#قسمت_48
- خب حالا این حرفارو بیخیال... موافقی یکم تفریح کنیم؟!
گیسو بسته ی خالی چیپس را در سطل اشغال پارک انداخت ، برگی از دستمال كاغذي جیبی اش را از کیفش بیرون کشید و گفت:
چه تفریحی؟؟؟
نیاز لبخند موذیانه ای زدو ابروهایش را بالا انداخت و گفت: - چادرت تو ماشینه دیگه؟؟؟؟
آره چطور مگه؟!!
- بريم بهت میگم
گیسو چادرش را روی سرش گذاشت ،همانطور که مشغول پاک کردن آرایشش بود روبه نیاز گفت:|
خیلی کار ضایعیه نیاز بیخیال شو ، میفهمن آبرومون میره ها.
-- حرف نباشه ، کاری که گفتم رو انجام بدی همه چی خوب پیش میره، تو برو جلو ، من پشت همین درختا می ایستم ، فيلم میگیرم ،خوراک
اینستاگرام جون تو
گیسو پوفی کردو چادرش را با یک حرکت جمع کرد طوری که تقریبا صورتش پوشیده شده بود. از ماشین نیاز فاصله گرفت و دوباره به پارک برگشت، در
دل نیاز را لعنت میکرد، همیشه از این مسخره بازی ها بیرون در می آورد، گیسو را جلو میفرستاد و خودش به تماشا می نشست. از دور دو دختر را دید ، به نظرش موقعیت خوبی می آمد، گره روسری ساتن سفید مشکی اش را سفت کرد دوباره چادرش را جمع کرد، طوری که
لباسهایش مشخص نشود، دلش نمیخواست لباس و تیپ امروزی اش او را لو بدهد. به جلو قدم برداشت و به آنها نزدیک شد.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_49
سرفه ای کرد تا بتواند صدایش را بم کند. روبه رویشان ایستاد و دختر بچه بودند تقریبا شانزده ،هفده ساله؛ گیسو سرتاپایش را از نظر گذراند أخمی کردو
گفت :
بلندشید ببینم. این چه سر و وضعيه.
دختران ایستادند، ترسیده بودند، از رنگ و روی پریده شان معلوم بود.
یکی از آنها با پررویی گفت: - به شما چه مربوط!!
گیسو اخم هایش را در هم کشیده اول ناراحت بود دلش نمیخواست دو دختر بچه را اذیت کند، اما حالا با دیدن وقاحت آن دختر ، تصمیم گرفت ادېش کند
تا دیگر با بزرگتر از خودش اینطور وقیحانه سخن نکند.
که به من چه مربوطه آره؟! الان که با خودم بردمت حالیت میشه که نباید با مامور گشت اینطوری صحبت کنی.
دختر که رنگ به رخسار نداشت ، لرزش دستانش از دید گیسو پنهان نماند، شال یک وجہی اش را جلو آورد مانتویی که اگر نمیپوشیدش سنگین تر
بود را پایین کشیده پارچه ی زبان بسته را انقدر کشید که نزدیک بود جر بخورد و بالاخره باهر جان کندنی که بود به حرف آمد
- مامور گشت...!!؟؟!خانم نمیدونستم ببخشید
حالا راه بیفتين، الان میبرمتون جایی که بلبل زبونی از یادتون بره..
- خانم توروخدا ،غلط کردم.
غلط که کردی ، غلط اضافه ام کردی پدر مادرهاتون میدونن با این وضع میاین بیرون خبر دارن بچه هاشون کجا میرن چیکار میکنن؟!
- اینبارو چشم پوشی کنید، خواهش میکنم
اصلا به التماس هایشان گوش نمیداد زیادی در نقشش فرو رفته بود، خیال بیرون آمدن هم
نداشت.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_50
برگشت و نیاز را دید که با چشم و ابرو میگفت که دیگر ادامه ندهد. موقعیت را سنجید ،دوباره به سمت دخترها چرخید نگاهی به آنها انداخت با چشمانی
اشکبار نگاهش میکردند، در نگاهشان التماس موج میزد. دیگر کافی بود ، مثل اینکه ادب شده بودند. اخم هایش را کمی باز کردو گفت اینبارو چشم پوشی میکنم، حالا همین الان میرین خونه هاتون بازم اینجا با
این وضع ببینمتون دیگه بخششی توکار نیست. متوجه شدین؟!
چندبار سرشان را بالا و پایین کردند و از گیسو فاصله گرفتند و به سرعت دور شدند. گیسو چادرش را شل روی سرش رها کرد. زیاده روی کرده بود ، ناگهان خودش را بیاد آورد، پوزخندی برلب نشاند ، او که بود که به خودش جرعت داد
اینگونه دو دختر بچه را بترساند؟! مگر وضع خودش بهتر بود؟
مگر پدر و مادرش خبر داشتند که دختر کوچکشان، ته تغاریه خانه شان، باچه تیپ و قیافه ای در کوچه و خیابان ظاهر میشود؟؟! کجاها میرود؟؟! |
نه. آنها هیچ چیز نمیدانستند، از خودش بدش آمده بود، از بزدلی اش، از ترسی که در وجودش ریشه می دواند، ترس طرد شدن از سوی خانواد.
در دل هزاران بار نیاز را لعنت کرد، از اینکه او را بیاد حماقت هایش انداخته بود...انگار خودش هم به هیچ وجه از این وضع راضی نبود و در میان زمین
و آسمان معلق بود، نمیدانست راه و درست و غلط کدام است.
در راه برگشت به خانه بودند، امروز کل شهر را زیر پا گذاشته بودند، خیال گیسو راحت بود، مادرش به همراه گیتی برای خرید جهیزیه به بازار رفته بودند.
آسوده خاطر بود که دیگر احتیاجی نیست سین جیم شود برای دیر برگشتن به خانه....
-- گیسو، گیسو اونجا اون پسره رو ببین..
گیسو با چشم مسیری که نیاز نشانش داده بود را دنبال کرد ، پسر جوانی را دید که پیاده و سر به زیر حرکت میکرد خب که چی؟؟ تا حالا عابر پیاده ندیدی که اینجوری ذوق میکنی؟
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
920506-Panahian-M-Imamsadeq-TanhaMasir-19-48k.mp3
11.04M
💠سلسله مباحث سخنرانی
#استاد_پناهیان
با موضوع #تنها_مسیر
◇پارت ۱
[[جلسه نوزدهم ]]
#پیشنهاد_دانلود
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#ادمین_بانو
🏝انشاالله بتونیم قدر این فرصت باقیمانده رو بدونیم....🏝
💠💠 یادمان باشد...( ۳ )💠💠
♦️عمل وقتی ارزشمند است که آگاهانه انجام شود، چه عمل بد و چه عمل خوب، چه ارزش منفی و چه ارزش مثبت، اگر کسی در غفلت و یا خواب انجام دهد ارزشی ندارد. نه به کسی که در خواب خوبی کرده جایزه میدهند نه آن که خلاف کرده تنبیه اش میکنند.
لذا آن که غافلانه و در غفلت کار را انجام میدهد مانند آن است که در خواب انجام میدهد.
♦️وقتی روزه هستید اگر میخواهید روزه دار باشید حواس تان به این باشد که روزه دارید، بیکار هم که نشستهاید حواستان باشد که روزه دارید. با حالتی که نسبت به روزه دار بودن خودتان آگاهی دارید نفس بکشید.
♦️آگاهانه در حالی که روزه دارید آن حقیقت حاضر در ماه رمضان را با نَفَستان ببلعید ؛
این آن کار کارستانی است که حتی اگر در ماه رمضان هیچ کاری هم نکنید این عمل آدم را از فرش به عرش می برد؛ حضور آگاهانه در ماه رمضان.
♦️شما دیدید اگر برای انسان بهترین غذا را بیاورند ولی به قول معروف اعصابش خرد باشد، حواسش پرت باشد ، اوقاتش تلخ باشد. وقتی غذا را تمام کرد می گوید نفهمیدم چه خوردم و حقیقتا همین جور است. چون نفهمیده چه خورده ، نه از آن لذت برده و نه آن غذا به او منفعت می رساند، بلکه کار دست اش می دهد. اذیت اش هم میکند معده اش را هم ناراحت میکند. همه اش برای این است که ناآگاهانه با آن بهترین غذا برخورد کرده است.
♦️آگاهانه در ماه رمضان حضور پیدا کنید. این که، ماه رمضان است، این که روزه دارید، این که الحمدلله نفستان می آید، این چند تا را با هم توام کنید بعد وجود شما را نورانیت، امنیت، طهارت، آرامش، سکینه آن چنان پر می کند که سیر نمیشوید. آن وقت با همه وجود آدم می فهمد که در ماه رمضان درهای بهشت باز است یعنی چه...
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏝#خودسازیدرماهمبارکرمضان🏝
⚘بخش معرفی و راه های درمان اخلاق ناپسند⚘
💢موضوع پست: #فحاشی_۲
⭕️فحاشی چه پیامدهایی داره؟🤔
❌ایجاد دشمنی
❌ایجاد دورویی
❌خودبرتربینی(تکبر)
❌هلاکت در دنیا و برزخ و آخرت
❌بازگشت دشنام به شخص
❌خواری و سرشکستگی
❌نابودی شخصیت
❌محرومیت از بهشت
و...
⭕️چطور میشه فحاشی کردنو درمان کرد؟🤨
✅۲۱ بار خواندن سوره ی همزه
✅خواندن دعای مکارم اخلاقِ صحیفه
سجادیه
✅دوری از دوستان بد دهن
✅تفکر در پیامد های فحاشی کردن
✅داشتن تفریحات سالم
✅کنترل عصبانیت
و...
#حدیث :
پیامبر اکرم(ص) میفرمایند:《ناسزا گوی به مؤمن همچون کسی هست که در آستانه ی هلاکت قرار دارد.》[۱]
[۱]کنزالعمال،ح۸۰۹۳-منتخب
میزانالحکمه،ص۲۶۴.
ادامه دارد...
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
AUD-20210502-WA0020.mp3
8.5M
🏝معارف لیله القدر🏝
🌙 آموزه هایی از آیه:
( تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ )🌙
⚘ قسمت اول⚘
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏴🏝#دمِافطاری🏝🏴
🖤 رنگ رخساره
نشان میدهد از سِرّ درون
ماندنی نیست علی،
إنّا إلیه راجعون🖤
⚘بہ حق خداے شب قدرها
بیا اے دعاے شب قدرها
حضور تو تنها نفس می دهد
بہ حال و هواے شب قدرها⚘
🥀انتهای تلاش ماست ،
خواستن!
خواستنی از سر صدق!
خواستنی از روی
تمامی وجود و نیاز!
برای بزرگترین تغییر عالم
به دست بزرگترین تغییر دهنده ...
در این شبهای گدایی
میخوانیم خدا را
و میخواهیم ولی خدا را ...🥀
#طاعاتقبول
#التماسدعایفرج
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝