eitaa logo
راویان فتح وخادم الشهداء همدان
614 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
192 فایل
🌷 "خدمت به شهید،خدمت به نبی اکرم (صل الله وعلیه واله وسلم) است." امام خمینی (رحمته علیه) 🔴کانال خادم الشهداء /راویان فتح استان همدان 🔺اعزام خادمین و زائرین به مناطق راهیان نور و فعالیت در حوزه شهدا ⁦✌️⁩ارتباط : @ravianfath
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞 "خورشید انقلاب" 🔹خاطراتی از حضرت امام خمینی سلام الله علیه 🔸 قسمت اول 🔷 شب، شب دم کرده ۱۵ خرداد بود. قم پس از یک روز پر التهاب، آرام و شیرین در خواب بود. ستونی از نظامیان کماندو سربازان گارد شاهنشاهی چنان آرام و با احتیاط وارد شهر شده بودند که کسی ندید آن ها به سوی خانه آیت الله خمینی در حرکت اند. در کوچه های اطراف منزل و باغ اناری که پشت منزل امام قرار داشت سربازان وول می خوردند و سعی می کردند اضطراب خود را پنهان کنند. اینک خانه امام کاملا در محاصره بود. دستور این بود که بی سر و صدا وارد منزل شوند، آیت الله را دستگیر کنند و به تهران ببرند. در مدت کوتاهی، پشت بام و حیاط و اتاق های منزل امام را سربازان عصبی و مسلح اشغال کردند؛ ولی امام را نیافتند. فرمانده کماندوها درمانده و خشمگین به دنبال امام می گشت. تصور می کرد که او گریخته است. از شدت عصبانیت مجبور شد عده ای را کتک کاری کند. هر چند بنا نبود با چنین حرکاتی سکوت شب درهم بشکند؛ اما حال که تصور می شد مرغ از قفس پریده است چاره ای جز این نبود و باید پیش از نماز صبح و ازدحام مردم کار را یک سره می کردند. امام از خواندن نماز شب فارغ شده بود که با شنیدن سر و صداهایی خفیف از پشت پنجره اتاق پسرش، حاج مصطفی به منزل خود نگاه کرد و زیر لب گفت: -پس آمدید؟ پسرش مصطفی را صدا زد و گفت: -مصطفی بیدارشو. مثل اینکه آمدند. حاج آقا مصطفی چشم باز کرد و در جای خود نشست. پدرش را دید که مشغول پوشیدن لباس است. زمزمه های گنگ مبهمی از خارج به گوش می رسید. از جای خود برخاست و باشتاب به پشت بام رفت. دید کوچه اطراف منزل پر از سرباز مسلح است. فرمانده کماندوها دو تن از خادمان امام را به قصد کشت می زدند و از آن ها می پرسیدند: -خمینی کجاست؟ که ناگهان در حیاط روی پاشنه چرخید و قامت آراسته و رشید و چهره نورانی امام در آستانه در ظاهر شد و صدایی گیرا و مصمم و خشمگین برخاست که: -روح الله خمینی منم. چرا این ها را می زنید؟ وحشت بر سراپای نیروهایی که اورا دیدند، نشست. کسی از آن ها باور نمی کرد خمینی با پای خود بیاید و درمقابل آنها سینه سپر کند و چون فرمانده کل به آن ها تحکم کند که: -این چه رفتار وحشیانه ای است که با مردم می کنید؟ این چه وحشی گری هایی است که از شما سر می زند؟ کسی جرئت تعرض به امام را نداشت و امام در محاصره کامل نیروها به داخل فولکس واگنی رفت که قرار بود او را از کوچه های باریک اطراف منزل امام به نقطه ای منتقل کند که بلند منصبان نظامی شهر قم در آن جا منتظر پایان عملیات بودند. یکی از شاگردان امام درباره وقایع آن روز گفته بود: "موقعی که ایشان را به تهران تبعید کردند، چند روز گذشت. خیلی دلمان تنگ شده بود. با هر مکافاتی بود وقت ملاقاتی گرفتیم و به خدمت شان رسیدیم. وقتی از ایشان خواستیم که درباره کیفیت دستیگری شان صحبت کنند، لبخندی زدند و گفتند: "من در صندلی عقب ماشین نشسته بودم، یک نفر این طرف من نشسته بود و یک نفر آن طرف من، این ها مسلح هم بودند. درموقع حرکت دیدم این ها خیلی مضطرب اند. کف پای این ها که می لرزید به کف ماشین می خورد و صدا می داد. من نگاه کردم به صورتشان و گفتم که چرا حالتان اینجوری شده؟ چرا پاهایتان دارد این جوری می لرزد؟ و آن ها گفتند آقا واقعیتش می ترسیم. اگر مردم بفهمند که ما داریم شما را می بریم خدا می داند چه بر سر ما خواهند آورد. من دست گذاشتم روی پاهایشان و گفتم: تا من هستم شما ناراحت نباشید. تا من با شما هستم، شما از چیزی نترسید." 📚برگرفته از کتاب پدر، پسر، روح الله 🌷 @khademsho | بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد ✌🏻
🌞"خورشید انقلاب" 🔹خاطراتی از حضرت امام خمینی سلام الله علیه 🔸قسمت دوم 🔷یک روز که امام در تهران،در منزل،تبعید بودند دیدم که مولوی رئیس سازمان امنیت تهران با یک نفر دیگر آمدند خدمت امام.امام در اندرون بودند.ما آن ها را در اتاق بیرونی نشاندیم.یک ربع طول کشید تا حضرت امام تشریف آوردند.آمدند نشستند و بعد از چند دقیقه فرمودند: -آقایان چه کار دارند؟ مولوی گفت:ما از طرف حسنعلی منصور نخست وزیر آمدیم خدمت شما.ایشان خواستند اجازه بگیرند از شما که به کارش ادامه بدهند و شما مخالفتی با ایشان نداشته باشید. امام فرمودند: -نه من با کسی عقد اخوت بسته ام و نه با کسی دشمنی دارم.من با منصور دشمنی ندارم.عقد و اخوتی هم با ایشان ندارم.من نگاه می کنم به اعمال این ها.اگر اعمال این ها به همین رویه ای باشد که دارند و برخلاف اسلام و قرآن و شرع باشد،من راهم همین است و اگر این ها تغییر رویه دادند و نسبت به اسلام و قرآن و نسبت به مردم خوب بودند کاری به کارشان ندارم. مولوی اصرار کرد به این که هر موقع ما خواستیم بیاییم خدمتتان اجازه بدهید و امام فرمودند: -همین که گفتم.ما مسئله این بود. بعد موقع رفتن رو به مولوی گفتند: -به این آقا《یعنی شاه》که می گوید من پایم را در یک کفش می کنم،می کشم،می بندم،و چنین و چنان می کنم،بگو کشتی،بستی، چه کار کردی؟ رنگ از چهره سرهنگ مولوی پرید.هیچ جوابی نداشت بدهد و هاج و واج به امام نگاه می کرد و با خود می اندیشید این مرد چرا نمی ترسد؟چگونه می توان در مقابل او که مرد اول ساواک تهران بود،بایستد علیه شاه چنین و آرام و پرطمانینه سخن بگوید... 📚برگرفته از کتاب پدر،پسر،روح الله 🌷 @khademsho | خادم شو ✌️🏻
🌞"خورشید انقلاب" 🔹خاطراتی از حضرت امام خمینی سلام الله علیه 🔸قسمت سوم 🔷تحمل امام برای شاه مشکل بود؛بنابراین او را در13آبان همان سال به ترکیه تبعید کردند.بعد ها بود که امام تصمیم گرفت به عراق برود و در نجف اشرف به مبارزات خود ادامه بدهد. امام در عراق هم آرام ننشستند.اتحاد بین روحانیون و ارتباط با مبارزان داخل کشور در کنار درس و تربیت طلاب از جمله کارهای ایشان بود.از حفظ روحیه انقلابی و باج ندادن به هیچ ظالمی حتی اگر در کشور این ظالم در تبعید باشی در دوران تبعید هم ذره ای کاسته نشد.یک نمونه جالب آن،موردی است که پس از رحلت آیت الله حکیم از مراجع و علمای بزرگ آن روزشیعه رخ داد. در حوزه علمیه نجف اشرف،مجلس فاتحه ای از سوی امام برگزار شد که خانواده آیت الله حکیم هم حضور داشتند، مراجع بزرگ همه بودند،طلاب حوزه علمیه نجف و همین طور کسبه و قشرهای مختلف نجف شرکت کرده بودند.مجلس بزرگ و با عظمتی بود.این مجلس در مسجد هندی های داخل بازار《حویش》تشکیل شد. استاندار کربلا و فرماندار نجف و نیز تعدادی از رجال بغداد از جمله نماینده 《حسن البکر》رئیس جمهور وقت عراق نیز برای شرکت در این مجلس آمده بودند.این جا بود که تمام چشم ها به حرکت و برخورد امام با این افراد دوخته شده بود.آن روز ها دولت عراق فشار شدیدی روی ایرانی ها می آورد،نه تنها ایرانی ها بلکه هر خارجی را که در عراق ساکن بودند،بدون در نظر گرفتن شرایط زندگی شان،آن ها را به راحتی از عراق بیرون می کردند و اموالشان مصادره می شد.و چنان اوضاع و احوالی بود هیچ کس جرئت نمی کرد افراد بالای حکومتی را نادیده بگیرد.شاید به همین دلیل بود که آن روز تمام اعضای خانواده مرحوم حکیم،پسرها و نوه های ایشان،جلوی پای بعثی ها بلند شدند،مردم و علمای دیگر نیز به پا خاستند، جز امام خمینی. نگاه ها همه به امام گره خورد.قاطع و پر صلابت نشسته بود و به صوت حزن آلود قرآن گوش می دادند.تغییر رنگ چهره و نگاه بعثی ها را همه به چشم دیدند.استاندار یک استان بزرگ باشی،به مجلس بیایی و یک آخوند خارجی و تبعیدی جلوی پایت بلند نشود و علنا به تو و به رئیس جمهورت توهین کند و تو نتوانی نفس بکشی و مجبور شوی در جایی آرام بشینی و هی حرص بخوری که با این روحانی سرکش که شاه مقتدر ایران را سرجایش نشانده است چه کند؟... 📚برگرفته از کتاب پدر،پسر،روح الله 🌷 @khademsho | خادم شو ✌️🏻
تعطیل کنیم.بلند شو و بیا کارت دارم. بعد خودشان برخاستند و از بین جمعیت گذشتند.من هم به دنبالشان.وارد اتاق شدیم.امام مقداری پول برداشتند و داخل پاکت گذاشتند و در پاکت را بستند و آن را به من دادند و گفتند: -همین الان پاکت را می بری و به شیخ شوشتری می دهی و از قول من هم احوال پرسی می کنی و می آیی. دوباره برگشتم حیاط.اصلا دلم نمی خواست توی چنین اوضاع و احوالی امام را ترک کنم.پیش خودم گفتم حالا باشد بعد می روم.دوباره ایستادم جلوی در حیاط.اما پنج شش دقیقه بعد امام صدایم زدند و گفتند: -شما چرا نرفته اید؟ گفتم: -چشم.می روم. گفتند: -همین حالا برو! به راه افتادم.از چند کوچه گذشتم و به منزل شوشتری رسیدم.در زدم. خانمی از پشت در گفت: -کیه؟ گفتم: -من هستم.از منزل آقای خمینی آمده ام و خدمت آقا کار دارم.از طرف خمینی می خواهم از ایشان احوال پرسی کنم. زن در را باز کرد و با گریه گفت: -آقای خمینی امروز هم به یاد ماست؟ رفتم داخل اتاق وضع عجیبی داشت.همه چیز در نهایت فقر،چهار پنج تا بچه کوچک نان و آب و شکر می خوردند.سلام کردم.آقای شوشتری که کاملا زمین گیر بود،وقتی فهمید به چه منظوری آمده ام با دست به سر و صورتش زد و گفت که حالا چه وقت این کار است.او الان فرزندش مرده است.قلبش پر از خون است و... مقداری با او صحبت کردم و جویای حالش شدم.بعد پاکت پول را به دستش دادم.او باز به گریه افتاد.مهر را برداشت و آن را به پیشانی اش گذاشت و سجده شکر به جای آورد و هی دعا کرد. برگشتم منزل امام.امام به محض این که مرا دید،پرسید: -رفتی؟ گفتم: -بله،ایشان هم به شما سلام رساندند و دعا کردند. ظهر بود.امام تصمیم گرفتند نماز را در مسجد بخوانند.همه ریختند توی مسجد. پس از نماز،یکی از دوستان روضه خواند.همه گریه می کردند جز امام. عرب ها با تعجب به امام نگاه می کردند و به هم می گفتند: -خمینی اصلا گریه نمی کند. آن روز ها این رفتار امام را هیچ جوری نمی شد تفسیر و توجیه کرد.مگر می شود پسر آدم بمیرد و گریه نکند؟به فکر مردم بود و حتی کلاس درس را تعطیل نکرد؟البته سال های بعد در همین جنگ ما پدر و مادرهای زیادی را دیدیم که پس از شهادت فرزندشان قطره ای اشک نریختند... ت 📚برگرفته از کتاب پدر،پسر،روح الله 🌷 @khademsho | خادم شو ✌️🏻
🌞"خورشید انقلاب" 🔷خاطراتی از حضرت امام خمینی سلام الله علیه 🔸قسمت پنجم 🔹آن روز قرار بود امام برای تدریس از منزل خارج شوند؛دیدم دم در بیرونی،این پیر مرد شیخ ایستاده است و در را می بوسد و گریه می کند.من که دل خوشی از او نداشتم،اهمیتی به او ندادم؛اما کنجکاو بودم که او چرا چنین می کند.جلو آمد و پرسید: -آقا امروز به مسجد می آیند؟ با سردی جوابش را دادم: -بله می آیند. انگار خوشحال شد.تبسمی کرد.اشک هایش را پاک کرد و گفت: -من هم امروز به مسجد می آیم. او هیچ وقت در مسجدی که امام بودند،پا نمی گذاشت.در همین حال در باز شد و امام به کوچه آمدند.شیخ بلافاصله برگشت و از آن جا دور شد تا چشمش به چشم امام نیفتد. توی مسجد،دم در نشسته بودم که این پیرمرد شیخ کنارم نشست و گفت: -می دانی همنشینی با آدم های بد چه قدر روی ما اثر کرده بود و ما بی جهت به آقا روح الله بدبین و معارض شده بودیم! گفتم: -بله می دانستم.خدا همه ما را هدایت کند. آه بلندی کشید و گفت: -خدا این آخر عمری به دادم رسید.و الا... سکوت کرد و سرش را پایین انداخت.کنجکاو نگاهش کردم.دلم می خواست بدانم او چه می خواهد بگوید.علت را پرسیدم.گفت: -دیشب خواب دیدم در حرم حضرت امیر علیه السلام هستم.عده ای در کنار هم نشسته بودند.دوازده نفر بودند.دوازدهمی را گفتند که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است.چهره نورانی جذابی داشت.خیلی زیبا و ملکوتی بود.علمای بزرگ گذشته یکی یکی می آمدند.همه از مقبره ی مقدس اردبیلی خارج می شدند.خواستم حرکتی کنم و به طرف آن ها بروم،دست 《آقا》را ببوسم؛اما انگار به زمین چسبیده بودم.نمی توانستم تکان بخورم.وقتی هر یک از علما می آمدند این دوازده نفر که در واقع ائمه اطهار بودند،به نشانه احترام به جلو خم می شدند. یک وقت دیدم آقای خمینی از گوشه ایوان وارد شد.تا چشم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به ایشان افتاد،بلند شدند.بعد ائمه دیگر همه از جا برخاستند و به آقای خمینی احترام خاصی کردند و بعد نشستند.اما امام زمان عجل الله تعالی الشریف ننشست.رو به آقای خمینی ..گفتند: -روح الله!... آقای خمینی عبایش را جمع کرد و گفت: -بله آقا! آقا گفتند: -بیا جلوتر. و آقای خمینی تند تند رفت جلو،وقتی خدمت آقا امام زمان عجل الله تعالی الشریف رسید،دیدم قدم هایشان مثل هم است.آقای خمینی ایستادند که گوششان نزدیک دهان آقا امام زمان عجل الله تعالی الشریف بود.شنیدم که امام گفتند: -ربع ساعت. آقای خمینی هم گفت: -چشم. بعد امام توی گوش آقای خمینی چیز های دیگری گفت که ایشان از امام فاصله گرفتند و قبل از رفتن دستی تکان دادند و همه ائمه به احترام ایشان خم شدند.آقای خمینی نیز با احترام و تواضع،عقب عقب رفتند و از حرم خارج شدند. وقتی از خواب بیدار شدم زدم زیر گریه.خانمم بیدار شد.دید گریه می کنم.ساعت را نگاه کرد.یک ساعت به اذان مانده بود.قبل از نماز با گریه توبه کردم و به روح الله و راهش ایمان آوردم.حالا اگر می توانی به آقا بگو که از من بگذرد.من خودم روی نگاه کردن به صورت این سید بزرگوار را ندارم. به او قول دادم که موضوع را با امام در میان بگذارم. از مسجد که بیرون آمدیم در بین راه با امام صحبت کردم.امام گفتند: -من از ایشان گذشتم.من بخشیدم.هر چه بود بخشیدم. برای هر کسی غیر از امام،پانزده سال زندگی در تبعید یعنی پانزده سال پر آشوب و دغدغه؛یعنی هر روز حرص خوردن و اندشیدین و با سیاست کلنجار رفتن و یا از مبارزه بریدن و به زندگی چسبیدن.اما امام هرگز چنین نبود.او پیش از این که به مبارزه با رژیم شاه بپردازد،از همان آغاز جوانی،وقت خود را به خودسازی و تربیت نفس گذاشت تا به قول عرفا جزو حمال حق نبیند،تا کار برای خدا خستگی نیاورد.تا اوضاع جغرافیایی و خست نجف او را نیازارد تا آن همه روحانی مرتجع و وابسته به رژیم را تحمل کند و از سکوت و بی تفاوتی سایر علمای کوچک و بزرگ خون در دل داشته باشد.تا با همین اندک شاگردان مخلص و رهروان صادقش مبارزه را در نجف و تحت فشار شدید حکومت بعث ادامه دهد... 📚برگرفته از کتاب پدر،پسر،روح الله 🌷 @khademsho | خادم شو ✌️🏻
🔰 ‌‏باید جلوی پای مادر صورت به خاک بمالی‏ 🔻‌‏امام بارها به من می گفتند:‏ «اینکه می گویند بهشت زیر پای مادران است؛ یعنی باید این قدر جلوی پای ‎ ‌‏صورت به خاک بمالی تا خدا تو را به بهشت ببرد» 📚 به نقل از: زهرا ؛ سخنرانی در دانشگاه شهید چمران اهواز 🌷 @khademsho | خادم مادر باش ✌️🏻