بچهای |خـٰادِمُالشُهَداء|
_
بهایِ وصل تو گر جان بُوَد خریدارم
۲۰ آبان ۱۴۰۲
۲۱ آبان ۱۴۰۲
۲۱ آبان ۱۴۰۲
۲۱ آبان ۱۴۰۲
۲۳ آبان ۱۴۰۲
بچهای |خـٰادِمُالشُهَداء|
_
خیالت را شبی در خواب دیدم
از آن شب چشم من مشتاق خواب است
أبیعبدالله💔
۲۳ آبان ۱۴۰۲
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان.
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد.
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم. مانع پرواز نشوم.
در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند.
نه به نگهبان اهانت کرد.
و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
۲۳ آبان ۱۴۰۲
۲۵ آبان ۱۴۰۲
خوش آن مُردن که بر بالینِ خویشت بینم و باشد؛
اجل در قبضِجان،
تنمضطرب،
من در تماشایت!
#مولا
۲۵ آبان ۱۴۰۲
۲۵ آبان ۱۴۰۲
۲۵ آبان ۱۴۰۲
بچهای |خـٰادِمُالشُهَداء|
هر شب جمعه مادری پهلوشکستـهـ میاد حرمُ
صدا میزنه؛
ولدی قتلوک و ما عرفوک!!!
۲۵ آبان ۱۴۰۲