eitaa logo
قلب های آسمانی
1.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
104 فایل
به امید روزی که خادمین شهدای کربلا به شهدا بپیوندند 🌷 🎖به جمع ِ خادمین شهداء کربلا بپیوندید👇 @khademinshohada karbala پاسخگوی پیام های شما @Rastegar110s واحد خواهران:
مشاهده در ایتا
دانلود
📜| دلتنگ اون لحظه‌ای هستم که روی خاک‌های شلمچه نشسته بودیم، حاج حسین‌آقا روایتگری میکردن و میگفتن: «بچه‌ها! دستتون که روی این خاک‌ها باشه، تو دستِ شهداست! میدونید چرا؟ چون استخووناشونُ بردن، اما گوشتِ‌شون اینجاست، پوستِ‌شون اینجاست، خونِ‌شون اینجاست، اینجا شلمچه‌س...» 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌وپنجم_1.mp3
1.54M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌وپنجم 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌سه امروز آمدم سر مزارت. باز می‌خواهم برایت حرف بزنم و حرف هایم را ضبط کنم. این، ادامهٔ همان حرف هایی است که مدتی است شروع کرده‌ام. باز آسمان ابری است و نگاه تو هم. دریغ از همان یک گل آفتاب که آن دفعه افتاده بود وسط ابروانت. حداقل آدم می‌دانست اخمت به خاطر آفتاب است اما حالا چه؟ بگذریم. بهتر است از حال کنده شدم و بروم به گذشته. همیشه می‌گفتی: «دوست دارم به‌خاطر سختی هایی که این مدت کشیدی، یه بارم شده بیای سوریه و اونجا رو ببینی، ببینی چقدر قشنگه! خصوصا شبا وقتی رزمنده ها با لباس نظامی و اسلحه میان دست به دست نامزدا یا همسرانشون توی خیابون قدم می‌زنن. دلم می‌خواد توهم بیای، دستت رو بگیرم و باهم قدم بزنیم!» آن‌قدر زیبا از آنجا حرف می‌زدی که رؤیای من هم شده بود آمدن و عاشقانه با تو قدم زدن. پیش از آنکه بروی سوریه، روز شهادت امام صادق (ع) بود و قرار بود دو شهید گمنام بیاورند در منطقه فردوسیه به خاک بسپارند. پدرم زنگ زد: «ببین مصطفی میاد ؟» _بیرونه، اجازه بدین زنگ بزنم و بپرسم. زنگ زدم. گفتی: «کار دارم!» _ سفرٔه صبحونه پهنه، جمع کنم یا میای؟ _میام! _پس من میرم تشیع جنازه، اومدی سفره رو جمع کن! بچه هارا برداشتم و رفتم، بعد مراسم که آمدم، آمده بودی. دیدم سفره پهن است و داخل آشپزخانه نشسته ای و به فکر فرو رفته ای. _ چرا اینجا نشستی؟ _ اومدم صبحونه بخورم و برم! _ چرا جمع نکردی؟ _ همین‌طوری! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
به تــــو از دور سلام 🤍🌱 @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 | دحوالارض بود که رحمت خدا سرازیرِ دنیا شد دحوالارضْ ضریب‌دار می‌شوند ثواب‌ها کفاره‌ی هفتاد سال گناه را به پاداش روزه‌اش نوشته‌اند؛ انگار خدا صدایمان زده‌ که گناهان‌ را بیاورید بی‌دلیل برایتان ببخشم ... نجیب و سر به زیر برویم برای بخشیده شدن امروز،روز پناه گرفتن در رحمت خداست✨ کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
اوست بی‌نیاز ِ مهربان.mp3
3.84M
🎧 | با هندزفری گوش کنید 🔻 اینان همان عاشقان ِ رستگارَند 🎙گوینده: خادم شهیدان 📌تهیه و تولید: واحد رسانه خادمین شهدا استان تهران ‌ @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| چهارشنبه‌های‌امام‌رضایی من خودم اهل هرجایی باشم دِل‌َم اهلِ مشهدِ ...♡ قلبم بی‌قرار ِ گنبده ...✨ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
+کسی که اخلاص داشت اتصال پیدا میکندُوصل میشود ✨ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌وشش_1.mp3
1.8M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌وششم 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| قسمت‌صدو‌شصت‌وچهار رفتم داخل اتاق لباس عوض کنم. در کمد لباس ها باز بود. از پنج تا ساک، چهارتا ساک بود و یکی نبود. تو هربار بعد از مجروحیتت که بیمارستان می‌رفتی آنجا ساک مشکی بهت می‌دادند که رویش نوشته بود vip. این غیر از مجروحیت هایی بود که کار به بیمارستان نکشیده بود. به هر حال این پنج ساک نشانهٔ خوبی بود. _ آقا مصطفی ساک جمع کردی؟ _ کی گفته ساک جمع کردم؟ _ تو ساک جمع کردی! _ من دست به ساک نزدم! _ مصطفی میگم جمع کردی! _ به خدا باید برم اسمت رو بدم وزارت اطلاعات و بگم زن کن رو بیارین اینجا استخدامش کنین! استعدادش داره هدر می‌ره. فقط قبل از اونکه استخدام بشی بگو از کجا فهمیدی؟ _ خب این ساکا پنج تا بودو حالا چهار تا! _یعنی تو هروقت در این کمد رو باز می‌کنی، وسایلش را دونه دونه می‌شمری؟ من رو بگو که می‌خواستم مثه بچه آدم وسایلم رو جمع کنم که نخوام برم پشت آماد یه جفت جوراب و زیر پوش بگیرم. _حالا ساک کجاست؟ _فرستادم رفت، دادم بچه ها بردند پادگان! _همیشه باید مواظبت باشم، مواظب اینکه من و بچه ها رو نگذاری و بری! همیشه باید توی هول و ولا باشم. می‌دونی اون دفعه چی کشیدم؟ نشستم لب تخت: «خسته شدم از اینکه هم مرد باشم هم زن. دوست ندارم وقتی هم هستی مدام فکر کنم می‌ری یا نمی‌ری؟ می‌خوام زن خونه باشم، فقط زن خونه!» _ولی اونجا به من نیاز دارن، به یه مرد که کارای مردانه بکنه! _سوریه شده رقیب من و من از پس این رقیب برنمیام. اون داره مرد منو می‌گیره! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم هر روز به تــــو از دور سلام 🤍🌱 صلی‌الله‌علیك‌یا‌اباعبدالله 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
کسی چه میداند... شاید همین نزدیکے ها دلِ مادری برای پسرش تنگ شده باشد ... 🥀پنجشنبه‌ و یادشهدا باصلوات 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا ..... |و شهادت آرزویــی پُر خریدار بود| 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
✨بعدِ شهادت‌ اومد تو خواب‌ِ یه بنده خدایی، گفت‌: اگه می‌خواید بچه‌هاتون مثل‌ِ من بشن‌، بهشون تاکید کنید "نمازِ اول وقت و زیارت‌عاشورا" هر شبشون ترک نشه ... |شهیدعباس‌دانشگر| 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شب جمعـہ است،هوایت نکنم میمیـــــرم ... 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌وهفتم(2)_1.mp3
1.36M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌‌وهفتم 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌وپنج نشستی کنارم و در آغوشم کشیدی: «ولی من فقط عاشق توام، اما قبول کن که آرمان و هدفم رو هم می‌پرستم سمیه. هرچی هم بگی پاش ایستاده‌م!» آن روز، روز شهادت بود و همه جا تعطیل. مامان زنگ زد: «بیایین دور هم باشیم.» زنگ زدی به پدرت و موقع رفتن، کلید باغش را گرفتی. آن روز همگی در باغ جمع شدیم و ناهار خوردیم. هنوز سفره را جمع نکرده بودیم که یکی از دوستانت از شمال زنگ زد. دیدم مدام ابراز خوشحالی می‌کنی: «به به مبارکه! چشم حتماً!» گوشی را که قطع کردی پرسیدم: «کی بود؟» _ دوستم بود. توی سوریه باهاش آشنا شدم. هفتهٔ دیگه شمال عروسیشه، کارات رو بکن بریم. رو کردی به پدرو مادرم: «می‌دونین چطور آشنا شدیم؟ جایی نشسته بود و با دوستش گیلکی حرف می‌زد. ذوق کردم، رفتم جلو و شروع کردم به حرف زدن: تی بلا می سر. گفت: مگه بچه جنوب نیستی؟ گفتم: خانمم که شمالیه. وقتی صدای شمالی حرف زدنت رو شنیدم دلم برای اون تنگ شد.» بعد خواستی بچه ها را بگذاریم پیش مامان و باهم در باغ قدم بزنیم. در حال راه رفتن گلی چیدی و به موهایم زدی. گفتم: «فردا نوبت دکتر دارم!» _ همون دکتری که اون هفته نشد بری؟ _ بله همون دکتر! هفتهٔ پیش نوبت گرفته بودم برای ساعت پنج. ساعت دو گفتی: «حالا کو تا پنج، بیا بریم اکبرآباد یکی از بچه های گردانمان شهید شده، تشییع جنازه‌س.» رفتیم پرسان پرسان پیدا کردیم، جلو رفتی و بچه هایش را دیدی. 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
به رسم هر روز به تــــو از دور سلام 🤍🌱 @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چقدر برای اروند بنویسیم کم است! برای دانستن از اروند فقط باید ... باشی! بسته باشد! باشد! و اروند بی تاب باشد!!! به‌بهانه‌ی سالروز‌ تشییع‌ پیکر‌ شهدای‌غواص 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊شما نشان دادید که با دست‌های بسته می‌توان کارگشا بود؛ و با پاهای بسته می‌توان راهگشا بود ... 🤿 شادی روح شهدای غواص صلوات 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل‌خریدارنداردمارودریاب♥️ السلام‌علیک‌یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا... 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌وهشتم_1.mp3
1.57M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌‌وهشتم 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌شش آمدی گفتی: « اینا بچه شهیدن، برو جلو و با خانما همکلام شو. مادر و خواهراش هستند، ثواب داره. بگو شوهرم فرمانده این شهید بوده، بگو تا آخرین لحظه کنارش بوده.» رفتم جلو، بعد از سلام و علیک هرچه را خواسته بودی گفتم. یک مرتبه زنی شروع کرد به داد و بیداد کردن: «از شما نمی‌گذریم، حلالتون نمی‌کنیم، پدرش افغانستانه، گفتیم دو روز پیکرش رو نگه داریم بعد دفن کنیم. چرا قبول نکردین؟» گفتم: «منم مثل شمام، کاره ای نیستم.» بعد دوان دوان برگشتم داخل ماشین و گفتم: «دستت درد نکنه آقا مصطفی، خوب منو ضایع کردی!» خندیدی: «ناراحت نباش، این کارا اجر داره! جایی حساب می‌شه!» اما چه فایده وقتی به مطب دکتر رسیدیم نوبتم گذشته بود و باید وقت مجدد می‌گرفتم. گفتی: «حتما میام.» _ یادت نمی‌ره؟ _ اصلاً و ابداً! صبح فردا گفتم: «وقت دکترم که یادته؟» _ معلومه که یادمه! _ خداروشکر. ظهر می‌رم موهام رو مش می‌کنم تا برای عروسی کارام رو کرده باشم، بعدم دکتر! _ خیلی عالیه! بچه ها را گذاشتم پیش مامانم و رفتم آرایشگاه. بعد از اینکه مش کردم زنگ زدم:«کی میای دنبالم آقا مصطفی؟ باید بریم دکتر. اینجا زیادی طول کشید!» _متأسفم کاری پیش اومده نمی‌تونم! _چه کاری؟ _دارم می‌رم! _کجا؟ _سوریه! خشکم زد، زبانم بند آمد. به زور گفتم: «مگه هفتهٔ دیگه عروسی دعوت نداریم؟» سکوت کردی. _مگه نگفتم می‌رم آرایشگاه موهام رو مش می‌کنم؟ _خب چرا، بعدا میام می‌بینم. خودت هم روحیه‌ت عوض می‌شه! 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran