⭕️ یاد داشت ...!
"بسم الله الرحمن الرحیم"
ساعتم را نگاه کردم با همان باطری ضعیف
هنوز کار می کرد
حدود ساعت ١١ شب بود
پتو را روی سرم کشیدم تا بخوابم
خیلی خسته بودم و کمرم گرفته بود
چشمانم را که بستم
کار های این چند روز
در ذهنم مرور شد
هوای گرم از یک طرف
زمین خاکی و بیابانی طرف دیگر
از همه بدتر که پشه ها بودند
برایم جالب بود که ما توی این شرایط سخت بدون گرفتن هیچ هزینه ای داریم کار می کنیم
و آن هم با عشق و علاقه
تصویر بچه هایی که الان
همه شان از شدت خستگی خواب هستند آمد جلوی چشمم
ته دلم یک نوری روشن شد
با خودم گفتم خب حالا چند روزی آمدی به هور الهویزه، دلیل نمی شود که به خودت مغرور شوی
بچه هایی هستند که از تو خیلی بیشتر کار کردند و...
باز هم از این وضعیت ناراحت نبودم
آخر اگر کسی برای خدمت به عشقش
در سختی بیفتند
آن سختی برایش شیرین هم هست
حالا هم، ما برای شهدا زحمت کشیدیم
پس حتما خودشان هوای ما را دارند
یک لحظه خودم را جای یکی از رزمندگانی گذاشتم که در هورالهویزه می جنگیده
تازه آن زمان که مثل الان امکانات نبوده
خیلی سختی بیشتر بوده
آنها در این وضعیت امنیت نداشته اند
با کلاه آهنی چندین کیلویی باید راه می رفته اند
اما کسی که نیّتاش ارزش این سختی ها را داشته باشد می تواند در این سختی ها دوام بیاورد
معلوم نیست خون چندین و چند شهید
در اینجا به زمین ریخته شده
تا ما الان با امنیت رفت و آمد می کنیم
از همه اینها بگذریم...
زمانی را تصور می کنم که از سرتاسر کشور به این منطقه می آیند تا ببینند در چه شرایطی جوانان، از این وطن دفاع کردند
راویان از رشادت های آنها تعریف می کنند
رشادت هایی که باید به گوش جوان ایرانی برسد تا بداند که ایرانی جماعت کیست
و چه عظمتی دارد کلمه "جوان ایرانی"
✍️ یادداشتی از یک خادم
#راهیان_نور
#خادم_الشهداء
#هور_الهویزه
🔶 کمیته مرکزی خادمین شهدا
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademinekoolebar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅