برای #سنوار
گذاشتید دو تا صندلی مقابل هم*
مگر سراغ بگیرید قدری از دل هم
در آن دقیقه که زل میزدی به روبرویت
رسید مرگ و شهادت به حدفاصل هم
تو و کسی که نمی دیدمش، در آن آوار
دو میزبان و دو مهمان میان منزل هم
تو و خودت، تو و هم سنگرت، تو و وطنت
مباد عاشق و معشوق هیچ حائل هم
بگو که از پس چفیه چه ها به او گفتی؟
خوشا که خنده ی وصلی و اخمی از گله هم
به گفتگوی شما زل زدم، به خود گفتم:
چقدر کشته ی یکدیگرند و قاتل هم
همیشه قسمت این آب و خاک حسرت بود
از آن زمان که شدید آفریده از گل هم
من و غزل به تماشای فصل آخر تو
شبیه درد نشستیم در مفاصل هم
*این مصرع سالهاست از شاعری دوست در ذهنم قدم میزند، سرکار خانم فهیمه براتی
#یحیی_سنوار
#مقاومت
#محمد_خادم
https://eitaa.com/khadempoet