گردانی به نام ابوالفضل ع | از صحبت های سردار شهید حاج منصور خادم
از ابتدای سال 62 با شروع عملیات والفجر 1 که لشکر ما هم در آن عملیات بود، وارد واحد زرهي لشکر شدم که در بدو ورودم به واحد زرهی، یکی دو روز به عنوان معاونت وبعد هم مسئولیت گردان زرهی را به دوش بنده گذاشتند. بعد از آن با توجه به تشکیلات وبرنامه هایی که جهت تشکیلات جدید زرهی اعم از تانک و... از یگان ها جمع آوری شد وما منحصر شدیم به دستگاهای نفربر وتحت تشکیلات جديدی وبه عنوان "پیاده مکانیزه" مشغول خدمت شدیم.
در تشکیلات جدیدی که برای لشکر ها منظور شده بود ماهم وغم را بر این اساس گذاشته بودیم که هرچه سریعتر این تشکیلات را سازماندهی کنیم، انسجام بدهیم، به کار بگیریم ودر عملیات شرکت بدهیم تا مثمر ثمر باشد.
ادامه دارد...
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir79
گردانی به نام ابوالفضل ع | از صحبت های سردار شهید حاج منصور خادم صادق
تشکیلاتی که اگر واقعا به آن توجه شود، به آن بها داده بشود خیلی از موانع در سر راه رسیدن بچه های ما به خط اول دشمن وشکاندن خط در زیر آتش و زیر ترکش می تواند بسیار بسیار مثمر ثمر باشه وتمام مشکلات ما زیر پا بگذارد.
.... نام این گردان هم متناسب با انجام مأموریت هایی است که در توانش هست، اعم از رساندن مجروح، اعم از تدارک کردن، اعم از جنگیدن ورزمیدن، اعم از پشتیبانی، اعم از دلیرانه زیر آتش حمله کردن وصدمه ندیدن. همان کاری که آقا ابوالفضل ع در کربلا می کردند ونقش بسیار بسیار مهمی داشت. آقا ابوالفضل ع بیماران ومجروحین را به عقب منتقل می کرد، سقایی امام حسین ع را داشت و وسایل تدارکاتی را تدارک می کرد وبه عنوان تدارکات لشکر امام حسین ع بکار گرفته می شد. علت انتخاب نام ابوالفضل ع براي این گردان متناسب با وظایف و توان کاری این گردان است مشابه با توان آقا ابوالفضل ع در صحراي کربلا.
الان مسئولیتی که بنده دارم، مسئولیت گردان پیاده مکانیزه ابوالفضل ع در خط پدافندی لشکر 19 فجر در منطقه آبادان هست حدود 5 ماه از بدو تشکیل گردان می گذرد واین خط تحویل ماست ودر خدمت مسئولین هستیم.
پایان
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir79
آزمون | سردار احمد عبدالله زاده
منصور طبق معمول تازه وارد یکی از مدارس آبادان آزمون گذاشته بود. رسم منصور این بود برای همه رزمندگان، مخصوصا سربازهایی که برای خدمت به سپاه می آمدند برنامه های متعدد فرهنگی واخلاقی و... برپا می کرد. قبل از شروع کار، یک آزمون ابتدایی از تازه واردها می گرفت وبا این کار، سطح آنان را مورد سنجش قرار می داد وسپس برنامههای آموزشی خود را بر همان مبنا می گذاشت.
در زمان های مختلف هم آزمون های مجددی می گرفت تا هم میزان موفقیت برنامه هایش را ببیند، هم افزایش سطح نیروهایش.
آن روز(شهید) حسن حق نگهدار اصرار داشت که حتما سؤالاتی که او هم طرح کرده است در آزمون تستی منصور گنجانده شود. منصور می گفت نه!
ادامه دارد...
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir79
آزمون! | سردار احمد عبدالله زاده
گفتم:خب منصور کاکو چه اشکالی داره،سوال ها را بگیر اگر مناسب بود توی آزمون خودت بگنجون .
منصور گفت: من که حرفی ندارم ،اما حسن میگه،خودمموقع امتحان پخش میکنم وتا آن موقع هیچ کس حق ندارد آنها را ببیند .
_حسن چرا؟
_چون باید تا آن موقع آزمون مخفیانه بمونه ومن عهد کردم به کسی آنها را نگم وزیر عهدم همنزنم.
_عهد کردی که سوال ها را نگی ،عهد نکردی که ننویسی؟
_نه
_پس برو سوال ها را پای تخته بنویس تا با منصور آنها را بررسی کنیم.
حسن کمی فکر کرد و گفت:به شرط اینکه شما برید بیرون وتا من نگفتم داخل نیاید.
ادامه دارد...
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir79
آزمون! | سردار احمد عبدالله زاده
از حرفش خنده ام گرفته بود،می دانستم باز نقشه ای برای خنداندن بچه ها کشیده است.همه بیرون رفتیم.چند دقیقه ای گذشت که حسن اذن دخول دادو گفت:این هم سوالات من برای ادخال سرور....
تا چشممان به تخته افتاد و سوالات حسن را خواندیم از خنده روده بر شدیم .
منصور که از شدت خنده اشک از چشمانش جاری شده بود...
۱.متضاد کلمه راست کدامیک از گزینه های ذیل است؟
الف:کج
ب:دروغ
ج:هیچکدام.
۲.اگر آب نبود تا آتش دشمن را خاموش کنیم چی کار می کنیم؟
الف:ولش می کنیم.
ب: تیمم می کنیم.
ج:در موارد اینچنین تیمم لازم نیست.
د:هیچکدام.
وچند سوال دیگر که همه مضمونی دو پهلو و خنده دار داشت.
پایان
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir79
آرزوی حاج منصور | حسن جوانمردی
.
چند شبانه روز بود که آتش سنگین دشمن نگذاشته بود یک خواب راحت چند دقیقه ای کنیم.با حاج منصور داخل سنگر نشسته بودیم. به حاجی گفتم : "حاجی الان چه آرزویی داری؟"
حاجی همین سوال را از من پرسید.من هم آنچه در دلم بود به زبان آوردم و گفتم : "آرزو دارم 24 ساعت استراحت کنم، فقط بخوابم !"
باز سوالم را از حاجی پرسیدم. حاجی با خنده گفت : "آرزوی من این است که این جنگ به نفع اسلام تمام شود، همه با هم خارج از جبهه ها تربیت و پرورش جوان ها را شروع کنیم."
دهانم از جوابش باز ماند. این آرزویش هم تحقق پیدا کرد. بعد از جنگ تمام وقتش را صرف تربیت جوانانی کرد که یا از محیط جبهه و جنگ وارد شهر شده بودند، یا اینکه از جنگ چیزی نمی دانستند. بعد از جنگ سفارشش به ما این بود که این جوان هایی را که از جبهه به شهر بازگشته اند پرورش بدهیم و تربیت کنیم تا اخلاق و روحیات زمان جنگ همچنان در آنها باقی بماند. همیشه هم تاکیدش ادامه دادن راه شهیدان و الگو قرار دادن شهدا در زندگی بود.همیشه تاکید می کرد مراقب جوان ها باشید !
.
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
.
www.khademsadegh.ir
از جلو نظام | محمد ابراهیم صداقت
یک روز به ما خبر دادند حاج خادم صادق، امشب برای بازدید به پایگاه شما می آید. آن روز ها تازه گروه های مقاومت شکل و شمایل رسمی به خود گرفته بود و قوانین نظامی مثل از جلو نظام، خبردار و ... در آن اجرا می شد.
آن روزها حاجی بالاترین مقام نظامی ما بسیجی ها بود. بچه ها همه چیز را مرتب کردند، کلی تمرین کردیم تا جلو فرمانده بسیج چیزی کم نگذاریم. وقتی حاج منصور آمد، همه در صف و ستون ها مرتب ایستادیم، فرمانده هم از جلو نظام و خبر دار داد. حاجی با آرامش و خنده رفت کنار دیوار نشست، پای مصنوعی اش را هم دراز کرد. با لبخند گفت : برای کی این جور ایستادید، مگر من کی هستم، راحت باشید. بیاید اینجا بشینید. گِرد هم بشینید که مجلس بالا و پائین نداشته باشد !
ادامه دارد....
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
از جلو نظام | محمد ابراهیم صداقت
همان شب حاج منصور خط جدیدی را هم به گروه های مقاومت نشان داد. حاجی گفت: از این به بعد نیاز نیست تقاطع ها را ببندید و جلو ماشین ها را بگیرید، زمان جنگ که نیست. حضور داشته باشید، تقاطع ها و خیابان ها را هم کنترل کنید. اما بیایید من یک سری قاب به شما می دهم، خودتان هم تهیه کنید. قاب های پیوندتان مبارک، خوشبخت باشید و ... . اینها را همراه داشته باشید هر ماشین عروسی که از تقاطع شما عبور کرد با تبریک به آنها بدهید! بگید این هم هدیه بسیج برای شب عروسی شما. این جوری بسیج را در ذهن مردم جا بیاندازید، که اگر ذهنیت بدی نسبت به بسیج هست ، از بین برود !
پایان
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
غيبت ممنوع ! | برادر حقيقي
شمع محفل ما آقا منصور بود. دورش حلقه زده بوديم و هر کس چيزي مي گفت. در گرما گرم صحبت ها، يکي از بچه ها حرفي زد که بوي غيبت می داد. هنوز کلام رفیق ما تمام نشده رنگ و روي هميشه خندان منصور برافروخته شد. عصبانيت در چهره اش موج مي زد، با همان حال گفت: چرا محيط جبهه را با غيبت آلوده کردي، چرا محيط جبهه و قلب هاي خودتان را با ذکر گناه و معصيت کدر مي کنيد !
اين در حالي بود که از کلام دوستمان، خيلي هم برداشت غيبت نمي شد و در واقع بد کسي را هم نمي گفت، اما حساسيت منصور در اين موارد مثال زدني بود.
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
پنکه !!!! | سردار محسن ریاضت
گرما بي داد مي کرد. مخصوصاً اگر در آب و هواي خوزستان باشي، آن هم در نمازخانه اي که از گوني هاي پر از شن درست شده و لب تا لب آن هم آدم نشسته باشد. بچه هاي تدارکات دست به کار شدند و با موتور برق يک پنکه راه انداختند، که حداقل بشود در سنگر نشست. نماز اول که تمام شد، منصور بلند شد. با اينکه تازه يک پايش را از دست داده بود، اما دل از منطقه نمي کند. آنجا هم مسئول محور بود. بلند شد و با زبان شيرين خودش گفت: واقعاً اين ظلم است که بسيجي ها در خط، زير تيغ آفتاب نشسته باشند، ما اينجا زير باد پنکه !
بالاخره همه را به خاموش کردن پنکه راضي کرد. نماز دوم و ناهار را هم در همان سنگر خواندیم و خوردیم البته بی باد پنکه !
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
فرمانده عادل | محمدحسن عندلیبى
اواخر شب بود که خسته و کوفته از خط مقدم بازمى گشت ، پیدا بود که گرسنه است .برایش شام آوردم ؛ یک بشقاب پلو با مقدارى گوشت .نگاهى به غذا انداخت و در همان حال ، بـدون آنکه به من نگاه کند، گفت :آیـا بـه همه شام داده اى ؟ گفتم بله .گفت :به هر نفر همین مقدار گوشت رسیده است ؟ گفتم : خیر، این بـراى شماست !او آن شب ابدا از آن گـوشت نخورد و فقط کمـى برنج بـدون خورشت تنـاول کرد و اینگـونه به من فهماند که حـق او بـه عـنـوان «فرمانده خط » با آن بسیجى تک تیرانداز به یک اندازه است .آرى ، این فرمانده عادل کسى جز » شهید حاج منصور خادم صادق نبود .
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
شایع شده بود که حملات وسیع شیمیایی در پیش است؛ حاجی فوراً تعدادی بادگیر و ماسک تهیه کرد و اول از همه هم، خودش پوشید و ماسک زد و در گرمای حدود 55 درجهی ظهر، پیاده به راه افتاد و از بچه ها هم خواست تا رعایت و تمرین کنند، تا اگر مشکلی پیش آمد آمادگی داشته باشند. بارها با حاج مجید او را دیدیم که حالت تهوع داشت و گرمازده بود؛ هر کاری میکردیم ماسک را از صورتش برنمیداشت؛شهید حاج مجید سپاسی ، ماسک را از صورتش کَند و من سریعاً آبمیوهی خنکی را در دهانش ریختم؛ منصور در حالی که آبمیوه را پس میداد میگفت: «اگر من ماسک را بردارم بچهها کار را جدی نمیگیرند» ... و بدا به حال ما که هر چه از جنگ میگذرد از این فرهنگ فاصلهها میگیریم ... امروز باید از خویش بپرسیم آیا مدیران ما، بروید هستند یا بیایید؟!
راوی :سردار مجتبی مینایی فر
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir