بیهوده نبوده ست نبی مست تو بوده؛
نازم به خدایی که علی(ع)خلق نموده...✨
▪︎۷روزماندهتاعیدغدیر
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد.mp3
1.13M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت چهلویکم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادوهفت
_جدا از شوخی،لازمت میشه!
_حالا تو کجایی؟
_توی پادگان،بچه هارو آموزش میدم.نگران نباش،جای من امنه!میخواستم موضوعی رو بهت بگم.یکی از بچه ها خواب دیده حضرت زهرا بهت گفته مرحلهٔ اول رو شما بگذرونید،مرحلهٔ دوم رو خودم فرماندهٔ شما هستم.
از این حرف خیلی انرژی گرفتیم.
_حالا مرحلهٔ اول را گذراندید؟
_بله تموم شده،از این به بعد دیگه کار خود بیبییه.
_تو که میگفتی سر شصت روز میای،حالا که شده هفتاد روز!
_باید این«فوعه و کفریا»رو آزاد کنیم بعد بیام.هر دو محلهٔ شیعه نشینه!
صحبتمان به درازا کشید،طوری که دوبار گوشیام را شارژ کردم.از همین فاصله از حرف هایت انرژی میگرفتم.بالاخره دل کندم تا بعد.
شبی دوباره زنگ زدم.گوشیام دو سه هزار تومان شارژ داشت.با بیسیم صحبت میکردی.از من خواسته بودی باهم پیام تصویری داشته باشیم و به اصرارت این برنامه را روی گوشی نصب کردم.از وقتی از سوریه برگشته بودم بیتابی ام بیشتر شده بود.حالا پول تلفنی که برای این مدت داده بودم عجیب غریب بود.فقط یک آدم مجنون اینکار را میکرد.پرسیدی:«کار پایگاه چیشد؟»
قرار بود یک سری کارهای قرآنی درمسجد انجام بدهم که ازمن پرسیدی چه کردم.برای مدرسهٔ فاطمه هم قراربود ایستگاه صلواتی داشته باشیم وتعدادی کبوتر درست کنم و روی آنها مطالبی بنویسم.آن شب دربارهٔ این کبوترها گفتم،کبوترانی که با قیچی باهایشان را چیده بودم و با ماژیک قرمزباید روی آنها شعار مینوشتم.
همان شب عمو جعفر زنگ زدمنزلمان:«برای تاسوعا نذری پزون داریم،با بچه ها بیایین اینجا.»
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
میگفت: فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا
اگر دلتان سخت به تَنگ آمد، با ذکرِحسیـــــــــن(ع) نَفَس بکشید ...
ارباب خوبم به تو از دور سلام
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ای پروردگار سایه و حرارت خورشید و نازل کننده قرآن بزرگ و پروردگار فرشتگان مقرّب و پیامبران و رسولان ...
#دعایعهد
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
حاجی؛
کاشمـاهممثلشما
وسطِگرفتاریهـامونبهجایناامیدۍ،
یہلبخندمیزدیم،
وبـااطمینانمیگفتیم؛ یقینا ڪله خیر...!
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
من از تبارِ ترابم ؛ علی علیه السلام مرا پدر است ♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد(2).mp3
1.81M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت چهلودوم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادوهشت
_ چشم ولی باید زود برگردم!این زود برگردم را هروقت که با من در مهمانی ها نبودی میگفتم. بی تو تاب زیاد ماندن را نداشتم.
.....
شب تاسوعا با محمدعلی و فاطمه منزل عمو جعفر بودم. مامان و بقیه هم بودن. از بیرون صدای سینه زنی میآمد. همه درحال درست کردن غذا برای نذری فردا بودند که یکی از دوستانم زنگ زد و شروع کرد به صحبت. حرف کشیده شد به همسران شهدا، نمیدانم چطور اجازه دادم به صحبتش ادامه بدهد، با این همه گفتم: «از شهادت نگو!»
_ فکر میکنی برای اقا مصطفی اتفاقی نمیافته؟ کسی که میره اونجا صد درصد نگم، یه درصد احتمالش هست که شهید بشه!
_ خب باشه، ولی تو چطور دلت میاد بگی؟
_ فکر میکنی برای آقا مصطفی چه اتفاقی میافته؟
_ همیشه از خدا خواستم برگرده، حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه، همین که چشماش باشه و گوشهٔ خونهم باشه برام کافیه!
_ خیلی بی انصافی که براش چنین آرزویی داری، فکر نمیکنی چقدر اذیت میشه؟
_ به اذیتش فکر نمیکنم، به این فکر میکنم که هست!
_بگذریم، به قول تو از این حرف ها نزنیم!
صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود. احساس میکردم دارم از حال میروم،به دیوار تکیه دادم.
_چطور بگذرم وقتی احساس میکنم چنین روزی برای منم هست.خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده.
با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم. صدایت میآمد که آنطرف خط با بیسیم صحبت میکردی.هرچه منتظر ماندم صحبتت تمام شود نشد.تلفن را قطع کردم،درحالی که صدایت در گوشم میپیچید،بی آنکه کلماتت یادم بیاید.
آن شب برگشتم خانه.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
تو همچو صبحی و من شمعِ خلوتِ سَحَرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسِپُرَم
که صبح با نام شما بخیر می شود🍃
صلی الله علیک یا اباعبدالله♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
🎖هم اکنون همایش تجلی اخلاص با حضور خادمینِشهداء استان تهران
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
35.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 اجرای گروه سرود میعاد
🎖خادمین شهداء استان تهران در برنامه "تجلیاخلاص"
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️من با تمام وجود اين اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جريان هايي كه بين مسلمين سعي در به انحراف كشيدن انقلاب از خط اصيل و مكتبي آن را دارند به مراتب حساس تر و سختتر از مبارزه با رژيم صدام و آمريكاست.
|شهید محمد بروجردی|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گمراه نشود آنکه تپش های دلش حب علی ست💚
🗓 ۵ روز مانده تا عید غدیر
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد(3).mp3
1.52M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت چهلوسوم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادونه
درحالی که محمدعلی را میخواباندم، شروع کردم به خواندن دعای حصار.
فاطمه اعتراض کرد: «بازم این دعا رو برای محمدعلی میخونی و برای من نمیخونی؟»
خندیدم: «برای محمدعلی نمیخونم، برای بابا میخونم!»
همیشه وقت خواندن دعا در آرامش کامل فرومیرفتم، ولی آن شب نشد. به آیت الکرسی که میرسیدم یا اشتباه میخواندم یا یادم میرفت کجا بودم. محمدعلی روی پایم بود و تکانش میدادم که وسط دعا خوابم برد. بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم.
دوباره شروع کردم، اما باز یا یادم میرفت یا خوابم میبرد. نفهمیدم کی کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم. صبح که برای نماز بیدار شدم، یادم آمد نتوانستم حصار را کامل بخوانم. سعی کردم بعد نماز بخوانم، اما باز هم نشد. ترس وجودم را گرفته بود. بچه ها که بیدار شدند صبحانهشان را دادم، آمادهشان کردم و رفتیم پارم شهدای گمنام. قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانمها برگزار شود.محمدعلی گریه میکرد.
نمیتوانستم او را آرام کنم و خانم ها به نوبت اورا میگرفتند.
مامان نبود تا به دادم برسد،خانهٔ عمو جعفر بود.آخر سر محمدعلی را گرفتم و از حسینیهٔ شهدای گمنام آمدم خانه. لباس هایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمومنین تا در ظهر عاشورا، آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم. به دهنم آمد که هفتهٔ قبل روز علی اصغر (ع)، محمدعلی را که تازه تولد حضرت علیاصغر (ع)به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده و برده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیم حسینیه بود.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
+ از کجا گرفتی؟
- چیو؟
+ رزق ِ شهادت
- خلوت های نیمه سحر
#هویزه
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
سرت را سوی آسمان کن و
سپس به سوی قبر حسین بن علی علیه السلام توجّه کن و بگو:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
شھادتنھایتخلوصِقلبهاست
انتخابآزادانہوخلوتعاشقومعشوقاست♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
صدا رفټ؛
تصویر رفټ
یادٺ...؟!
یادٺ اما نمےرود..
هـر ثانیھ..!
دلتنگتر از دیروزیم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شُکر خدا که نام علی بر زبان ماست...
🗓 ۴ روز تا عید غدیر
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
حاج حسین یکتا.mp3
1.82M
یه تیکه استخون چقدر برکت داره✨
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد(4).mp3
1.48M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت چهلوچهارم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهشتاد
بچه های پایگاه هم بودند. همه میشناختند که او پسر توست. میآمدند بغلش میکردند و میبردند. بعد هم دادند بغل مداح. اوهم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت: «بابای این بچه الان توی سوریه در کال نبرده، براش دعا کنین سالم برگرده.»
رفتم مسجد همانجا. روحانی مسجد دعا علقمه را میخواند، آن هم با ترجمه فارسی. میدانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت رواباشی ها زمزمهٔ لب ها میشود، حاجتم تو خواهی بود: اینکه سالم برگردی، اینکه بیایی و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی، اما وسط دعای علقمه خواستم دعا کنم، دیدم نمیتوانم و شرمی وجودم را گرفت: «خجالت نمیکشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین (ع) افتاد. اونوقت تو میخوای برای مصطفات دعا کنی؟ خدایا هرطور صلاح میدونی، خدای من هرطور که صلاح میدونی!»
تمام مدتی که نبودی میدانستم تا رضایت به شهادتت ندهن شهید نمیشوی. فکر شهادتت جانم را پر از استرس میکرد. نه، تو شهید نمیشدی تا من نمیخواستم. مگر شهید مدق به همسرش نگفته بود اینهمه سختی های من را که میبینی، پس رضایت بده به شهادتم.
پس من تا راضی نمیشدم نباید تو شهید میشدی.
مراسم مسجد که تمام شد بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. از فاطمه کوچولو هم ناراحت شده بودم. بهانه گیریهایش خسته و بیطاقتم میکرد و دلم میخواست ساکت باشد، هیچ نگوید و هیچ نپرسد. خانه که آمدم دیدم چقدر خانه آشفته است، هر کاری کردم جمع و جور کنم دست و دلم نرفت. فاطمه باز پیچید به پروپایم.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
تو همچو صبحی و من شمعِ خلوتِ سَحَرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسِپُرَم
که صبح با نام شما بخیر می شود🍃
صلی الله علیک یا اباعبدالله♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran