eitaa logo
خادم الشهدا(عباس دانشگر۳۰)
369 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
208 فایل
امام خامنه‌ای:گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، ازخود شهادت کمتر نیست. ثبت نام #خادمین_شهدا جلسات هفتگی دوشنبه شب ها اعزام به مناطق عملیاتی جنوب و غرب شما هم خادم الشهدا شوید ارتباط با ما 👇 @khademoshahid
مشاهده در ایتا
دانلود
سه توصیه ویژه آیت الله کوهستانی(ره) : سه چیز را سرلوحه کارتان قرار دهید: ۱ _ همراه با باشید و از قرآن جدا نشوید ۲ _ را ترک نکنید. ۳ _ (( را اول وقت بخوانید.)) آن مرد الهی در ادامه فرمودند: مواظب شیطان باشید که برای فریب دادن هر انسانی آماده است. ❤️
جنگ با شدت تمام در جریان بود، و زمان به ظهر نزدیک شده بود. ابن عباس متوجه شد که امیرالمومنین به آسمان نگاه میکند. فرمود: یا امیرالمومنین؛ برای چه به آسمان نگاه میکنید؟! فرمود: مراقب رسیدن زوال ظهر و هنگام نماز هستم، تا نماز بخوانیم. ابن عباس با تعجب پرسید: در این هیاهوی جنگ آیا وقت نماز خواندن است؟! فرمود: ما برای چه می‌جنگیم؟! _ جنگ ما با این قوم برای برپایی است... | ارشادالقلوب،ج۲،ص۲۱۷
💠 شب 🔸 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: نماز شب، مورد رضایت پروردگار و موجب دوستى فرشتگان است. همچنین سنّت پیامبران، فروغ معرفت، ریشه ایمان و مایه آسایش بدنها و ناراحتى شیطان و سلاحى است برضدّ دشمنان و مایه اجابت دعا، قبولى اعمال و برکت در روزى است. 📚 ارشاد القلوب/ص١٩١
✍️ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂️دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂️ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖️ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری. ◈════🍃❁🌺❁‌🍃════◈ ﴿اَلّلهُمَّـ عجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج﴾ ➿➖➿➖➿➖➿➖ خادم الشهدا شهرستان جهرم 👈🏻 نوجوانان👇🏻 @shahidanekhodaiy ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ــ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ 👈🏻 بزرگسالان 👇🏻 @khademoshohadajahrom