eitaa logo
کانون ایثار وشهادت خادمیاران افتخاری دبیرخانه کانونهای خدمت رضوی در میاندوآب 🇮🇷
160 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
9 فایل
فعالیت در عرضه حرم شناسی و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ، با همکاری و همراهی شما اساتید بزرگوارم به صورت افتخاری فعالیت می نمائیم و از درج مطالب توهین آمیز به افراد حقیقی و حقوقی خوداری می نمایم.........
مشاهده در ایتا
دانلود
فرقی نمی‌کند مَرد باشی یا زن تا در میدان نبرد باشی! زن هم که باشی می‌توانی مَردِ میدان شوی، مگر نه اینکه از دامن زن مرد به معراج می‌رود ؛ مگر نه اینکه حسین (ع) مادرش زهرا سلام‌الله‌علیها و یاور و خواهرش زینب(س) است، مگر نه اینکه کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب (س) نبود ... 📸 عکاس : ساسان مؤیدی راه شهیدان زینب‌وار ادامه دارد 🌴🇮🇷🌷https://eitaa.com/khademyari1400
‍ ✅ ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد. 🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است ◇ در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به رسید. 🔹️ وقتی به گفتند؛ که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است. ◇ این خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند.
ام‌البنین های وطنم ؛ عباس‌ها روانه میدان کردند ... این مادران چه ایثاری کردند..!! که مثالش را دنیا هم نمی‌تواند بر زبان بیاورد، لحظه‌ای که با دستان خود امیدِ زندگی‌شان را راهی سفری بی‌برگشت کردند، سفری که بیشتر از هر چیز بویِ سرخِ شهادت می‌داد، سفری به برگ سرخ لاله‌ها، بوی خون، بوی خدا... https://eitaa.com/khademyari1400
سلام مادر! دوباره روز شد... شروع شد.. انتظار و انتــظار و بـاز انتــظار...؟؟؟ هرچند... مـی‌دانمـت..... مادری و یک عُـمر، چشم به راه پارۀ تنت......
مادر گفت: نرو، بمان دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت:هرچه تو بگویی. فقط یک سؤال...میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد... رفت و شهید شد... یاد کنیم شهدا وهمه پدران ومادران راباذکرصلوات م 🌴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷