eitaa logo
سردار آسمانی
1.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
104 فایل
🕊️ خادم الشهداء یعنی موقوفه شهدا شدن ویقینا این مدال خادمی می شود مقدمه زندگی...🍃 🎖به جمع خادمین شهداء استان تهران بپیوندید👇 @khademinostantehran پاسخگوی پیام های شما واحد برادران @khadem_Mlatifi واحد خواهران @khadem_shohada_A
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت‌باشد_قسمت‌سوم_2023_05_22_23_49_35_728.mp3
2.14M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت سوم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔 |قسمت‌‌صدچهل‌و‌سه چشمم را که باز کردم، گفتم: « مامان من میرم بیمارستان.» مامان که در حال پهن کردن سفره صبحانه بود گفت: «علیک سلام. بزار از جا بلند شی!» کارهایم را کردم و خواستم راه بیوفتم که پدرم صدایم کرد: «صبرکن منو مادرتم بیاییم.» کمی مکث کردم: «بسیار خب. پس برم خونه آبمیوه بگیرم‌وبیام.» بدو بدو آمدم خانه. آب پرتقال و آبلیمو گرفتم و ریختم داخل بطری نوشابه. پسته و موز هم که در خانه داشتیم، برداشتم و برگشتم خانه مادرم. بیمارستان که آمدیم مادرت و پدرت و دوستانت هم بودند. رنگت همچنان پریده بود و دماغت تیغ کشیده. پرستار که آمد زخمت را پانسمان کند، همه از اتاق رفتند بیرون‌. به من گفت: « حاج خانم مراقب باشی ها!» _ چطور مگه؟ _ دفعه قبل پاش تیر خورده، حالا رسیده به کمرش، دفعه بعد لابد نوبت قلبشه! گر گرفتم، انگار از نگاهم فهمیدی شوخی بی مزه ای کرده! خندیدی: « باز جوش آوردی؟ نگاه کن لپا و سر دماغت گل گلی شده!» _ برای چی تا منو میبینن، از این حرفا میزنن؟» _ بابا شوخی کرد، شوخی هم حالیت نمیشه؟» دوستانت آمدند داخل و یکی از آن ها کنار گوشت گفت: «به خانمت بگو امشب من پیشت میمونم.» تا رو برگرداند گفتم: «نخیر، امشب من خودم میمونم!» گفتی: «آقای حاج نصیری محبت داره. میخواد بمونه تا کمی خاطراتمون رو دوره کنیم.» _ گفتم که خودم هستم! آقای حاج نصیری کفش هایش را درآورد و دمپایی پوشید: «حاج خانم برام زحمتی نیست، میمونم.» ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
هر جا هستی دستتو بزار رو سینه‌ت رو به قبله سه بار بگو صلی الله علیک یا اباعبدالله همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می‌رسد ❤️ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
ثبات‌ قدم‌ یعنی: ایمانت‌ محکم‌تر روحیه جهادی ات‌ مستدام‌تر اخلاصت‌ بیشتر رشد فکری‌ و بصیرتت‌ افزون‌تر یعنی: متکبر‌ نشوی و‌ متواضع‌ باشی یعنی: دچا رشبهه‌ نشوی خسته و دلزده‌ نشوی غر نزنی و‌ ادامه راه‌ را‌ در‌ کنار ولی فقیه باشی نه‌ یک قدم‌ جلوتر و نه‌ یک قدم‌ عقب‌تر -برشی از‌ کتاب‌‌ حاج‌ قاسم: (از چیزی نمیترسیدم) ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 |من دلم را جا گذاشتم و برگشتم ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
|کسی که نگاهش به وجه الله باشد نظر کرده می‌شود و نظر کرده، اثرگذار است...| ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت چهارم_2023_05_23_19_29_26_415.mp3
2.21M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت چهارم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت‌صدوچهل‌و‌چهار وقتی از مطب پیشت برگشتم، همه دوستانت رفته بودند، حتی آقای حاج نصیری. اتاق دو تخته بود. در را بستم و لب تخت دوم نشستم تا سیر ببینمت. تو دیگه مصطفایی نبودی که با دوستانت میگفتی و می خندیدی.از درد به خود میپیچیدی و ناله میکردی. انگار هذیان بگویی، از دوستانت میگفتی، از شهید بادپا، کج باف و دیگران. به بادپا که میرسیدی پریشون میشدی: «تیر به پهلویم خورده بود سمیه، افتادیم تو محاصره. حاج حسین هنوز سرپا بود و درخواست کمک و پی ام پی داد. مرتب داد میزد اگه به دادش نرسیم از دست میره. پی ام پی که اومد کمک کرد سوار بشم، هنوز درست جاگیر نشده بودم که تیر خورد. یک مرتبه دولا شد ، دستش رو گرفتم بکشمش بالا که پی ام پی حرکت کرد‌. در حال افتادن به بیرون بودم که حاج حسین پنجه دستم رو باز کرد و اینطوری شد که از هم جدا شدیم. آخ سمیه حاج حسین جاموند! شایدم من جا موندم!» نمی‌دانستم چطور زخم های روحت را نوازش کنم. چطور؟ سه شب تمام در بیمارستان بودم. روز می‌آمدم خانه به فاطمه که پیش مامان بود سر میزدم، استراحت میکردم و برمیگشتم‌. روز سوم اصرار کردی: «برو بلوک زایمان ببین نظرشون چیه؟ این بچه کی میخواد به دنیا بیاد؟» رفتم بلوک زایمان. دکتر از شرایط روحیم با خبر شد: «ممکنه برای زایمانت به مشکل بربخوری!» برگشتم پیشت. خانم بادپا زنگ زد: « با پسرم اومدم تهران، میخوام بیام عیادت، همین حالا!» وقتی قرار شد بیایند گفتی:«بزار تا نیامدند نمازم رو بخوانم.» ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
خرمشهر را فقط شهیدان می شناسند ... لحظه ای که فریاد زد : « خرمشهر آزاد شد » تاریخ ایستاد و به تماشا نشست ... امروز ، سالروز آزادسازی خرمشهر، این شهر لاله های خونین، شهر فریاد های بی صدا ، شهر غم دیده است . باشد که قدردان آنهایی باشیم که نیستند... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌‌باشد_قسمت‌پنجم_2023_05_24_21_33_32_170.mp3
1.54M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت پنجم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت‌ صدوچهل‌و‌پنج هنوز سر نماز بودی که انها هم امدند و ایستادند به نماز. بعد نماز، دو ساعت تمام تو از شهید بادپا گفتی و خانمش اشک ریخت. در آخرین لحظه وقتی خانم بادپا پرسید: «چرا حاج حسین رو برنگردوندین؟» رنگت پرید و جوابی ندادی. خانم بادپا رو به من کرد و گفت: « سمیه خانم شما چرا اینجایی؟» _ چون ساعت ۹ قراره برم بلوک زایمان! _ کسی هست پیشت؟ _ مامان اینا قراره بیان! _ میخوای بمونم؟ _ نه اصلا. بفرمایید شما! تا جلوی آسانسور، بدرقشان کردم. برگشتم دیدم باز روی تخت دور خودت میچرخی. _ چیشده مصطفی؟ _ هیچی نگو سمیه دارم میسوزم! _میخوای پرستار رو صدا کنم؟ _ فقط حرف نزن! مشت میکوبیدی لبه تخت: «میگم حرف نزن، میفهمی؟ نزن!» بدجوری عصبی شده بودی. پتویی انداختم رویت، کمی پاهایت را ماساژ دادم و ساکت نشستم. انگار نیاز داشتی بخزی در غار تنهاییت. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran