🌺روایت شهید «سید جبار» روایت زندگی فردی است که در دل مردم ساده و بی ریای دارالمومنین کاشان پرورش یافته بود، اما با ظاهری متفاوت، به عشق دفاع از کشور خود کوله بار جبهه را بست و هیچ کس نمیدانست او به چه میاندیشد اما با عزمی راسخ عازم جهاد شد.
این شهید بزرگوار به جامعه بشریت نشان داد وقتی نور هدایت الهی در قلبت رخنه کند می توانی به لقاء خداوند برسی. داستان زندگی او نیز شباهتی به ماجرای حر در واقعه کربلا دارد.
برای شناخت و آشنایی با ابعاد زندگی این شهید دفاع مقدس با همرزمان آن به گفت و گو پرداختیم.
یکی از همرزمان شهید جهانگرد احمد خیمه کبود در رابطه با نحوه آشنایی با این شهید چنین می گوید: «در سال 1362 با سید در پادگان هفت تیر آشنا شدم. او از افرادی بود که ابتدا مورد تائید فرماندهان نبود زیرا به خاطر سوابق و اینکه بدنش خالکوبی داشت. برای رفتن به جبهه اصرار می ورزید تا اینکه شخصی به نام حاج مهدی اعتصام معرف او شد، مدت آشنایی من با او طولانی نبود اما در این مدت کم عجیب شیفته او شدم زیرا فردی جذاب بود و ادب و معرفت از چهره او می بارید.»
خیمه کبود در رابطه با نحوه شهادت «سید محمود جهانگرد» بیان کرد: «یک شب به او گفتم: کارها و رفتارهایت مانند شهدا است. پاسخ داد: ان شاءالله شهید نشوم. از او پرسیدم: چرا؟ گفت: اگر شهید شوم آبروی شما بسیجیان مخلص خدا میرود زیرا اگر درغسالخانه بدن من را غسل و کفن کنند تمام بدنم خالکوبی است و این باعث شرمندگی شما میشود و مردم گمان می کنند کسانی که در جبهه اعزام میشوند مانند من هستند. سید جبار حاجتش برآورده شد در عملیات وقتی که در سنگر کمین بود با تیرمستقیم به شهادت می رسد. جنازه او چند وقت در آفتاب گرم خوزستان ماند و تمام بدنش متلاشی شد.
وقتی بعد از چندماه جنازه سید آمد مادر از دیدن فرزندش امتناع میکرد زیرا گفته بود من شرم داشتم جنازه فرزندم را ببینم؛ وقتی متوجه شدم چیزی از پیکرش نمانده است، خوشحال شدم که آبروی پسرم نرفته است.»
همرزم دیگر شهید عباسعلی بابارضایی نیز درباره این شهید: «در پادگان که بودیم با یکدیگر رفیق شدیم که به خاطر ما از گردان امام محمدباقر(علیه السلام) به گردان امیرالمومنین(علیه السلام) انتقالی گرفت. مسئولیت ما حمل برانکارد بود؛ یک روز صبح که در کردستان بودیم با گروهان از پادگان بیرون آمدیم در بین راه، منطقهای مین گذاری شده بود. فرمانده گفت: برانکارد را روی سیم خاردار بگذارید من یک طرف برانکارد را گرفتم و سید طرف دیگر برانکارد را نگهداشت. موقع برگشت از این محل برانکارد را گذاشتیم وقتی اولین رزمنده عبور میکرد انفجار مهیبی رخ داد. برانکارد پاره شد و تعدادی از رزمندهها مجروح شدند؛ که یکی از آنها سیدجبار بود وقتی نگاهش کردم در اثر ترکش خون از پهلویش جاری بود ولی خودش متوجه نشده بود.»
این همرزم شهید در رابطه با اخلاق شهید افزود: «اخلاق و رفتارش شوخ طبع بود و رزمندهها او را دوست داشتند. مدتی که به خاطر مجروحیت در بیمارستان بستری بود؛ همه سراغ سید را میگرفتند و ناراحت بودند. یک روز خبردار شدیم که سید با لباس بیمارستان فرار کرده و به پادگان آمده است. روز وقتی شهید قربانی به ملاقاتش آمد دست به سرش کشید و گفت: تو مثل کودکی هستی که تازه از مادر متولد شده است؛ رزمندهای که خونش به زمین می رسد همه گناهانش پاک میشود. از آن زمان به بعد اخلاق و رفتار سید تغییر کرد. در دارخوین استخری وجود داشت که شبها رزمندگان کنارش مینشستند. یک شب سید را دیدم که کنار همین استخر وصیت نامه مینویسد. از او پرسیدم: چه مینویسی؟ پاسخی نداد. ولی بعداً شنیدم گفته است اگر شهید شدم دوست دارم جنازه ام بماند تا همه گناهانم پاک شود.»
«او اهل نظم و انظباط نظامی نبود؛ چون داوطلبانه آمده بود، سوادی نداشت ولی نسبت به کاری که میکرد معرفت داشت. اواخر حالت خاصی داشت و نماز شب می خواند هیچکس باورش نمیشد. وقتی از نمازجماعت برمیگشت نماز می خواند و میگفت: نماز قضا زیاد دارم. مادیات برای او اهمیتی نداشت و هرچه داشت به دیگران میبخشید.»
#داستان_تحول
#شهید_جهانگرد
🌷 @khademsho | خادم شو ✌️🏻