نگذار که دلخسته و دلخون باشیم
بگذار که بر لطف تو مدیون باشیم
که صبحم با نام شما بخیر می شود♥️
السلام علیک یا ایاعبدالله
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یارانشتابڪنیدڪھزمیننہ
جا؎مـٰاندنڪھگذرگاھاسٺ
-سیدمرتضیآوینی🌱
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
پسرم مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که نماز اول وقتش ترک شود.
همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد.
صدای اذان همیشه در تلفن همراهش پخش میشد.
|پدر شهید عباس دانشگر|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️هنوز هم چند ساختمان زخم خورده را به یادگار نگه داشته اند تا ما فراموش نکنیم پادگان ابوذر و رزمنده هایش در آن روزها چه کشیده اند؟
داخل پادگان که بشوی هنوز هم بوی غربت می آید.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
🌔هنوز در رگ ِ این خاک، خون ِجاری ِتوست
+سالروز شهادت شهید علی هاشمی
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
« وَ اْصطَنَعْتُكُ لِنَفسی »
و تو را برای خودم ساختم...
#محبوبم ♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨مهران را هم خدا آزاد کرد
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد_قسمتسیوششم.mp3
1.81M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوششم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادوسه
روبهروی هتل یک قنادی بود، رفتیم آنجا. نگاهی به شیرینی ها کردی و گفتی: «ما که سلیقهٔ اینا رو نمیدونیم! بهتره پولش رو بدی ایستگاه صلواتی حرم، خودشون هرچی دوست داشتن بخرن!»
در وقت برگشت گفتی: «میخوام برای بچه ها جوراب بخرم، تو جنس جورابا رو خوب میشناسی، بیا جنسی انتخاب کن که پای بچه ها عرق نکنه.»
در حال انتخاب جوراب بودم که کسی از پشت زد روی شانهات. فهمیدم فرماندهات کار داشته و آن سرباز را فرستاده دنبالت، ولی چون دیده دست دور گردنم انداختی خجالت کشیده جلو بیاید. پیغامش این بود که فردا بروی حلب، گفتی: «چشم!»
پول جورابها را حساب کردی. شمارهٔ فرمانده را گرفتی و بعد از صحبت با او گوشی را به من دادی.
_ فرمانده میخواد با تو صحبت کنه!
گوشی را گرفتم و او گفت: «دست شما درد نکنه که دوری رو تحمل میکنین و اجازه میدین سید ابراهیم بیاد اینجا. او یکی از بهترین نیروهای ماست. بع سید گفتم سیصد دلار به حساب من براتون خرید کنه.»
تشکر کردم. بعد از رفتن سرباز گفتی: «خب حالا با این سیصد دلار چی میخری؟ به نظرم بیا یه گوشی بخر!»
_ نه تو گوشیت رو به من بده، من برات گوشی جدید میخرم. این سیصد دلار رو هم نگه میدارم با پول النگویی که فروختم النگو میخرم.
محمدعلی که بغلت بود، شست پایش را به دهان بزده و میمکید و تو ذوق کرده بودی. گوشیات را دادی به من: «فعلا یه عکس از من و محمدعلی بگیر!»
عکس گرفتم و برگشتیم هتل. خریدهایمان را به مادر شهید صابری نشان دادیم و با فاطمه برگشتیم اتاقمان.
...
شب چمدانم را بستم.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
✨ سلام علیک، افتقدتُک جداً
+سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ توام حسین جانم
#امامحسین #کربلا ️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
«وَاللهُ عَلَیٰ کُلَّ شیَْءٍ وَکِیلٌ»
وخداست که کار ساز هر چیزیست️.
#معبودم ♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿روزی برای تحویل یک امانتی به شهر”تبنین” رفته بودیم.
در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت:کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟
گفتم:۲۰دقیقه ی دیگر به شهر میرسیم و همانجا نماز میخوانیم
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! و نمیخواهم خدارا درحالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود
برگرفته از کتاب “ملاقات در ملکوت” خاطرات شهید احمد مشلب
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran