eitaa logo
فرستادگان رضا (علیه السلام)
1.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
218 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی "کمیته خادمین شهداء خراسان رضوی" 📝 ثبت نام : https://khademin.rahnoor.ir سنگر سؤالات ، انتقادات ، پیشنهادات 🔸 @ravabet_khadem خادمی شهدا به لباس و پلاک نیست خادمی شهدا یک تفکر است... ♥ اینجا جمع خادمین شـــهــداست👇🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🏷 ۱۴۰۳/۱۱/۱۰ 🔸اجرای طرح در مشهدمقدس 🔻دعوت این هفته توسط شهیدمرزبانی مدافع امنیت ناصرحیدری 📍طبرسی شمالی 46دست راست پلاک 70 طبقه دو ( حوالی ساعت ۱۷:۳٠ ) :«اطلاعیه دیدار هفتگی را با عزیزانتان به اشتراک بگذارید» ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
فرستادگان رضا (علیه السلام)
°•|🌿🌸 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا 📌خاطرات شهید سید #مجتبی_علمدار قسمت 6⃣2⃣ #دعوت_ش
°•|🌿🌸 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا 📌خاطرات شهید سید قسمت 7⃣2⃣ 🍃آقا سید مجتبی علمدار را اتفاقی از طریق خریدن نوار مداحی هایش شناختم. بعد برنامه روایت فتح را که مربوط به شهید علمدار بود را دیدم. فهمیدم که نوار از چه کسی است. اما از آن روز نوار و نام شهید علمدار در گوشه بایگانی ذهنم خاک می خورد. دلم با خدا بود. ولی نمی دانم کدام قدرت شیطانی مرا از رفتن به سوی خدا باز می داشت. در خواندن نماز کاهل بودم. یک روز می خواندم و دو روز قضا میشد. سرطانی دلم را احاطه کرده بود. سعی می کردم با گوش کردن نوارهای مذهبی و رفتن به مجالس دعا، هر طوری که می شد دلم را شفا بدهم، اما نشد. 🍃در تصادفی پایم شکست. درمانش طولانی شد. همان سال در کنکور هم قبول نشدم. و این ضربه روحی شدیدی بر من وارد کرد. ایمان ضعیفی داشتم و ضعیف تر شد. کاهل بودن در نمازم تبدیل شد به بی نمازی کامل. ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم. یک بار هم مسجد نرفتم حتی در شب های قدر. 🍃شبی در خوای دیدم مجله ای در مقابل من هست. تیتر روی آن نوشته بود: «آخرین وسایل به جا مانده از شهید علمدار به کسی که محتاج آن است به قید قرعه اهدا می شود.» مجله را خریدم و با تعجب دیدم، وسایل سید مجتبی به من رسیده است. شیشه عطر، تکه ای گوشت مرغ که نوشته بودند ته مانده ی آخرین غذای آقا سید است. به همراه چند قطعه عکس و دست نوشته. تکه گوشت را خوردم و کمی عطر به لباس هایم زدم. با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. وقت نماز صبح بود. ولی من که به بی نمازی عادت کرده بودم به اتاق دیگری رفتم تا بخوابم. حال عجیبی پیدا کرده بودم. اما هر طور بود خوابیدم. دوباره خواب دیدم، درست زیر عکس آقا سید نوشته بودند: «تو خواب نیستی، تو بیداری، این بیداری است.» از خواب پریدم و مشغول نماز شدم. 🍃نزدیک محرم بود. انگار نیرویی از درونم مرا به سمت خدا هل می داد. دلم عاشق نماز شد و نماز برایم طعم دیگری داشت. ایام فاطمیه دلم غریب شد. انگار تمام صحنه های مصیبت بی بی دو عالم جلوی چشمانم پدیدار می شد. گریه هایم برای اهل بیت (ع) به خصوص خانم حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) حال و هوای عجیبی گرفته بود. تا اون روز اصلا نمی دانستم روزی به نام عرفه وجود دارد. به واسطه نوار آقا سید، روز عرفه و قداستش را شناختم. خدا سید را رسول دل من کرد و به واسطه او مرا از منجلاب گناه بیرون کشید. 📙کتاب علمدار، صفحه 214 الی 216 ‎‎‌‌‎‎‎‎‎ ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
📆امروز چهارشنبه 🔺 ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ خورشیدی 🔺 29 ژانویه ۲۰۲۵ میلادی 🔺 ۲۸ رجب ۱۴۴۶ قمری ✨ شهید محسن مهاجر ✨ ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
این کاری رو اگ هر روز انجام بدیم میشه منبع خیر، برکت، نور و دلیل حال خوبمون سه بار زمزمه کن؛ "صلی الله علیک یا ابا عبدالله..."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ✼﷽✼ـ 📸 🏷 مقتل تا مدفن 💠 برگزاری برنامه پنج شنبه های شهدایی تحت عنوان مقتل تامدفن ▫️توسط کمیته خادمین شهداء ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
✼﷽✼ـ 📸 🏷 برگزاری هیئت 💠برگزاری مراسم هفتگی قرائت زیارت عاشورا توسط خادمین شهداء. ▫️توسط کمیته خادمین شهداء ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
✼﷽✼ـ 📸 🏷 معرفی شهید و خادم الشهدا 💠روایتگری در مورد شهید جلال حسین نژاد در دبیرستان ولی عصر ▫️توسط کمیته خادمین شهداء ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
✼﷽✼ـ 📸 🏷 آماده سازی مزار شهید حسن زاده 💠برگزاری مراسم تشییع و تدفین پیکر شهید حسن زاده ▫️توسط کمیته خادمین شهداء ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
ـ✼﷽✼ـ 📸 🏷 نشست ارکان و اعضای شورای هیئت اندیشه ورز کمیته خادم الشهدا شهرستان تربت‌جام 💠همزمان با عید مبعث و سالروز شهادت شهید حسن باقری نشست هم‌اندیشی کمیته خادم الشهدا با حضور اعضا در محل هیئت رزمندگان اسلام تربت جام برگزار شد. 🔹️در این برنامه فعالیت های کمیته خادمین شهدا تشریح گردید و در ادامه اعضا به تبادل نظر پرداختند. ▫️توسط کمیته خادمین شهداء ✍️ ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همکاری صدا و سیمای خراسان رضوی جهت پخش زیر نویس لینک ثبت نام خادمی شهداء (کوله بار) با کمیته خادمین شهداء خراسان رضوی ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی
فرستادگان رضا (علیه السلام)
°•|🌿🌸 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا 📌خاطرات شهید سید #مجتبی_علمدار قسمت 7⃣2⃣ #رسول_
°•|🌿🌸 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا خاطرات شهید سید قسمت 8⃣2⃣ (زهرا علمدار) 🍃مریم شاگرد ممتاز مدرسه و بسیجی و حافظ هجده جز قرآن بود. چون مسیحی بودم. می ترسیدم جلو بروم و به او پیشنهاد دوستی بدهم. ممکن بود دستم را رد کند. سعی می کردم خودم را به او نزدیک کنم. هر جا می رفت دنبالش می رفتم. توی حیاط ناگهان کسی از پشت چشمانم را گرفت. دستش را برداشت. مریم بود که به من اظهار محبت و دوستی می کرد. خیلی خوشحال شدم. چقدر منتظر این لحظه بودم. او را خیلی دوست داشتم. 🍃یه روز پیشنهاد بریم دعای توسل. وارد نمازخانه شدیم. بچه ها گریه می کردند و دعا می خواندند. منم که چیزی بلد نبودم گوشه ای نشسته بودم و بی اختیار اشک می ریختم. هر روز همراه با مریم به مدرسه می آمدم. اولین چیزی که از او یاد گرفتم حجاب بود. خانواده ام با چادر مخالف بودند. با بهانه هایی مثل اینکه چون عضو گروه سرود مدرسه هستم، گفته اند حتما باید چادر داشته باشی و ... آن ها را مجبور کردم برایم چادر بخرند. مریم اخلاق خوبی داشت، غیبت نمی کرد و ... ، به همین دلیل دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. تا آنجا که وقتی عروسی یا جشنی در فامیل برپا میشد، در آن مجالس موسیقی و رقص و ... بود، توانستم همه را کنار بگذارم. 🍃به این فکر افتادم در مورد اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری کنم. مریم برایم کتاب آورد و مطالعه می کردم و نکات مهم را یادداشت می کردم. آنقدر مطالعه کردم تا شک و تردید را از خودم دور کنم. از طرفی خانواده بهم فشار می آوردند و علت مطالعه این کتابها را می پرسیدند. باز به ناچار بهانه هایی می آوردم مثلا تحقیق درسی دارم و اگر ننویسم نمره ام کم می شود. مریم هم همراه کتاب ها برایم عکس شهدا و وصیت نامه هایشان را می آورد و با هم آنها را می خواندیم. این گونه راه زندگی کردن را به من یاد می داد. البته از قبل به شهدا ارادت داشتم. آنها برای دفاع از وطن شهید شده بودند. اینگونه دوستی با مریم مرا به سمت اسلام و مسلمان شدن می کشاند. 🍃تا اینکه اواخر اسفند سال 1377 ، مریم به من اصرار کرد که با هم به مناطق جنگی جنوب برویم. خیلی دوست داشتم به این سفر بروم. اما پدر و مادرم مخالف بودند. دو روز قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم پیدا نکردم. با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. وقتی دعا می خواندم در آن غرق شدم و حالم بهتر شد. نمی دانم در کدام قسمت دعا بود که .... ادامه دارد... 📙کتاب علمدار، صفحه 217 الی 220 ╭~•🌱🕊✨💌•~─↷ eitaa.com/khademine_reza کمیته‌خـادمـیـن‌شهداخـراسان‌رضـوی