eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
20.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️کلیپی عبرت آموز👆 🔺سرنوشت جالب کسانی که امام خمینی (رحمه الله تعالی) را در پرواز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همراهی کردند. ✿⃟🌸 ‌‌‎•   @khademngoo• ✿⃟🍁
📌‍ ‌‌شماره شبهه : ویژه دهه فجر 🔆متن شبهه: میگن یه روز رضا شاه رفته بوده حرم عبدالعظیم برای زیارت یهو میبینه صدای هیاهو بلند شده میگه چه خبره. بهش میگن یه کورمادرزاد شفا پیدا کرده. دستور میده طرف رو بیارن. وقتی مرد رو میارن رضاشا بهش میگه تو کورمادرزاد بودی مرد جواب میده بله من کورمادرزاد بودم از ته دل از حضرت خواستم اونم من و شفا داد الان میبینم. رضاشاه میگه این شالی که من به کمرم بستم چه رنگیه؟ مرد جواب میده سبزه . رضاشاه فریاد میزنه 100ضربه شلاق به این پدرسوخته متقلب بزنید. مامور کناریش میگه قربان اینکه رنگ رو درست گفت. رضاشاه میگه بخاطر همینم میگم که شلاق بزنید چون کسی که کورمادرزاد بوده چطور رنگها رو تشخیص میده که این الان داره تشخیص میده. رضاشاه بدبخت 70سال پیش میخواست یاد بده که نذارین به نام دین روتون سوار بشن و ازتون استفاده کنند و ... اما نفهمیدیم... اینجا ایران است... ملتی طلسم شده ! مغز بر باد رفته، که تا کربلا پای پیاده راه می روند. اما از روی پل عابر پیاده رد نمی شوند... 🔆پاسخ شبهه: 🔹داستان کاملا ساختگی به دلیل : 1⃣ با عبارت « میگن » شروع شده ، یعنی منبع ندارد. 2⃣ نویسنده بسیار بی خرد بوده که نمی دانسته رضاشاه اصلاٌ شال به کمر نمی بسته . 3⃣ در دین ستیزی رضاشاه و منافقانه عمل کردن او شکی نیست . اما رضاشاه نه با خرافات مبارزه می کرد نه دلسوز مردم بود . زیرا قبل از به قدرت رسیدن در نمایشی مذهبی در مراسم عزاداری ماه محرم شرکت می کرد و پیشاپیش دسته‌های سینه‌زنی با پای برهنه در حالیکه کاهگل بر سر ریخته بود، عزاداری می کرد .او در مراسم شام غریبانِ دسته قزاق‌ها با بازوبند مشکی، سری برهنه و شمعی در دست به نوحه سرایی شرکت می کرد. اما بعد از به قدرت رسیدن عزاداری را ممنوع کرد و آنچه علمای دلسوز اسلام و مردم همچون آیت الله شاه آبادی و مرحوم مدرس درباره او پیش بینی کرده بودند محقق شد. http://bastan.persiangig.com/articles/post6-article.html 4⃣ متاسفانه برخی عامدانه تلاش میکنند دین را با خرافات یکسان قلمداد کنند. حال آنکه دین برای مقابله با خرافات و موهومات آمده. به طور خاص دین اسلام، که عقلانیت و منطق، از ارکان اساسی آن به شمار می رود. رضاشاه بدبخت و اسلاف بدبخت او هم بهتر است بجای اینکه چیزی به ما یاد دهند، خود می آموختند که هیچ گاه نمی توانند هویت دینی مردم ایران را از آنها بگیرند. اما دریغا که یاد نگرفتند و مردم آنها را از خود راندند و حکومتی را خود "انتخاب" کردند. نه اینکه برایشان انتخاب کنند. 5⃣ در پیاده روی کربلای حسین، لذتی هست که کوردلان مادی نگر، آسمانی بودنش را نمی فهمند. همانها که همه جا پا روی حق الناس میگذارند، کجا می توانند حال کربلائیان را بفهمند. 6⃣ ما تابع رهبر و امامی هستیم که وقتی درفرانسه بودند، روزی همراهانشان گوسفندی را ذبح کردند درخانه، اما امام ازگوشت آن نخورد، فرمود: چرادرمنزل ذبح کردید؟ گفتند: خواستیم یقین پیداکنیم ذبح شرعی بوده، اما امام فرمودند: طبق قانون فرانسه ذبح درمنزل خلاف مقررات است، و من فعلا دراین کشورم و بایدتابع قانون اینجا عمل کنم. (http://www.aviny.com/imamkhomeini/Khaterat/ehteram-be-ghanoon.aspx)
تفسیر زیارت جامعه ۸۳ و ۸۴ 👇👇👇👇👇👇👇
اگر با تجوید و مخارج حروف عربی آشنا نباشید،حروف را جا به جا تلفظ کنید نماز شما باطل است،طبق استفتاء تمام مراجع تقلید. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
پرسمان نماز 4 ؛ تا دلیل نماز رو ندونم نمی خونم ؟.pdf
114.6K
🔰 🥀 پاسخ به این سخن که : تا دلیل نماز رو ندونم نمی خونم 🥀 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام خدمت اعضای کانال عرض کنم سطح نقاشی‌ها بالا هستش همیشه کسانی هستن شرکت میکنن و برنده نمیشن و بعدا از ما ناراحت میشن در موضوع دلنوشته و شعر خوانی هم همینطور لطفا کیفیت رو ببرید بالا تا رقابت‌ ها نزدیک باشه به هم با تشکر
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 سعی می کردم آرامش داشته باشم... دستم سر خورد و چنگ شد روی چادرم و نفهمیدم کی یک قطره اشک بی هوا از چشمهام چکید درست جلوی پای من و امیر علی! دیگه کنترل بغض و صدام دست من نبود: _میدونم اگه بگم به خاطر من،حرف مسخره ایه!! پس بزار به خاطر مامان بزرگ باشه دور گردنت! کلافه پوفی کشید وزیر لب آروم گفت : ‌_برو تو خونه درست نیست اینجایی! نفهمیدم با چه قدمهایی دور شدم از دید امیر علی... که حتی دیدن اشکم و صدای پر از بغضم تغییرنداد اخم پیشونیش رو! رو به قبله نشستم و تکیه دادم به لبه ی تخت... امشب فقط دلم تنهایی می خواست! که بشکنم این بغضهایی رو که دونه دونه میبستن راه گلوم رو... صدای: 💓 السلام علیک یااباعبدالله(ع)💓 طنین انداخت تو همه خونه و من بی اختیار دستم رو با احترام گذاشتم روی سینه ام و با ادامه سلام زمزمه کردم این زمزمه عاشقی رو که برام پر از حرمت بود! نفهمیدم کی اشکهام روی گونه هام سر می خوردن... فقط بازم داشت یادم می اومد چه قدر موقع زمزمه همین دعا هر ساله آرزو می کردم امیر علی رو که حالا مال من بودو ولی نبود! زانوهام رو بغل کردم و سرم روش گذاشتم و با خودم فکر کردم یعنی اون روز باید به حرف امیر علی گوش میکردم؟؟! جون میگرفت تصویر اون روزها توی ذهنم و قلبم، مهر تایید میزد که من اشتباه نکردم! برام مثل یک خواب گذشت.. یک خواب شیرین! که با شیرینی قبولیم توی دانشگاه یکی شده بود! نمی دونم مامان بود یا بابا که مطرح کرد خواستگاری امیر علی ازمن رو... ولی هر چی که بود قلب من این قدر داشت با کوبشش شادی می کرد، که از یاد صورتم بره سرخ و سفید شدنو... جلسه اولیه خواستگاری طبق رسم و رسوم انجام شد و اون شب کسی از من وامیر علی نظرنخواست... انگار اومدن امیر علی به خواستگاری و جواب مثبت من برای اومدنشون مهر تایید بود به همه چیز... که همه چی همون شب انجام شد حتی بله برون! نمیدونم کی بود‌، که یادش اومد باید من و امیرعلی هم باهم حرف بزنیم!! قبلِ تصمیماتِ بقیه... شایدهم پیشنهاد خود امیر علی بود.. که منصرفم کنه! چون من که مطمئن بودم اگه نظرمم رو هم نپرسن من راضیم به رسیدن آرزوی همیشگی ام... یک روز صبح که به خاطر اومدن محرم، همه عجله داشتن و یک هفته دیگه قرار عقدمون بود... عمه و امیرعلی اومدن خونمون تا مادوتا هم باهم حرف بزنیم! چه استرسی داشتم.... تو شهرستان کویری ما رسم نبود که عروس شب خواستگاری چایی ببره .. باید سنگین و رنگین فقط یک سلام بکنه و تا آخر هم تو اتاقش بمونه.. ولی امروز مامان سینی چایی رو داده بود دست من چون خواستگاری نبود و عمه آشنا! با همه استرسی که داشتم خوشحال بودم که مثل فیلمها و قصه ها دستهام نمیلرزه! عمه با دیدنم کلی قربون صدقه ام رفت و من مطمئن بودم لپهام سرخ شده چون حس غریبی داشتم و امروز عمه رو مامان امیر علی میدیدم! امیرعلی بایک تشکر ساده چاییش رو برداشت ... اما عمه مهلتش نداد،برای خوردن و بلندش کردودنبال من اومد تا توی پذیرایی باهم صحبت کنیم! سرم رو پایین انداخته بودم همیشه نزدیک بودن به امیر علی ضربان قلبم رو بالا میبرد و حالا بدترهم شده بودم... دستها و پاهام یخ زده بود ... برای آروم کردن خودم دستهام رو که زیر چادر رنگی ام پنهون کرده بودم بهم فشار میدادم ... شک نداشتم که الان انگشتهام بیرنگ و سفیدشده ... _ببینید محیا خانوم؟! لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم: _بفرمایین! امیر علی نفسش رو فوت کرد: _می تونم راحت حرف بزنم؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: _میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه... ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: _متوجه منظورتون نمیشم؟! کلافگی از چشمهاش میبارید: _ببین محیا مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت: _وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت که نمیشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم ... چه حرفی!! از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یانه! آروم گفت: _خوبه بازم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو... ساده بود و ساده... و من چه دلم رفته بود برای این سادگی... که این روزها دیگه خریدار نداشت! _ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم ... می دونی من اصلا قصد ازدواج ندارم امیدوارم فکر اشتباه نکنی... نه فقط تو.. بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم...! و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن! دیگه حاالا قلبم تند نمیزد انگار داشت از کار می ایستاد! پریدم وسط حرفش _االان من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟! عصبی نفس کشید _میشه تو بگی نه!؟ حرف امیرعلی توی سرم چرخ می خورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت!... باسردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام برای گریه! امیرعلی عصبی و کلافه تر فقط گفت: محیاجان! امیرعلی می خواست من بگم نه و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد! غمزده گفتم: _حاالا؟االان میشه؟ آخه چرا شما... نزاشت تموم کنم حرفم رو _نپرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطر خودته! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت _یعنی من نه بگم به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟! بلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو! امیر علی _ آره محیا باورکن فقط خودت!! نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخیدولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم: _نه نمیتونم! عصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به علاقمون زدیم... از همین اول تفاوت بود!! توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی! سعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو _اما محیا ...!!!! بلند شدم ... بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم.. زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت: _محیا... و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!... درست تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!... همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود... و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی ! من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از پشیمونی من میزنه !... با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!... من با خودم فکر کردم شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!! با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد....! نم اشک توی چشمهام رو گرفتم: _چیزی شده؟؟ یک تای ابروش رفت بالا: _تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگی چیزی شده؟ لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست_پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین االن بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته! قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حاال که امسال آرزوی هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود! همراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت..... ... https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌙• [ 📽 ] ماه ماه رحمت و برکت؛ الهی است... 🤲🏻 حلول ماه رجب پیشاپیش مبارڪ🎊 ✿⃟🌸 ‌‌‎•   @khademngoo• ✿⃟🍁
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «اینکه امام باقر «باقرالعلم» است، یعنی حقایق و مفاهیم اسلامی را که در قشری از دروغ و فریب و ریا و تحریف پیچیده شده بود، می‌شکافد و آن لبّ و مغز را می‌اندازد در کام مشتاقان حقیقت. این یک گوشه‌ی دیگری است از مبارزه‌ی ائمّه‌ی ما.» کتاب همرزمان حسین علیه‌السلام، ص۱۴۲ بازنشر به‌مناسبت سالروز میلاد حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 🍃 🦋💙 🌷حاج آقا مجتبی تهرانی 🌱 حلول ماه مبارک رجب، ماه مناجات و بندگی بر مشتاقان کوی دوست و ولادت امام محمدباقر(ع) مبارک باد. 🌺🦋🌺🦋🌺
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ از عارفی پرسیدند: خدای را در روزی‌رسانی چگونه یافتی؟ گفت: در خانه سگی دارم که مرا نگهبانی می‌دهد و در امر من است و از منزل من دور نمی‌شود و شب‌ها در بیم می‌خوابد و وظیفه خویش به خوبی انجام می‌دهد و تنها کار سختش روزی چند بار پارس کردن است و زمان دیدن من و نعمتی از من تشکر و دم جنباندنی من نیز وظیفه خود می‌دانم و سروقت بی منت و بدون زحمتش غذایش می‌دهم اگر انسان نیز از حدود الهی خارج نشود و ترک معصیت کرده و در فرمان خدا عمل کند و از او بترسد و یاد او را فراموش نکند خداوند سر وقت روزی او را همانجا که نشسته است خواهد رساند و نیازی به در به دری و دویدن نیست اما سگی که صاحب برای خود برنمی‌گزیند و خود را در کوچه و خیابان آزاد و رها می‌بیند ساعت‌ها در پی لقمه‌اش باید بدود و بعد از خستگی لقمه‌ای را اگر بیابد دیگر سگان از چنگ و دهانش خواهند ربود و بدون آرامش هر شب در کنجی از ترس جانش خواهد خوابید و در روز هر کسی بر او سنگ زده و آزارش خواهد داد و این سزای کسی است که در دنیا قید تعبد خدای از پای خود رها کرده است و صاحب خود نمی‌شناسد چنین کسی روزها در پی روزی خود خواهد دوید و بعد از خستگی لقمه‌ای در اضطراب و ترس از بنی بشر خواهد خورد و در برابر تلاش خود یک دهم از آن بهره و لذت نخواهد برد عارف گفت: عاقبت کار که اندیشیدم دیدم بندِ بندگی خدا بر من آرامش دنیوی و اخروی و روزی هر دو سرای در کمال راحتی است کافی است ذکری بگویم و یادش کنم و در نماز شکرش کنم و معصیت و نافرمانی‌اش نکنم و برای او عمل صالحی که می‌توانم دریغ نکنم، آنگاه مرا تصاحب خواهد کرد و بدون منت و رنج، روزی مرا بر پیش پای من قرار خواهد داد ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ خدایا در این شب زیبای میلاد حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام بهترین‌ها و زیباترین‌ها را برای دوستان و عزیزانم از درگاهت خواهانم خدایا قلبشان را خوشحال‌ و سرشار از آرامش کن امیدوارم اين آغاز زیبا و نورانی ماه مبارک رجب آغازی باشد برای شادی و لبخند و گشايش در کلیه امور مادی و معنوی دوستان و عزیزان و هموطنانم شبتـ🌙ـون شـاد شـاد 🌸🎊عیـدتون مبارکــــ🎊🌸 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هل سالم‌ترین دیکلوفناک و عضله باز کن و مسکن دنیاست ! ▫️اگر کمر درد، درد عضلانی یا رماتیسم دارید هر وقت چای دم میکنید یا لای برنج یک دانه «هل» درسته قرار دهید + جالبه بدونید هل ضد سرفه است، همچنین کبد و کلیه رو تقویت میکنه و یک مولتی ویتامین طبیعیه 👌
🌸🍃با سلام خدمت اعضای محترم کانال🍃🌸🍃🌸🍃 ❇️ مسابقه برای زیر ۱۵ سال با موضوع دهه فجر در قالب ( کلیپ سازی و شعر خوانی در قالب فیلم و نقاشی ) ❇️ مسابقه بزرگسالان با موضوع دهه فجر در قالب دلنوشته 🔸شرایط شرکت در مسابقه👇 💎 همه باید شعرخوانی رو در قالب فیلم ارسال کنن 💎 تمامی شرکت کنندگان در مسابقه اسکرین از کانال بدن که بدونیم عضو کانال هستن 💎 تمامی شرکت کنندگان کپی از شناسنامه بفرستن و بگن از کدوم شهر و استان هستن برای ارسال فایل به آیدی زیر مراجعه کنید @banooy_mohajer_62A62 زمان ارسال فایلها تا پایان روز ۱۴۰۰/۱۱/۲۱ 🎁جوایز بسته به میزان شرکت کننده ها داره در هر رشته به ازای هر صد نفر ۴ جایزه 🌼🍂 با تشکر: تیم مدیریت کانال خادم🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایا دفتر امروزم را با نام و یادت می‌گشایم یاری‌ام کن تا دلی را شاد کنم به پاس شکرانه بیداری‌ام دستم را رها مکن تا به امید تو دست افتاده‌ای را بگیرم 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️