eitaa logo
منصور دلها
72 دنبال‌کننده
226 عکس
31 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
... آیه الله حق شناس روز تشیع این شهید دیگه نتونست تاب بیاره و یدفه با گریه رو به جمعیت گفت : آهای مردم ؛ به خدا این شهید قسمم داده بود تا زنده است نگم ، من یه سحری زودتر اومدم مسجد برای نماز صبح ، به جز من و خادم ، این شهید هم کلید و داشت .کلید و انداختم وارد مسجد شدم والله قسم صحنه ای دیدم که اول فکر کردم خوابم تا اینکه جلوتر اومدم دیدم ناگهان ... 👇👇👇 http://eitaa.com/raviyanfars
ازدواج با شرایط ویژه | خواهر بزرگوار شهید یعنی شرط هایی گذاشت که حالا حالاها نتوانم کسی را پیدا کنم.‌ گفتم: منصورآقا یکم کوتاه بیا، من چنین کسی را از کجا پیدا کنم! گفت همین که هست، پیدا کردی خبر بده بیام! منم که عقلم به جایی نمی رسید رفتم در خانه حضرت فاطمه «سلام الله علیها»، گفتم بی بی من را شرمنده این رزمنده خدا نکن! ناگهان یاد خانم گلستانی همسر شهید «مهدی ظل انوار»، از اقوام شوهرم افتام. می دانستم همسر شهید است و دو دختر دارد، اما اینکه سیده است یا نه را نمی دانستم. با این بار متوسل شدم به حضرت حجت «عجل الله تعالی فرجه الشریف» و گفتم: یا صاحب زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» خودت جورش کن که شرمنده نشم. زنگ زدم به مادر شوهرم پرسیدم:خانم گلستانی سیده هست! گفتند: بله. انگار دنیا را به من داده بودند. به منصور نامه ای نوشتم و جریان را گفتم. دیگر نتوانست از زیر آن شانه خالی کند! تا دو طرف این ازدواج‌ راضی شوند چند سالی طول کشید. منصور قبل از ازدواج‌ فرزندان شهید را به خانه ما می آورد. میگفت: می خواهم اول با ما ٱخت پیدا کنند بعد ازدواج کنم. روز میلاد پیامبر «صل الله علیه و آله» و امام صادق «علیه السلام» در ناحیه دو بسیج مراسم عروسی شان برگزار شد. http://www.khademsadegh.ir http://eitaa.com/khademsadegh_ir
توکل|همسر بزرگوار شهید بعد از شهادت مهدی «سردار شهید مهدی ظل انوار»، تمام سعی و تلاشم تربیت و بزرگ کردن فرزندان آقا مهدی بود و هیچ تصمیمی برای ازدواج مجدد نداشتم. اما آقا منصور کوتاه نمی آمد، سه سال با عناوین و بهانه های مختلف به او جواب رد دادم، اما باز واسطه می فرستاد و خواستگاری می کرد.بالأخره رضایت دادم. تا همدیگر را در یک جلسه ملاقات کنیم. با اینکه قلبا غمگین بودم، اما جواب استخاره ای که در این باب کرده بودم راضی ام کرد تا با او صحبت کنم. منصور سر به زیر انداخته بود و با سکوتش به من اجازه داد تا هر چه در دل دارم بگویم. شروع کردم و ساعتی پشت سر هم هر چه که می توانست او را از این خواستگاری منصرف کند بیان کردم. به قول معروف حسابی آب پاکی را روی دست این آدم لجباز ریختم. فکر می کردم الان همان طور که تا به حال سکوت کرده بود سرش را پایین بیندازد و از اتاق خارج شود. ادامه دارد... http://www.khademsadegh.ir http://eitaa.com/khademsadegh_ir
توکل|همسر بزرگوار شهید حرف که تمام شد، با آرامش گفت: حرف های شما تمام شد! حالا نوبت من بود که سر به زیر بیندازم و سکوت کنم، انتظار هر چیزی را داشتم جز این رک گویی منصور را. گفت: تمام این مشکلاتی که شما گفتید حول یک محور می چرخد، توکل نداشتن، خدا را در زندگی نادیده گرفتن! اگر همه چیز را به دست خدا بسپاریم، همه چیز حل می شود! ناگهان آرامش عجیبی در قلبم احساس کردم. با این عبارات کوتاه که شاید به نوعی توهین به من بود که تو توکل نداری، تو به یاد خدا نیستی و...، اما چنان آرامشی وجودم را فرا گرفت که سالها از آن دور بودم. دیگر جوابی برای نه گفتن به این مرد نداشتم. «پایان» http://www.khademsadegh.ir http://eitaa.com/khademsadegh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا