📗 بخشی از کتاب:
《 راستي دردهایم کو ؟ 》 شهید عباس دانشگر
در شب تولدش ، در همچین روز و شبی....
هفتهای که در پیش است هفتهی عید است... و امشب تولدم! شبِ هجدهمین روز اردیبهشت. تولد بیست و سه سالگیام را در شیخ نجارم! تولد، هیچگاه شادمانم نکرده. اینجور شبها بیشتر فکریام میکند. تولد، یعنی هشدار این که یکسالِ دیگر از عمر را باختهام؛ هشدار این که قدری دیگر به مرگ نزدیک شدهام؛ اصلا آدمیزاد از وقتی به دنیا میآید دارد میمیرد، دارد میرود به سوی مرگ... اما یکسال بزرگتر شدهام و باید خلوت کنم و ببینم آیا نزدیکتر هم شدهام؟ به اهدافم، به آرمانهایم، به خدایم... و آیا دورتر شدهام؟ از عادتهای رهزن، از هرآنچه که بودهام و باید بشوم... خدایا! مرا دردآشنا کن...
فاطمه صدایش را برایم هدیه فرستاده. دوست داشت که اولین تولدِ پس از عقدمان را کنارش میبودم. آتش دلتنگیام را با عکسهایی که برایم میفرستد، فرومینشانم....
تولدت مبارک
#رفیق_شهیدم
📔#راستی_دردهایم_کو
#معرفی_کتاب
#پویش_رفاقت_با_شهدا
#به_بهانه_نزدیک_شدن_تولد_شهید_عباس_دانشگر
#کار_گروه_فضای_مجازی
#خدمت_تا_شهادت
#کمیته_خادم_الشهدا_شهرستان_سرخه
#پایگاه_مقاومت_بسبج_خواهران_حضرت_زینب_سلام_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_شهرستان_سرخه