🔰 هشت جمله طلایی از رهبر انقلاب درباره بسیج به مناسبت فرارسیدن «هفته بسیج»
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
@Tayranخاک آسمونی_راهیان نور.mp3
زمان:
حجم:
9.32M
میخوام بگیرم اذنِ رهایـے .. !'
هدایت شده از روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
با سلام هر حرفی دارین با مدیران کانال خادم به صورت ناشناس بیان کنید ( در مورد پستها چی حذف بشه چی اضافه بشه _ مسابقه برای تنوع چی بذاریم و ... هر انتقادی و پیشنهادی بود در خدمتیم )
https://abzarek.ir/service-p/msg/150595
منتظر نظراتتون هستیم
با تشکر 🌹🌹🌹
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_10
#فرشید
آقا محمد بهم گفت برم خونه. اولش قبول نکردم؛ اما وقتی تحدیدم کرد که اخراجم می کنه، دیگه مخالفتی نکردم و به ناچار قبول کردم. البته ته دلم مطمئن بودم شوخی کرده و هیچ وقت دلش نمیاد ما ها رو اخراج کنه.
رسول هم می خواست بره خونشون. مسیرمون تقریبا یکی بود. خونه رسول و سارا خانم، چند تا کوچه بالاتر از خونه ما بود.
رسول نشست رو موتور و منم ترکش نشستمو حرکت کرد.
بعد از ۳۰ دقیقه، رسیدیم سرِ کوچه. نزاشتم رسول بپیچه تو کوچه و پیاده شدم. ازش تشکر کردم. خواستم برم که صدام زد.
- فرشید...
برگشتم سمتش.
+ جانم؟
- مراقب باش. دیر وقته. آروم برو تو، یه وقت خواهرم از خواب نپره.
لبخندی زدم.
+ چشم قربان. امر دیگه ای ندارین؟
- فعلا نه. اگه کاری داشتم، خبرت می کنم.
+ وقت دنیا رو می گیری با این شوخیات.
هر دو خندیدیم.
- یا علی.
+ علی یارت.
رسول رفت.
وارد کوچه شدم. دومین خونه، خونه ی ما بود.
کلید انداختم و آروم درو باز کردم. چراغا خاموش بودن. حتما ریحانه خواب بود. رفتم تو. آروم درِ اتاقو باز کردم. درست حدس زدم. ریحانه خواب بود. لبخندی زدم. چقدر تو خواب مظلوم بود. درو بستم.
خیلی تشنم بود. رفتم تو آشپزخونه. لامپو روشن کردم و رفتم سمتِ یخچال. درشو باز کردم. بطری آبو برداشتم و سر کشیدم.
یهو صدایی اومد.
- سلام.
برگشتم. ریحانه بود. خیلی ترسیدم. آب پرید تو گلوم. داشتم خفه می شدم.
ریحانه با ترس و نگرانی گفت: چی شدی؟
چند بار زد پشتم. یکم بهتر شدم. نشست کنارم.
- چته تو؟ مگه جن دیدی؟
لبخندی زدم.
+ اهم.... اهم.... جن چیه؟؟؟ فرشته دیدم...
از خجالت، گونه هاش سرخ شد.
+ اهم.... ببخشید...... یهویی اومدی.... خیلی ترسیدم.... اهم..... اهم.....
به بطری آب اشاره کرد و گفت: آب بخور بهتر شی.
یکم دیگه آب خوردم.
- تو ببخش. من یهویی اومدم. در ضمن، آبو می ریزن تو لیوان می خورن. با بطری سر نمیکشن.
+ ببخشید. خیلی تشنم بود. از این به بعد، مثلِ همیشه تو لیوان می خورم.
خندید.
- اشکال نداره. غذا گرم کنم برات؟
+ چی هست غذا؟
- قیمه بادمجون که خیلی دوست داری.
+ به به. زحمت میشه.
- نه بابا. چه زحمتی؟ تا تو لباساتو عوض کنی، منم غذا رو گرم کردم.
رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم.
خیلی خوابم میومد. رو کاناپه دراز کشیدم. کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد...
#ریحانه
تو عالمِ خواب و بیداری بودم، که صدایِ بسته شدن درِ اتاق اومد. رفتم بیرون. دیدم لامپِ آشپزخونه روشنه. فرشید داشت آب می خورد. رفتم پشت سرش و گفتم: سلام.
یهو آب پرید تو گلوش.
کم کم حالش بهتر شد و سرفه هاش قطع شد.
به دلم افتاده بود امشب فرشید میاد خونه. واسه همین غذایِ مورد علاقَشو درست کرده بودم.
غذا رو گرم کردم. صداش زدم. اما جواب نداد. از آشپزخونه بیرون اومدم. رو کاناپه خوابش برده بود. لبخندی زدم. حتما خیلی خسته بوده. آروم روش پتو کشیدم.
غذا رو گذاشتم تو یخچال. لامپِ آشپزخونه رو خاموش کردم.
بعدم رفتم تو اتاق و خوابیدم...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: محمد فرشیدو هم با تحدید فرستاد خونه.😐💔🤦🏻♀😂
پ.ن2: بیچاره فرشید... داشت خفه می شد...😢💔😂
پ.ن3: این قسمت، عاشقانه هایِ فرشید و ریحانه.🙂♥️
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/khademngoo
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_11
#رسول
آقا محمد ازم خواست برم خونه. اما من گفتم نمیرم. وقتی دید زیرِ بار نمیرم، تحدید کرد که اخراجم می کنه. منم قبول کردم برم خونه. خندید و گفت: وقت دنیا رو می گیری رسول. حتما باید تحدیدت کنن که حرف گوش کنی؟
خندیدم و محکم بغلِش کردم. مثلِ همیشه، وقتی بغلِش کردم، آروم شدم.
با همه خداحافظی کردم. فرشید هم اومد و رفتیم. رسوندمش و رفتم خونه.
بعد از چند دقیقه، رسیدم.
موتورو خاموش کردم. می دونستم این موقع شب، حتما سارا خوابیده.
آروم موتورو بردم تو و درو بستم.
رفتم داخل.
یهو صدایِ جیغِ سارا اومد.
نگرانش شدم.
سریع لامپو روشن کردم.
سارا رو به روم وایساده بود و یه ماهیتابه دستش بود.
نتونستم جلو خودمو بگیرم.
داشتم از خنده منفجر می شدم. افتاده بودم رو زمین و می خندیدم. از شدت خنده، اشک از چشمام میومد و دلم درد گرفته بود.
سارا فقط با جدیت نگام می کرد.
خنده هام تموم شد. خودمو جمع و جور کردم و وایسادم. سعی کردم جدی باشم.
+ سلام
- علیک سلام. به سلامتی خنده هاتون تموم شد؟
لبخندی زدم.
+ ببخشید. واقعا نتونستم جلو خودمو بگیرم. بله، تموم شد.
بدون هیچ حرفی، رفت آشپزخونه و ماهیتابه رو گذاشت سرِ جاش.
خواست بره تو اتاق که گفتم: حالت خوبه؟
برگشت سمتم.
- حالم خوبه؟ داشتم از ترس سکته می کردم.
+ چرا؟
- واقعا می پرسی چرا؟ ساعت چنده؟
نگاهی به ساعتم انداختم. یا خدا. ۱۲ شب بود. تازه دو اُزاریم افتاد.
- این موقع شب میای خونه، نباید منو خبر کنی؟
+ آخ... ببخشید... اصلا حواسم نبود. فکر کردم خوابیدی. نخواستم بیدارت کنم.
لبخندی زد.
- خواب که بودم؛ اما من خوابم سبکه. صدایِ در اومد. بیدار شدم. خیلی ترسیدم. فکر کردم دزد اومده.
لبخندی زدم و سعی کردم نخندم.
با صدایی که خنده توش موج می زد گفتم: آخه خانمِ من، با ماهیتابه می خوای از خودت دفاع کنی؟
- چیکار کنم خب؟ ترسیدم، هول شدم.
+ واقعا شرمندم که ترسوندمت.
آروم خندید.
- اشکال نداره. از سعید خبر داری؟
همون طور که کاپشنمو آویزون می کردم گفتم: آره. چطور؟
+ از دیروز تا الان موبایلش خاموشه.
- شارژ گوشیش تموم شده بود. واسه همین خاموش بود. نگران نباش حالش خوبه.
- خودت چی؟
+ خودم چی؟
- خودتم خوبی؟
+ شما خوب باشی، منم خوبم. راستی یه چیزی...
- چی؟
+ تا وقتی من مردِ این خونم، هیچ کس جرئت نمی کنه واسه دزدی به این خونه نزدیک بشه و تو رو بترسونه و اذیتت کنه.
خندید.
+ بریم بخوابیم؟
- بریم.
خیلی خسته بودم. واسه همین خیلی زود خوابم برد...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: بیچاره سارا...😢
پ.ن2: چرا رسول می خنده؟🤨😂
پ.ن3: با ماهیتابه آخه؟😂
پ.ن4: احسنت به رسول...👌🏻👏🏻خوشم اومد. تا وقتی رسول مردِ خونست، هیچ کس جرئت نداره سارا رو بترسونه و اذیتش کنه.😌
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/khademngoo
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری | رهبر انقلاب: بسیج صرفاً یک حرکت احساسی نیست، بسیج متّکی است به دانستن و فهمیدن، متّکی است به بصیرت. واقعیّت بسیج هم همین است و در این جهت باید پیش برود.
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
ملّت ما بالقوّه نخبه است
رهبر انقلاب: کشور ما از لحاظ استعداد ذهنی از متوسط جهان بالاتر است؛ این ادّعا نیست، این چیز ثابت شده و مسلّمی است؛ یعنی ملّت ما بالقوّه نخبه است. ۱۴۰۰/۸/۲۶
#سلامتی_فرمانده_صلوات
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========