به رسم هر روز
به تــــو از دور سلام 🤍🌱
#صلی_الله_علیك_یا_اباعبدالله
@khademinostantehran
📿نمازهایتان را در اول وقت بخوانید و حتیالمقدور به جماعت بخوانید
|شهید بابک صادقی سودرجانی|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه ها
دلها، حرفِ خصوصی می خواهند
حرفی بیشتر از یک احوالپرسی ساده ...
+شهدا را یاد کنیم باصلوات✨
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شب جمعـہ است،هوایت نکنم میمیـــــرم ...
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد_قسمتسیوچهارم_1.mp3
1.09M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوچهارم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادیک
بعد از زیارت به ما «بوزه» دادی: طرفی لبالب از بستنی کمشیرینی که روی آن عسل ریخته شده بود. بعد از مغازه ای دو کتیبه خریدیم، یکی برای هیئت مادربزرگت و یکی برای مادرت. برای خانم صاحب خانه هم کتیبه خریدیم و هدایای کوچکی برای این و آن همهٔ این لحظه ها در کنار تو و با عطر تو پر میشد. انگار شیشه هایی بلورین با اشکالی مختلف. مخصوصا زیارت خانم زینب کبری(ی) و حضرت رقیه (س) هم لذتی دیگر داشت.
...
_ صبح زود میرم پادگان، ماشین خودم رو میارم و باهم میریم زیارت حضرت رقیه (س). بعدم میریم بازار.
_ بازار زینبیه که چیزی نداشت!
_ بازاری هست روبهروی مسجد اموی!
صبح فردا ماشین آوردی و من و بچه ها سوار شدیم. کلتت را هم مسلح کردی و کلاش را هم گذاشتی کنار دست من.
_ نترس محض احتیاطه، شاید نیاز بشه!
فاطمه عقب ماشین بود و محمدعلی روی پای من. حرکت کردی سمت حرم حضرت رقیه(س).
باز اشاره به مسجد اموی کردی: «اینجا مقام رأس حسین (ع) است، ولی با اوضاعی که هست وارد این مسجد نمیشیم. وارد بازارم شدیم به فارسی صحبت نکن، با اشاره حرف بزن!»
ماشین را روبهروی بازار پارک کردی و پیاده شدیم. ابتدا برای زیارت رفتیم و بعد بازار. شبی که وارد سوریه شده بودیم برای هدیهٔ تولدت که هنوز نداده بودم، شلوار کتان طوسی و بلوزی به همان رنگ و یک شیشه عطر خریدم. مقابل مغازه عطر فروشی بودیم که مردی جلو آمد و به عربی گفت: «برو داخل کوچه لباسای زنونه و مردونهٔ خوبی هست!»
داخل کوچه لباسای زنونه و مردونهٔ خوبی هست!»
پرسیدی: «فکر میکنی کجایی هستیم؟»
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿تو باید سرنوشت خویش را دست گیری و با اراده خویش آسمان زندگیت را نورانی گردانی و این امر ممکن نیست مگر اینکه عاشقانه و خالصانه نماز را اقامه کنی.
|شهید ابراهیم طالشی|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
شھادتنھایتخلوصِقلبهاست
انتخابآزادانہوخلوتعاشقومعشوقاست♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#تلنگرانہ
میگنچرامیخواۍشهیدشۍ؟!
میگہدیدیدوقتۍیہمعلمرودوستدارۍ
خودتومیڪشۍتوکلاسشنمره²⁰بگیرۍ
ولبخندرضایتشدلتروآبڪنہ؟!
منم دلمبرالبخندخدامتنگشدھ(:
میخوامشاگرداولڪلاسشبشم
#شھیدحمیدسیاهڪالۍمرادۍ🌱
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎖خـــــادِمُ الشــهـدا
فقط یک مدال برروی سینه نیست!
یک هدف و راه است ...
و کسانی میتوانند هم مسیر باشند که
اَدا و اِدعا را دفن کنند!
و خاکی بودن را...
برای آسمانی شدن!
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹قرار عاشقی
✨میثاق با شهدا به روایت ِ خادمین شهدا شهرستانهای اندیشه، ورامین، اسلامشهر و پاکدشت
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یِـهومِـیومَدمِیگُفت:
«چِراشُمـٰاهـٰابِیڪٰارِیـد؟!»
مِیگُفتِـیم:
«حـٰاجۍ! نِمیبِـینۍاَسلَحہِدَستِمونِہ؟!
مِیگُفـت:
«نَہ..بِیڪٰارنَبـٰاش!
زَبونِتبِہذِڪرِخُدابِچرخہِپِسَر(:
هَمینطورکِہنِشَستِۍهَرڪٰارےکِہمِیڪُنِے ذِڪـرهَمبِـگو-!
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
Music_Instrumental_Zamine_Garm_4.mp3
1.45M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوپنجم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادیک
_ یا ایرانی یا لبنانی!
_ از کجا حدس زدی؟
_ از لباس و چادر خانمت!
باز اصرار کرد که همراهش به داخل کوچهای که میگفت برویم. قبول کردی. قبول کردی، اما همین که جلوتر از ما راه افتادی گفتی: «برگرد. زود. هفتهٔ پیش همینطور لبنانیا رو بردن سرگرم کردن و بعد به اتوبوسشون بمب وصل کردن. به محض استارت، اتوبوس منفجر شد. بیا سوار ماشین بشیم و بریم!»
در مسیر برگشت استرس داشتی و به دوربرگردان که رسیدی سریع دور زدی. پرسیدم: «آقا مصطفی چیزی شده، خیلی مضطربی؟»
_ اینجا حالت شهرک داره، مصالحه ای شده که هیچکس تیر اندازی نکنه، ولی به محض دیدن ماشین نظامی و فرد غیر بومی تیراندازی میکنن.
محمدعلی را که به گریه افتاده بود بوسیدم و ناز کردم، برایش شعر خواندم و پسرم پسرم گفتم. نگاهم کردی و گفتی: «عزیز حواست باشه، زیادی داری وابستهش میشی! خوابی رو که برایت تعریف کردم یادت رفته؟»
دلم لرزید: «نه یادم نرفته!»
_ پس زیاد وابستهش نشو، اون مال تو نیست! باید بدیش بره!
_ بدی نه، باهم بدیم!
_ شاید من نباشم!
_ نه، یا تو یا محمدعلی.اگه تو باشی محمدعلی که هیچ، فاطمه را هم میدم،ولی تو نباشی نه!
نگاه تندی کردی:«با این کارات هم خودت هم من رو اذیت میکنی! من فقط نگران تو هستم! همیشه آدم با چیزایی که خیلی دوست داره امتحان میشه. من نگران امتحانی هستم که تو باید پس بدی!»
ورودی زینبیه یک گیت داشت که اینطرف شیعه نشین و آن طرف سنینشین بود. مسجد اهل تسنن هم آنجا بود. قبل گیت، ماشین را پارک کردی.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
واجبِ شرعیِ عشق است،
سلامِ سرِ صبح...
السلام علیک یا اباعبدالله♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
و گمان میکنی که پایان است
سپس خداوند همه چیز را درست میکند 🤍
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿احمد به شدت مراقب نماز اول وقت ش بود و وقتی اذان می شد همه کارهایش را تعطیل می کرد. آن هم چه نمازی. مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند. طوری نماز می خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود...
|شهید احمدعلی نیری|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
30.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖇بازآۍ دلبرا
که دلم بۍقرار توست ...✨
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
مگـر عشق را جز در ...
هجـران
و فرقت
و غربت
میتوان آموخت؟!
#شھادت🍃
#سیدمرتضۍآوینی🌹
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
جناب مولانا چقد قشنگ میگه:
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
#محبوبم♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادودو
آنطرف گیت رفتیم غذا بخوریم که ساعت ناهار تمام شده بود.
گفتم:«بریم هتل!»
_نه، بریم جلوتر مغازهٔ کبابی هست!
رفتیم. دیدم مغازه قصابی است. همانجا گوشت را میبرند و کباب میکنند. سر میز باز کباب را برای لقمه میگرفتی و در دهانم میگذاشتی، اما در همان حال یک لحظه مکث کردی و آه کشیدی:«آخرین بر باا شهید بادپا اینجا اومدیم، من رو مهمون کرد!»
کباب که تمام شد دوباره سفارش دادی. بعد از ناهار رفتیم حرم زیارت.
گفتم:«امشب شب تولدته، پیشاپیش مبارک!»
دست دور شانه ام انداختی و مرا به خود فشردی.
_این بهترین هدیهایه که توی عمرم گرفتم. همین که حضرت زینب (س) شماها رو اینجا آورده تا کنارم باشین، بزرگترین هدیهس.
...
در هتل، ساعتی به استراحت گذشت. مادر شهید صابری صدایم کرد:«سمیه خانم بیا خریدام رو ببین!»
رفتم و دیدم. دیدن سوغاتی هایی که دیگران خریده بودند یکی از لذت های من بود. بعد فکری به ذهنم رسید:«حاج خانم میشه فاطمه رو پیش شما بگذاریم و بریم خرید؟»
چشمانش برق زد:«به شرطی که زود برگردین و خریداتون رو هم اول از همه به من نشون بدین.»
با خوشحالی قبول کردم. محمدعلی را آماده و تورا از خواب بیدار کردم. فاطمه را پیش مادر شهید صابری گذاشتم و رفتیم، اما این بار پیاده رفتیم. دست هایت را قلاب کرده بودی دور شانه ام. اگر هم محمدعلی را میگرفتی باز دستت را دور شانه ام میانداختی. سر راه روسری خریدیم. گفتم:«چون حضرت زینب (س) تورو رسما توی این شب به من داده و سالگرد ازدواجمونه، دوست دارم شیرینی بخرم و توی حرم پخش کنم.»
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
نگذار که دلخسته و دلخون باشیم
بگذار که بر لطف تو مدیون باشیم
که صبحم با نام شما بخیر می شود♥️
السلام علیک یا ایاعبدالله
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یارانشتابڪنیدڪھزمیننہ
جا؎مـٰاندنڪھگذرگاھاسٺ
-سیدمرتضیآوینی🌱
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
پسرم مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که نماز اول وقتش ترک شود.
همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد.
صدای اذان همیشه در تلفن همراهش پخش میشد.
|پدر شهید عباس دانشگر|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran