یادتباشد_قسمتسیوچهارم_1.mp3
زمان:
حجم:
1.09M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوچهارم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادیک
بعد از زیارت به ما «بوزه» دادی: طرفی لبالب از بستنی کمشیرینی که روی آن عسل ریخته شده بود. بعد از مغازه ای دو کتیبه خریدیم، یکی برای هیئت مادربزرگت و یکی برای مادرت. برای خانم صاحب خانه هم کتیبه خریدیم و هدایای کوچکی برای این و آن همهٔ این لحظه ها در کنار تو و با عطر تو پر میشد. انگار شیشه هایی بلورین با اشکالی مختلف. مخصوصا زیارت خانم زینب کبری(ی) و حضرت رقیه (س) هم لذتی دیگر داشت.
...
_ صبح زود میرم پادگان، ماشین خودم رو میارم و باهم میریم زیارت حضرت رقیه (س). بعدم میریم بازار.
_ بازار زینبیه که چیزی نداشت!
_ بازاری هست روبهروی مسجد اموی!
صبح فردا ماشین آوردی و من و بچه ها سوار شدیم. کلتت را هم مسلح کردی و کلاش را هم گذاشتی کنار دست من.
_ نترس محض احتیاطه، شاید نیاز بشه!
فاطمه عقب ماشین بود و محمدعلی روی پای من. حرکت کردی سمت حرم حضرت رقیه(س).
باز اشاره به مسجد اموی کردی: «اینجا مقام رأس حسین (ع) است، ولی با اوضاعی که هست وارد این مسجد نمیشیم. وارد بازارم شدیم به فارسی صحبت نکن، با اشاره حرف بزن!»
ماشین را روبهروی بازار پارک کردی و پیاده شدیم. ابتدا برای زیارت رفتیم و بعد بازار. شبی که وارد سوریه شده بودیم برای هدیهٔ تولدت که هنوز نداده بودم، شلوار کتان طوسی و بلوزی به همان رنگ و یک شیشه عطر خریدم. مقابل مغازه عطر فروشی بودیم که مردی جلو آمد و به عربی گفت: «برو داخل کوچه لباسای زنونه و مردونهٔ خوبی هست!»
داخل کوچه لباسای زنونه و مردونهٔ خوبی هست!»
پرسیدی: «فکر میکنی کجایی هستیم؟»
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿تو باید سرنوشت خویش را دست گیری و با اراده خویش آسمان زندگیت را نورانی گردانی و این امر ممکن نیست مگر اینکه عاشقانه و خالصانه نماز را اقامه کنی.
|شهید ابراهیم طالشی|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
شھادتنھایتخلوصِقلبهاست
انتخابآزادانہوخلوتعاشقومعشوقاست♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#تلنگرانہ
میگنچرامیخواۍشهیدشۍ؟!
میگہدیدیدوقتۍیہمعلمرودوستدارۍ
خودتومیڪشۍتوکلاسشنمره²⁰بگیرۍ
ولبخندرضایتشدلتروآبڪنہ؟!
منم دلمبرالبخندخدامتنگشدھ(:
میخوامشاگرداولڪلاسشبشم
#شھیدحمیدسیاهڪالۍمرادۍ🌱
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎖خـــــادِمُ الشــهـدا
فقط یک مدال برروی سینه نیست!
یک هدف و راه است ...
و کسانی میتوانند هم مسیر باشند که
اَدا و اِدعا را دفن کنند!
و خاکی بودن را...
برای آسمانی شدن!
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹قرار عاشقی
✨میثاق با شهدا به روایت ِ خادمین شهدا شهرستانهای اندیشه، ورامین، اسلامشهر و پاکدشت
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یِـهومِـیومَدمِیگُفت:
«چِراشُمـٰاهـٰابِیڪٰارِیـد؟!»
مِیگُفتِـیم:
«حـٰاجۍ! نِمیبِـینۍاَسلَحہِدَستِمونِہ؟!
مِیگُفـت:
«نَہ..بِیڪٰارنَبـٰاش!
زَبونِتبِہذِڪرِخُدابِچرخہِپِسَر(:
هَمینطورکِہنِشَستِۍهَرڪٰارےکِہمِیڪُنِے ذِڪـرهَمبِـگو-!
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
Zamine Garm Music_Instrumental_Zamine_Garm_4.mp3
زمان:
حجم:
1.45M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوپنجم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادیک
_ یا ایرانی یا لبنانی!
_ از کجا حدس زدی؟
_ از لباس و چادر خانمت!
باز اصرار کرد که همراهش به داخل کوچهای که میگفت برویم. قبول کردی. قبول کردی، اما همین که جلوتر از ما راه افتادی گفتی: «برگرد. زود. هفتهٔ پیش همینطور لبنانیا رو بردن سرگرم کردن و بعد به اتوبوسشون بمب وصل کردن. به محض استارت، اتوبوس منفجر شد. بیا سوار ماشین بشیم و بریم!»
در مسیر برگشت استرس داشتی و به دوربرگردان که رسیدی سریع دور زدی. پرسیدم: «آقا مصطفی چیزی شده، خیلی مضطربی؟»
_ اینجا حالت شهرک داره، مصالحه ای شده که هیچکس تیر اندازی نکنه، ولی به محض دیدن ماشین نظامی و فرد غیر بومی تیراندازی میکنن.
محمدعلی را که به گریه افتاده بود بوسیدم و ناز کردم، برایش شعر خواندم و پسرم پسرم گفتم. نگاهم کردی و گفتی: «عزیز حواست باشه، زیادی داری وابستهش میشی! خوابی رو که برایت تعریف کردم یادت رفته؟»
دلم لرزید: «نه یادم نرفته!»
_ پس زیاد وابستهش نشو، اون مال تو نیست! باید بدیش بره!
_ بدی نه، باهم بدیم!
_ شاید من نباشم!
_ نه، یا تو یا محمدعلی.اگه تو باشی محمدعلی که هیچ، فاطمه را هم میدم،ولی تو نباشی نه!
نگاه تندی کردی:«با این کارات هم خودت هم من رو اذیت میکنی! من فقط نگران تو هستم! همیشه آدم با چیزایی که خیلی دوست داره امتحان میشه. من نگران امتحانی هستم که تو باید پس بدی!»
ورودی زینبیه یک گیت داشت که اینطرف شیعه نشین و آن طرف سنینشین بود. مسجد اهل تسنن هم آنجا بود. قبل گیت، ماشین را پارک کردی.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
واجبِ شرعیِ عشق است،
سلامِ سرِ صبح...
السلام علیک یا اباعبدالله♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran