eitaa logo
『 کمیته خادمین‌ شهدا 』
857 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
32 فایل
بهم‌گفت‌چیشد‌که‌... تصمیم‌گرفتےخادمِ‌شهدابشے؟ گفتم‌ماانتخاب‌نکردیم‌که‌خادم‌‌شهدابشیم شهداماروانتخاب‌کردن‌که‌خادمےکنیم‌براشون. خادم کانال 💬| @m313jj 📱آدرس‌‌ما‌درفضاےمجازے: https://zil.ink/khademin_markazi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 😂 ✨ صلوات ✨ ✍بچه‌ها با صدای بلند صلوات می‌فرستادند و او می‌گفت: «نشد این صلوات به درد خودتون می‌خوره» نفرات جلوتر که اصل حرف‌های او را می‌شنیدند و می‌خندیدند، چون او می‌گفت:« برای سماورای خودتون و خانواده هاتون به قوری چایی دم کنید» بچه‌های ردیفهای آخر فکر می‌کردند که او برای سلامتی آنها صلوات می‌گیرد و او هم پشت سر هم می‌گفت: « نشد مگه روزه هستید» و بچه‌ها بلندتر صلوات می‌فرستادند. بعد ازکلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی می‌گفته و آنها چه چیزی می‌شنیدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند. 👉 @khademin_markhazi 👈 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌷 ✅طنز جبهه :😂 پناه بر خدا؛ هيچ جوري گردن نمي‌گرفت. هر چي ما مي‌گفتيم و ديگران مي‌گفتند، قبول نمي كرد كه نمي‌كرد. مي گفت: « من؟ غير ممكن است. من نفس بلند هم تو خواب نمي‌كشم؛ من و خروپف؟» روزي خوابيده بود و سخت خرناسه مي كشيد.دست بر قضا، ضبط صوت تبليغات هم دست بچه ها بود. چيزي حدود يك ربع ساعت، صداي خروپفش را ضبط كرديم. با بچه هاي تبيلغات هم كه مسئول پخش نوار مناجات و قرآن وسخنراني از بلندگو بودند هماهنگ كرديم. تا اینکه روز عيد كه برنامۀ تئاتري تدارك ديده بوديم. همه جمع بودند و مجري اعلام كرد : اينك براي اين كه بفهميم خواب مؤمن چگونه است، قسمتي از مناجات يكي از رزمندگان عزيز را قبل از نماز ظهر ضبط كرده‌ايم كه با پخش آن به استقبال ادامۀ برنامه مي‌رويم. نوار چرخيد واو خـُرخـُركرد و جمعيت روده بر شدند از خنده؛ براي خاطر جمع كردن او بچه‌ها جا به جا اسمش را صدا مي‌كردند كه فلاني! فلاني! بلند شو موقع نماز است. به اسم او كه مي‌رسيد صداي خندۀ بچه‌ها بلندتر مي‌شد. بندۀ خدا خودش هم تماشاچي ماجرا بود. ‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ━━━━⊰❀❀⊱━━━━ 🌻 @khademin_markazi ━━━━⊰❀❀⊱━━━━
🌸🍃🌷 🔸در سفره اگر کنارنان جان داریم 🔹آرام وخوشیمُ طبع باران داریم 🔸مدیون عـروج لاله های پاکیم 🔹ازخـون تمامی شهیدان داریم 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 📌همه مطالب را میتوانید از کـانـال (خـادمـیـن شـهـدا) دریافت کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ━━━━⊰❀❀⊱━━━━ 🌻 @khademin_markazi ━━━━⊰❀❀⊱━━━━
🌸🍃🌷 🔸خيلی از شبها آدم تو منطقه خوابش نمی برد... وقتی هم خودمون خوابمون نمی برد دلمون نمی اومد ديگران بخوابن... 🔹یک شب یکی از بچه ها سردرد عجيبی داشت و خوابيده بود. تو همين اوضاع یکی از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول 🔸رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چی شده؟؟گفت: هيچی ... محمد می خواست بيدارت کنه من نذاشتم!😂 ‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ━━━━⊰❀❀⊱━━━━ 🌻 @khademin_markazi ━━━━⊰❀❀⊱━━━━
🌸🍃🌷 🔰 📌جـشـن پتو: 🔸قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم،یک روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟ واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل. 🔹اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن.گفت: بفرمایید و ... وقتی حاجی وارد شد همه ریختند و یه جشن پتوی حـسـابـی گرفتند . یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ... ‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ━━━━⊰❀❀⊱━━━━ 🌻 @khademin_markazi ━━━━⊰❀❀⊱━━━━
🌸🍃🌷 🔰 🔻! 🔸اوایل اسیریمون بهمون گفته بودن كسى حق ورزش كردن نداره. يه روز يكى از بچه ها رفت وشروع به ورزش كرد. مأمور عراقى تا ديد،در حالى كه خودكار و كاغذ دستش بود براى نوشتن اسم دوستمون جلو آمد وبهش گفت: مااسمك؟ (اسمت چيه؟) 🔹رفيقمون هم كه شوخ بود برگشت گفت: گچ پژ، باور نمى كنيد تا چند دقيقه اون مأمور عراقى هر كارى كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست، ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مى خنديديم. ‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ━━━━⊰❀❀⊱━━━━ 🌻 @khademin_markazi ━━━━⊰❀❀⊱━━━━