🍃🌸
صبح ، زیباست ...
صدایِ شیطنتِ گنجشک هایِ رویِ سیمِ برق ؛
که بی وقفه آواز می خوانند ...
نسیمی خنک ؛
که جان را می نوازد ...
و نبضِ اتوبان هایی ؛
که هر ثانیه تند تر می شود ...
کاش همین لحظه ،
در همین حال و هوا ؛
کودک می شدم ... !
کودکی که در دلِ بیداریِ صبح ،
بی هیچ دغدغه ای خواب بود ...
و مادرش با بوسه ای ؛
تمامِ روزگارش را بخیر می کرد ...
#نرگس_صرافیان_طوفان🌱
@khaharan_gharib
🍃🌸
بجز از دردِ تو
ای عشق که بی درمان بود
دردها جمله به داروی
تو درمان کردم...
#شهریارا🌱
@khaharan_gharib
🍃🌸
در دلم،
باز هوایی است
که طوفانیِ توست...
#حسین_منزوی🌱
@khaharan_gharib
محبوبِ من!
شما نباشید،
همهی بغضهای جهان
در گلوی من است...
#محمد_صالح_علاء🌱
نمی دانم چرا، اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می گریم...
🖌 #فاضل_نظری
🍃🌸
نیست در شهر نگاری که دل ماببرد
️ بختم اریار شود،رختم از این جا ببرد...
#مجردانه😐✌️
🍃🌸
شاید آن روز بیاید ، من و تو " ما " بشویم...
پُـر شـده کاسه یِ صبـرِ من از این شاید ها...
*دلم خون شد😢
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف ا
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khaharan_gharib
هدایت شده از •°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره...
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
{🌈🧡👒}
يادِ [ٺو] افٺادن
اٺفاقِ هر صبحِ من اسٺ...^^
#صبح_بخیر☀🌈
#مرجان_پورشریفے
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
{🌈🧡👒} يادِ [ٺو] افٺادن اٺفاقِ هر صبحِ من اسٺ...^^ #صبح_بخیر☀🌈 #مرجان_پورشریفے
[نگیر صبحهایت را از من
من تمام عشق را
هر طلوع
برایت بیدار میکنم🍎
#سیده_مریم_وهابی
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین.... ۱۲۴روز مونده به اربعین... 🌱🌱🌱🌱🌱 من كه ازشوق وصال حرمت لبریزم ظرف دلتنگىم
🌾دقت کردین....
۱۲۳روز مونده به اربعین...
🌸🌸🌸
اربعین یعنی همه ادیان در یک جبهه
🍃🌸
صبح باشد
من باشم
نگاه غزل سرای تو
عشق باشد و
شعر و ترانه و
استکان چای
میتوان ب تمام دنیا
با عشق گفت :
سلاااام صبح بخیر
#فریبا_الف🌱🌈
🍃🌸
چقدر خوب ، که هستی !
چه خوب که هوای مرا داری
و چه خوب تر که دوستت دارم !
همیشه باش ؛
من نیاز دارم کسی شبیه به تو را دوست داشته باشم
من نیاز دارم کسی شبیه به تو دوستم داشته باشد ...
و اینجا فقط تویی که شبیه به تویی ،
فقط تویی که شبیه به تو می خندی و
فقط تویی که شبیه به تو حرف می زنی .....
#نرگس_صرافیان_طوفان🌱
🍃🌸
دعا میکنم برایت...
حالی شبیهِ حالِ مَرا
دعا میکنم برایت بی قراری را!
عشق را...
و عشق را!
#حامد_نیازی🌱
@khaharan_gharib
🍃🌸
پدرم هروقت میخواست کثرتِ چیزی را بیان کند
می گفت:"یک دریا..."
مثلا می گفت:نمی دانی فلانی یک دریا پول دارد!
کی می رسد روزی که
تو رو به رویم بایستی،زل بزنم به چشمانت و بگویم:
" فلانی نمی دانی من "تو" را یک دریا دوست دارم!"
#شقایق_عباسی🌱
*یادت نره یه دریا دوست دارم...❤️
@khaharan_gharib
🌈🍃
من به آغوش تو گرفتارم، بازوان تو بند زندان است
این غزل های عاشقانه ی من، حَبسیه های سَعدِ سَلمان است...
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌈🍃 من به آغوش تو گرفتارم، بازوان تو بند زندان است این غزل های عاشقانه ی من، حَبسیه های سَعدِ سَلما
🌈🍃
چشم هایت دو بیتی فایز، گیسوانت قصیده ی سعدی
شعر گفتن برای تو مثلِ، زیره بردن به شهر کرمان است...
*چه قشنگ👌🌱
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌈🍃 چشم هایت دو بیتی فایز، گیسوانت قصیده ی سعدی شعر گفتن برای تو مثلِ، زیره بردن به شهر کرمان است...
🌈🍃
من نگفتم که دوستت دارم، مستی ام را خودت ببین و بفهم!
شدّت این علاقه ام به تو را، ها کنم یا خودش نمایان است؟؟؟
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌈🍃 من نگفتم که دوستت دارم، مستی ام را خودت ببین و بفهم! شدّت این علاقه ام به تو را، ها کنم یا خودش
🌈🍃
شرح زیبایی تو آسان نیست، قلم از تو شکست خواهد خورد
هر کسی وصف کرده چشم تو را، مثل گیسوی تو پریشان است...
*وصفِ چشمِ تو نتوان کرد...❤️