#قسمت_19
#رمان_گیسو
سبحان من خوب میدونم که توام از این وضع راضی نیستی پس چرا حرف دلتو نمیزنی از گیتی انتظاری ندارم چون اون فقط به فکر خودشیرینی
کردنه دوست داره همه براش کف بزنن و به به و چه چه کنن و بگن چه دختر حرف گوش کنی اما تو اینجوری نیستی حرف دیگران برات مهم نیست
در ضمن ؛ توپسرى اگه چیزیم بگی بابا مثل من باهات برخورد نمیکنه ؟ پس چرا سکوت میکنی ؟؟؟
سبحان بلند شد و ایستاد نفس حبس شده اش را بیرون داد؛ همانطور که پشت به گیسو ایستاده بود گفت: - احترام پدر و مادر تو دنیا از هر چیزی واجب تره هیچوقت از من نخواه که رو در روی پدرم بایستم و به عقایدش خرده بگیرم گیسو منو اینجوری نبين عقاید من با پدرم فرقش از زمین تا آسمونه اما به خودم این اجازه رو نمیدم که پدرم رو تحقیر کنم و بگم بیشتر از اون میفهمم
حرفش را زدو از اتاق خارج شد ...
گیسو گفته بود که در بین اعضای این خانواده یا شاید هم کل فامیل سبحان چیز دیگریست نگفته بود؟؟ انگار سرشت دیگری دارد تارو پودش از جنس طلاست. بدون هیچ ناخالصی یک هفته از آن روز نحس گذشته بود .
گیسو و پدرش حاج رضا همچنان باهم سرسنگین بودند. در حد یک سلام و علیک حرف دیگری بینشان رد و بدل
نمیشد اگر چه قبلتر از آن ماجراهم زیاد هم کلام نمیشدند تعجبی هم ندارد دوانسان بالغ با دو دیدو ،دو تفکر . چه حرف مشترکی میتوانند داشته
باشتان
روبه روی میز ارایشش ایستاده بود و خود را در آیینه برانداز میکرد:همیشه از خودش راضی بود یک دختر باصورتی گردو گونه های برجسته؛ چشم و ابرو
و موهای قهوه ای قدبلند و خوش اندام همیشه حسرت میخورد که چرا باید این زیبایی هارا زیر چادری دست و پاگیر پنهان کند ؛ اگر قرار بر پنهان کردن
بود دیگر چه نیازی بود خدا این زیبایی را به دخترانی همچون او بدهد ....؟؟؟
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_20
#رمان_گیسو
هیچوقت نتوانست سوال هایی که در سرش مدام جولان میدهند را بر زبان جاری کند میترسید از عکس العمل اطرافیانش : از اینکه اورا به چشم دیگری نگاه کنند.
چند ماهی میشد که دیگر نماز نمیخواند دلیلی برای خواندنش نمیدید. حداقل تا زمانی که جوابی برای سوال هایش پیدا نمیکرد
در این یک هفته پایش را از این خانه بیرون نگذاشته بود دل و دماغش را نداشت.
گوشی موبایلش را از روی میز برداشت و تا به نیاز؛ تنها دلخوشی این روزهایش زنگ بزند
بعداز یک بوق نیاز بلافاصله پاسخ داد
- به به، چه عجب خانم خانما یاد ما کردن -
ارام خندید و گفت
- مگه رو موبایلت خوابیده بودی دختر؟؟ حداقل کلاس میزاشتی دیر تر برمیداشتی،،
نیاز باهمان لحن مسخره اش جوابش را داد
خب حالا پررو نشو بنال ببینم چیکار داشتی؛ مزاحم شدی و وقتم رو گرفتی ؟۱
میای بریم بیرون ؟؟ یک هفته اس تو خونه بس نشستم حوصله ام سر رفته
- آماده شو تا یک ساعت دیگه میام دنبالت
- کجا بریم؟؟
- - کافی شاپ همیشگی چطوره؟؟
_عاليه زود بیا...
بعداز خداحافظی با نیاز رفت که آماده شود لحظه ای ایستاد، به این فکر کرد که امروز چه دروغی به مادرش تحویل دهد
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
banifatemeh-bahane-too.mp3
3.18M
همه جا بروم به بهانه تو(۲)
که مگر برسم درخانه تو(۲)
#سید مجید بنی فاطمه
🍃🍃🍀✨
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#مناجات با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف
#سید مجید بنی فاطمه
✨🍃🍃🍀
همه جا بروم به بهانه تو
که مگر برسم در خانه تو
همه جا دنبال تو می گردم
که تویی درمان همه دردم
🍃✨یا ابا صالح مددی مولا
نشوم به جز از تو گدای کسی
بی ولای تو من نکشم نفسی
که تو لیلای من مجنونی
همه هست من دلخونی
🍃✨یا ابا صالح مددی مولا
اگرم نبود دل لایق تو
نظری که دلم شده عاشق تو
به خدا هستی همه هستم
به تو دل بستم به تو دل بستم
🍃✨یا ابا صالح مددی مولا
دل خود زده ام گره بر در تو
چه شود که رسم بر محضر تو
من نا قابل به تو دل بستم
نکشی دامان خود از دستم
🍃✨یا ابا صالح مددی مولا
همه درد و غمم، تو دوای منی
تو صفای صفا، تو منای منی
تو گل زیبای منی مهدی
تو مه شبهای منی مهدی
🍃✨یا ابا صالح مددی مولا
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
لینک کانال آرشیو سخنرانیهای استاد پناهیان
https://eitaa.com/joinchat/690684018Cb5bfa75091
920429-Panahian-M-Imamsadeq-TanhaMasir-11-48k.mp3
18.96M
💠سلسله مباحث سخنرانی
#استاد_پناهیان
با موضوع #تنها_مسیر
◇پارت ۱
[[جلسه یازدهم ]]
#پیشنهاد_دانلود
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#ادمین_بانو
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
꧁༼﷽༽꧂
❤️شــبــے یــه #نــڪــتــه❤️
🎞#ڪلیپ_تصویرے
👌اڪسیر #محــــــبت❤️عالیه
اصل محبت، رابطه #اصلاح ڪننده همسران
#استاد_تراشیون☝️
` 💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝