضر هستند كه نيمى از سرزمين خود، فدك را به شما بدهند و شما از حمله به آنها صرف نظر كنى و در مقابل، آنها فرمانروايى شما را نيز قبول مى كنند».
پيامبر لحظاتى فكر كرد و لبخندى بر لب هاى او نشست، او با اين پيشنهاد موافقت كرد.
پيمان صلح نوشته شد، سپاهيان اسلام همه خوشحال شدند، ديگر از جنگ و لشكركشى خبرى نبود، آرى، سرزمين فدك بدون هيچ گونه جنگ و لشكركشى تسليم شد.
در(صفحه60)اين ميان جبرئيل فرود آمد و آيه ششم سوره «حشر» نازل شد: «وَ مَآ أَفَآءَ اللَّه...: آن غنائمى كه در به دست آوردن آن، لشكر كشى نكرده ايد، مالِ پيامبر است».
خدا فدك را به پيامبر بخشيد، فدك، مالِ پيامبر شد. اين حكم قرآن بود و هيچ كس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان، حكم خدا را قبول كردند.
خدا دوست داشت به پيامبر خود كه در راه او اين همه تلاش كرده است هديه اى بدهد.
پيامبر شخصى را در فدك به عنوان كارگزار خود قرار داد و به سوى مدينه بازگشت.
پيامبر، دلش براى دخترش، فاطمه (س) خيلى تنگ شده بود، براى همين اوّل به خانه فاطمه (س) رفت.
📚 #پی نوشتها👇
149. المراجعات، عبد الحسين شرف الدين العاملي (ت 1377 ه)، تحقيق: حسين الراضى، قمّ: دار الكتاب الإسلامي.
150. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الميرزا حسين النوري (ت 1320 ه)، تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قمّ: مؤسّسة آل البيت، الطبعة الاُولى، 1408 ه.151. المستدرك على الصحيحين، أبو عبد اللّه محمّد
بن عبد اللّه الحاكم النيسابوري (ت 405 ه)، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، بيروت: دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى، 1411 ه.
152. المسترشد في إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري الإمامي (ق 5 ه)، تحقيق: أحمد المحمودي، طهران: مؤسّسة الثقافة الإسلاميّة لكوشانبور، الطبعة الاُولى، 1415 ه.
153. مسند أبي يعلى الموصلي، أحمد بن علي الموصلي (ت 307 ه)، تحقيق: إرشاد الحقّ الأثري، جدّة:
(صفحه183)
دار القبلة، الطبعة الاُولى، 1408 ه.
154. مسند أحمد، أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (ت 241 ه)، تحقيق: عبد اللّه محمّد الدرويش، بيروت: دار الفكر، الطبعة الثانية، 1414
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
#ایام_فاطمیه
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 1⃣3⃣
خبر به فاطمه (س) مى رسد كه خليفه، كارگزار او را از فدك بيرون كرده و آنجا را تصرّف كرده است.
فاطمه (س) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد:
اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟ 159
مگر فدك، مالِ توست؟آيا تو نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد؟
اى دختر رسول خدا، برو براى اين سخن خود شاهد بياور. 160
فاطمه (س) قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد.آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه (س) داد اُم اَيمَن و على (ع) شاهد بودند.
فاطمه (س) به خانه اُم اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند.
اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه (س) به مسجد مى آيد، على (ع) هم مى آيد.
اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد:
اى ابوبكر، من از تو سؤلى دارم.
(صفحه63)چه سوالى؟
بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: «اُم اَيمَن، زنى از زنان بهشت است»؟ 161آرى، شنيده ام.اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم، اكنون، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه (س) بخشيد. 162
على (ع) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه (س) داده است.
ابوبكر به فكر فرو مى رود، او ديگر چاره اى ندارد جز اين كه فدك را به فاطمه برگرد (س) اند.
فاطمه (س) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست. ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه است. (س) 163ابوبكر سند فدك را به فاطمه (س) مى دهد، در همين لحظه، عُمَر از راه مى رسد. او مى بيند كه ابوبكر كاغذى را به دست فاطمه (س) داده است. او از جريان خبر ندارد، براى همين رو به ابوبكر مى كند و مى پرسد:
اين كاغذ چيست كه به فاطمه داده اى؟
فاطمه نزد من آمد و ادّعا كرد كه فدك از آن اوست، من به او گفتم كه شاهد بياورد، او رفت و اُمّ اَيمَن و على را به عنوان شاهد آورد و آنها شهادت دادند كه پيامبر فدك را به فاطمه داده است.
خوب، آن وقت تو چه كردى؟
من هم سندى نوشتم و آن را به فاطمه دادم.
اى خليفه، مگر نمى دانى كه يك عرب بيابان گرد به نام ابن حَدَثان پيدا شده و شهادت داده كه اين سخن را از پيامبر شنيده است: «پيامبران از خود هيچ ارثى باقى نمى گذارند، و هر مالى كه از آنها بماند صدقه است». اين سخن و حديث پيامبر است. هم چنين دختر من (حَفصه)، و دختر خودت (عايشه) نيز اين حديث را شنيده اند.
آرى! فدك از پيامبر بود و اكنون كه او از دنيا رفته است فدك، صدقه است و مالِ همه مسلمانان است. 164
اى عُمَر، اُم اَيمَن و على شهادت داده اند كه پيامبر فدك را به فاطمه بخشيده است، من با شهادت اين دو نفر چه كنم؟
جناب خليفه، شهادت على قبول نيست چون شوهر فاطمه است و به نفع خودش گواهى مى دهد، امّا اُم اَيمَن هم يك زن است و همه مى دانند كه شهادت يك زن به تنهايى قبول نيست، امّا مشكل اين است كه ابوبكر سندى را نوشته و به دست فاطمه (س) داده است. 165
📚 #پی نوشتها👇
159. معاني الأخبار، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه)، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1361 ه.
160. المعجم الأوسط، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360 ه)، تحقيق: طارق بن عوض اللّه وعبد الحسن بن إبراهيم الحسيني، القاهرة: دار الحرمين، الطبعة الاُولى، 1415 ه.
161. معجم البلدان، أبو عبد اللّه شهاب الدين ياقوت بن عبد اللّه الحموي الرومي (ت 626 ه)، بيروت: دار إحياء التراث
(صفحه184)العربي، الطبعة الاُولى، 1399 ه.
162. المعجم الكبير، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360 ه)، تحقيق: حمدي عبد المجيد السلفي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، الطبعة
الثانية، 1404 ه.
163. معجم رجال الحديث، السيّد الخوئي (ت 411 ه)، الطبعة الخامسة، 413 ه، طبعة منقّحة ومزيدة.
164. معرفة السنن والآثار، أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقي (ت 458 ه)، مصر: المجلس الأعلى للشؤون الإسلامية.
165. مقاتل الطالبيّين، أبو الفرج علي بن الحسين بن محمّد الإصبهاني (ت 356 ه)، تحقيق: السيّد أحمد صقر، قمّ: منشورات الشريف الرضي، الطبعة الاُولى، 1405 ه.
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 9⃣3⃣
مسجد پر از جمعيّت شده است، همه منتظر هستند تا ابوبكر به بالاى منبر برود و سخنرانى خود را آغاز كند.
انتظار به سر مى آيد و خليفه به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: «اى مردم! چرا به هر سخنى گوش مى دهيد؟ اين آرزوها و زياده خواهىها در زمان پيامبر كجا بود؟ هر كس قبلاً اين سخنها را شنيده است برخيزد و سخن بگويد! خدا او را لعنت كند كه رسول خدا هم او را لعنت كرده است! او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند.
(صفحه83)
ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه زنان را به يارى خود دعوت مى كند». 183
به راستى منظور ابوبكر از اين سخنها كيست؟
يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟
خداى من! نكند منظور او...
اى قلم، بگذار آنچه را مى دانم بنويسم، اگر چه حقيقت تلخى است، امّا من قول دادهام همه آنچه را مى دانم براى دوستان خوبم بنويسم.
اى مولاى من! آيا به من اجازه مى دهى در اين كتاب،
اين جمله را بنويسم؟
تو كه از عشقى كه اين قلم به نام و مرام تو دارد آگاه هستى، من مى خواهم بنويسم تا همه بدانند تو چقدر مظلوم هستى.
ابوبكر مى خواهد بگويد كه على (ع) براى برپا نمودن فتنه، فاطمه (س) را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است،
نمى دانم قصّه امّ طِحال را برايت بگويم يا نه؟ امّ طِحال، نام زن بدكاره اى است كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد.
اكنون ابوبكر، مولاىِ تو را به آن زن تشبيه مى كند.
مولاى من! مرا ببخش، من مى خواهم مظلوميّت تو را روايت كنم. من فكر مى كنم معناى سخن ابوبكر اين است: «على براى رسيدن به هدف خود از زنان كمك مى گيرد همان گونه كه امّ طِحال، براى رسيدن به مقصود خود از زنان قوم خويش كمك مى گرفت».
شايد هم معناى سخن ابوبكر چيزى بدتر از اين باشد، نمى دانم...
تو رو به من مى كنى و مى گويى: آقاى نويسنده
(صفحه84)
!تواشتباهمىكنى!شايدمنظورابوبكرازاينسخنان،على(ع)وفاطمه(س)نباشد،آخراوچگونهمىتواندبالاىمنبرپيامبربهعزيزانپيامبرجسارتكند؟
خدا كند حق با تو باشد!
گوش كن!
اين صداى كيست كه مى آيد؟ اين صداى يك زن است كه فرياد بر آورده است: «اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟ فاطمه در دامنِ پرهيزكاران تربيت شده و در آغوش فرشتگان، بزرگ شده است. او بهترين زنان جهان است و همچون مريم (س)، مقامى بزرگ دارد. به خدا قسم! فاطمه در آغوش پيامبر بزرگ شد و پيامبر همواره دستش را زير سر او قرار مى داد. چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد ». 184
📚 #پی نوشتها👇
183. الهجوم على بيت فاطمة، عبد الزهراء مهدي، بيروت: دار الزهراء، 1999 م.
184. الهداية الكبرى، أبو عبد اللّه الحسين بن حمدان الخصيبي (ت 334 ه)، بيروت: مؤسّسة البلاغ للطباعة والنشر، الطبعة الرابعة، 1411 ه
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🍃🌷
﷽
📚 #فریاد_مهتاب
خاطرات مظلومانه ی مادر مدینه
قسمت 2⃣4⃣
آيا مى دانى او چه كسى است كه سخن مى گويد؟
او اُم سَلَمه، همسر گرامى پيامبر است، او نتوانست طاقت بياورد كه ابوبكر به فاطمه (س)، اين گونه بى احترامى كند.
براى همين، با سخن خود، كمى از فضايل فاطمه (س) را براى مردم بيان مى كند.
اكنون، ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال او را قطع كنند. درست است كه اُم سَلَمه، همسر پيامبر است، ولى چون از فاطمه (س) حمايت كرده است بايد بعد از اين، در فقر زندگى كند، حقوق يك سال او پرداخت نخواهد شد. 185
آرى، اكنون مى توانى بفهمى چرا اين مردمى كه در مسجد هستند در مقابل سخن هاى
خليفه هيچ نمى گويند.
آنها دنيا را دوست دارند، سكّه هاى سرخ طلا را دوست دارند، آنها مى ترسند حقوق بيت المال آنها قطع شود، پول، جواب معمّاىِ سكوت اين مردم است. * * * به فاطمه (س) خبر مى رسد كه خليفه بر روى منبر پيامبر، على (ع) را دشنام داده است.
اين سخن، دل فاطمه (س) را به درد مى آورد و غم و غصّه در دل او مى نشيند.
بيمارى او شدّت مى يابد، اكنون، ديگر او آرزوى ديدار پدر را دارد و شب و روز، گريه كار اوست.
او بعضى از روزها به قبرستان اُحُد مى رود و قبر
حضرت حمزه، عموى پيامبر را زيارت مى كند و بعد از گريه كردن به خانه اش برمى گردد. 186
به راستى اگر حمزه زنده بود هيچ كس جرأت نمى كرد كه چنين ظلم و ستم در حقّ فاطمه (س) روا دارد.
اگر به خانه او بروى مى بينى كه هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (ع) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود.
حتما مى گويى كدام خاطره؟ سخن فاطمه (س) را بشنو، متوجّه مى شوى: «حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟ ». 187
📚 #پی نوشتها👇
185. الهداية، أبو جعفر محمّد بن علي بن بابويه القمّي (الشيخ الصدوق) (ت 381 ه)، تحقيق: مؤسّسة الإمام الهادي، قمّ: مؤسّسة الإمام الهادي، الطبعة الاُولى، 1418 ه.
186. ينابيع المودّة لذوي القربى، سليمان بن إبراهيم القندوزي الحنفي (ت 1294 ه)، تحقيق: علي جمال أشرف الحسيني، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولى، 1416 ه.
👈 #ادامه_دارد....
📚🖊نویسنده دکتر مهدی خدامیان آرانی
#یا_زهرا_اغیثینی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚